وقتی داییت عاشقت میشه...😈
پارت بیست و شیش*
کوک:واییییییی ما ما داریم بچه دار میشیم جدی
به قدری خوشحال شده بود که حتی چشماشم توشون ستاره بارو بود
گرفت بغلم کردو چرخوندم
لونا:وای کوک بسه الان بالا میارم
کوک:وای وای اره از این به بعد نباید اصلا خودتو خسته کنی به هیچ عنوان سرکارم دیگه نمیخواد بری فقط میشنی که داراز میکشی خودم همه کارا رو میکنم
لونا:کوک مسخره بازی در نیار اون هنوز قد نخود سرکار مشکلی نداره
کوک:نه نمیشه زن من حاملس نباید اذیت بشه بیا الان میریم خونه یه سوپ میخوری منم میرم کلی چیز میز مقوی هرچی که برات نیاز میخرم
............................................
×میتونم حدس بزنم اگه الان بود چه پدر فوقالعاده ایی میشد
لونا:درسته اون بهترین پدر دنیا میشد
با این حرف بغض کردم
×خب بعدش
لونا:تا چهار ماه نمیزاشت تکون بخورم مثل یه مجسمه افتاده بودم رو تخت حتی تا دستشویی هم بغلم میکردم بعد مشخص شدن اینکه بچه پسر حساسیت هاش بیشترم شد همه چی تا اون رو شوم درست بود خیلی زندگی خوبی داشتیم اما همه چی از اون روز شروع شد روزی که من فهمیدم جونگ کوک واقعا کیه روزی که راز بزرگش رو شد
با یاد اوری اون روز بغضم بیشتر شد باعث شد یه اشک از رو گونم بیاد پایین
لونا:اون روز جونگ کوک رفته بود خرید برای خونه منم توی خونه بودم که زنگ خونه زده شد با فکر اینکه جونگ کوک درو باز کردم اما اون نبود یه مرد با یه کت و شلوار شیک بود
فلش بک×
مرده:خانم جئون لونا؟؟
لونا:بفرمایین خودمم
مرده:نیازی نیست بترسید من فقط اومدم تا باهاتون راجب جونگ کوک حرف بزنم میتونم بیام داخل
با ترید به مرده نگاه کردم اما گفت میخواد راجب کوک حرف بزنه پس با کنار رفتنم بهش اجازه دادم بیاد داخل
÷خونه قشنگی دارید
لونا:میشه اسمتونو بدونم و اینکه لطفا برید سر اصل مطلب قطعا برای اینکه بگید خونمون چطور نیومدید
÷اووو .. اسمم هیون پارک هیون
لونا:خب اقای پارک چرا اومدید اینجا گفتین میخواین درباره کوک حرف بزنین میشنوم
÷شما میدونین شغل جونگ کوک چیه
لونا:معلومه جونگ کوک شرکت پدربزرگمو اداره میکرده
با اینم حرفم اون مرد یه نیشخند زد
÷حدس میزدم که شما خبر ندارین ...
لونا:منظورتونو متوجه نمیشم چیو خبر ندارم
÷اینکه همسرتون بزرگترین مافیا اسحله کره هست
لونا:چی ....چی داری میگید حواستون هست چه مافیایی چه اسلحی
÷درست شنیدید اون یه مافیا خیلی قدرتمند بود اما نمیدونم سه سال پیش چی شد که از این کار زد بیرون اما بهش بگید اینکارا اینطوری پیش نمیره یا دوباره وارد اینکار میشه یا من مجبور میشم نابودش کنم طوری که کسی هم جنازشو پدا نکنه
توی شک بودم نمی تونستم حرفایی که شنیده بودم رو باور کنم همینطور داشتم به جای خالی اون مرد نگاه میکردم که جونگ کوک اومد
کوک:لایک+کامنت
کوک:واییییییی ما ما داریم بچه دار میشیم جدی
به قدری خوشحال شده بود که حتی چشماشم توشون ستاره بارو بود
گرفت بغلم کردو چرخوندم
لونا:وای کوک بسه الان بالا میارم
کوک:وای وای اره از این به بعد نباید اصلا خودتو خسته کنی به هیچ عنوان سرکارم دیگه نمیخواد بری فقط میشنی که داراز میکشی خودم همه کارا رو میکنم
لونا:کوک مسخره بازی در نیار اون هنوز قد نخود سرکار مشکلی نداره
کوک:نه نمیشه زن من حاملس نباید اذیت بشه بیا الان میریم خونه یه سوپ میخوری منم میرم کلی چیز میز مقوی هرچی که برات نیاز میخرم
............................................
×میتونم حدس بزنم اگه الان بود چه پدر فوقالعاده ایی میشد
لونا:درسته اون بهترین پدر دنیا میشد
با این حرف بغض کردم
×خب بعدش
لونا:تا چهار ماه نمیزاشت تکون بخورم مثل یه مجسمه افتاده بودم رو تخت حتی تا دستشویی هم بغلم میکردم بعد مشخص شدن اینکه بچه پسر حساسیت هاش بیشترم شد همه چی تا اون رو شوم درست بود خیلی زندگی خوبی داشتیم اما همه چی از اون روز شروع شد روزی که من فهمیدم جونگ کوک واقعا کیه روزی که راز بزرگش رو شد
با یاد اوری اون روز بغضم بیشتر شد باعث شد یه اشک از رو گونم بیاد پایین
لونا:اون روز جونگ کوک رفته بود خرید برای خونه منم توی خونه بودم که زنگ خونه زده شد با فکر اینکه جونگ کوک درو باز کردم اما اون نبود یه مرد با یه کت و شلوار شیک بود
فلش بک×
مرده:خانم جئون لونا؟؟
لونا:بفرمایین خودمم
مرده:نیازی نیست بترسید من فقط اومدم تا باهاتون راجب جونگ کوک حرف بزنم میتونم بیام داخل
با ترید به مرده نگاه کردم اما گفت میخواد راجب کوک حرف بزنه پس با کنار رفتنم بهش اجازه دادم بیاد داخل
÷خونه قشنگی دارید
لونا:میشه اسمتونو بدونم و اینکه لطفا برید سر اصل مطلب قطعا برای اینکه بگید خونمون چطور نیومدید
÷اووو .. اسمم هیون پارک هیون
لونا:خب اقای پارک چرا اومدید اینجا گفتین میخواین درباره کوک حرف بزنین میشنوم
÷شما میدونین شغل جونگ کوک چیه
لونا:معلومه جونگ کوک شرکت پدربزرگمو اداره میکرده
با اینم حرفم اون مرد یه نیشخند زد
÷حدس میزدم که شما خبر ندارین ...
لونا:منظورتونو متوجه نمیشم چیو خبر ندارم
÷اینکه همسرتون بزرگترین مافیا اسحله کره هست
لونا:چی ....چی داری میگید حواستون هست چه مافیایی چه اسلحی
÷درست شنیدید اون یه مافیا خیلی قدرتمند بود اما نمیدونم سه سال پیش چی شد که از این کار زد بیرون اما بهش بگید اینکارا اینطوری پیش نمیره یا دوباره وارد اینکار میشه یا من مجبور میشم نابودش کنم طوری که کسی هم جنازشو پدا نکنه
توی شک بودم نمی تونستم حرفایی که شنیده بودم رو باور کنم همینطور داشتم به جای خالی اون مرد نگاه میکردم که جونگ کوک اومد
کوک:لایک+کامنت
۱۴.۴k
۰۷ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.