مافیای یونگی پارت 55
یونگی:با فک کردن بهش لبخند رو لبم اومد اینکه منتظرم بود ولی نباید به این زودی برگردم پیشش پاشدم رفتم سمت شیشه مشروب سر کشیدم رفتم سمت بالکن که همه چی دیده میشد اینجا رو ا/ت نمیشناخت که پنت هاوس دارم به خاطر همین تصمیم گرفته بودم بیام اینجا
پرش به صبح
ا/ت:تو خواب بودم با شنیدن صدای یه پسر از خواب پریدم اینکه یونگی هس با ذوق پله هارو میپریدم
هیونجین:صبح رفتم برا ا/ت از شکلات هایی که دوس داش بخرم و یه عروسک براش خریدم میخواستم یکم خوشحالش کنم اجوما درو باز کرد لبخند زدم بهش ایگوووو اجوما دلم برات تنگ شده بود بغلش کردم با دیدن ا/ت که داش پله هارو میپرید گیج نگاش کردم ولی خندم گرف
ا/ت:اومدیییی؟؟؟با دیدن هیونجین حرف تو دهنم ماسید
هیونجین:کیوت مگه تو منتظرم بودی؟میدونستی قراره بیام؟
ا/ت:عام چیزه نه من فک میکردم یو.....عابیخیال خوش اومدی رفتم جلوش سر صبحی چیشد اومدی؟
هیونجین:لبخند نگاش کردم خب اومدم یکم وقت بگذرونیم این شکلات ها برا توعه سمتش گرفتم
ا/ت:یه لبخند سطحی بهش زدم میسی ازش گرفتم
هیونجین:این عروسک هم برا توعه
ا/ت:کیوت ولی من بچم؟؟
هیونجین:خندم گرف خب مگه نیستی
ا/ت:نخیرم با حالت عصبی
هیونجین:باشه باشه آروم بگیر بچه نیستی خیلیم بزرگی
ا/ت:هوم خوبه
هیونجین:بیا بریم صبحونه بخوریم هوم؟
ا/ت:باشه رفتم سمت میز به جای یونگی نگا کردم اینکه خالی بود سرم انداختم پایین
هیونجین:چیزی شده؟
ا/ت:نه ولی میل ندارم دلم نمیخواد بخورم
اجوما:دلی دخترم از دیروز لب به غذا نزدی چطور گشنت نیس
هیونجین:حرصی نگاش کردم یعنی چی هیچی نخوردی به خودت میخوای آسیب بزنی به به خاطر یه کثافت
ا/ت:دیگه مخم میرف محکم دستم کوبیدم میز داد زدم به شما مربوط نیس که چی میخورم یا نه توعم کم دستور بده بهم انگار چی من هستی رفتم سمت اتاقم درو محکم کوبیدم رو تخت دراز کشیدم
هیونجین:تعجب کردم از کاراش اون مگه چش بود دلیل رفتار هاشو نمیدونستم پاشدم رفتم سمت اتاقش درو زدم
ا/ت:تنهام بزارین(داد
هیونجین:میشه ا/ت حرف بزنیم(آروم
ا/ت:فقط گمشو برو نمیخوام بیبینم کسی رو دیگه نگرانم نشو
هیونجین:با حرفاش دلم درد گرف بغض گلوم چنگ میزد مث احمق ها رفتار کرد بام بدون حرف رفتم بیرون سمت ماشینم
اجوما:زود زنگ زدم به یونگی
یونگی:خواب بودم بیدار شدم بدون نگا کردن کیه جواب دادم
الو؟
اجوما:ارباب سلام خوب هستین
یونگی:با شنیدن صدای اجوما زود پاشدم نشستم نگران شدم اینکه ا/ت چیزی شده
خوبم بگو بیبینم چیشده؟
اجوما:ارباب راستش خبر های خوبی ندارم ا/ت خیلی بد رفتاری میکنه
یونگی:مگه چیشده
اجوما:کل ماجرا رو به یونگی تعریف کرد
یونگی:یعنی الان خوبه چیزیش که نیس؟
اجوما:خوبه گریه هم نمیکنه فقط داد میزنه
یونگی:هوف یکم بعد خوب میشه سعی کن با هیونجین حرف بزنی جوری که چند روز دور برش پلک نزنه
اجوما:چشم
یونگی:قطع کردم رفتم یه دوش بگیرم
پرش زمان
ا/ت:الان درس دو هفته بود هنوز یونگی نیومده بود خونه دیگه روز هام کسل کننده شده بود تو حیاط داشتم قدم میزدم
یونگی:الان دو هفته بود هنوز نرفته بودم خونه هر روز از اجوما در مورد ا/ت میپرسم امروز باید با یکی قرار داد میبستم ولی از شانس گوهم تموم اون مدرک ها خونه بود و قایم کردم هیچ کدوم از بادیگارد هام نمیدونه خیلی مهم بودن اون مدرک و باید امروز معامله میکردیم کلافه باید میرفتم سمت خونه
هیونجین:دو هفته بود نرفته بودم پیش ا/ت حتی حرفم نزده بودم دلم براش تنگ شده بود میخواستم به چند مدت برم یه جای دور
ا/ت:رفتم جلو در بیرون نشستم به عمارت که حیاطش خیلی بزرگ بود زل زده بودم همه جای اطراف پر بادیگارد بود پوفی کشیدم با دیدن یکی که ماشین بود داش میومد تو نگا کردم اینکه کیه با دیدن یونگی چشام برق زد اینکه برگشته از خوشحالی میخواستم داد بزنم
یونگی:رسیدم از ماین پیاده شدم با دیدن ا/ت که درس جلو در وایساده بود لبخند نگا میکرد خودمم ناخودآگاه لبخند زدم زود محو کردم با سرد و جدی رفتم سمت در
ا/ت:برگشتی بلخره؟(لبخند
یونگی:بدون جواب دادن بهش پس زدم رفتم تو سمت اتاقم رفتم
ا/ت:پشت سرش بدو بدو رفتم دستش گرفتم یونگیا ازم ناراحتی ببخشید معذرت میخوام از حرف هام
یونگی:دستش رو از دستم کشیدم محل ندادم رفتم تو درو بستم
ا/ت:پوفی کشیدم ولی ذوق داشتم اینکه برگشته پشت در نشستم منتظرش وایسادم
یونگی:برداشتم چیزی که لازم رو داشتم درو باز کردم با دیدن ا/ت زمین نشسته منتظرم هس سعی کروم عصبی برخورد کنم
تو هیچی نمیفهمی اینکه مث کنه چسبیدی بهم دست از سرم بردار مگه نمیخواستی منو نبینی ها حالت رفتم دیگه)تقریبا صدای بلند و عصبی
شرط ۶۰ لایک
پرش به صبح
ا/ت:تو خواب بودم با شنیدن صدای یه پسر از خواب پریدم اینکه یونگی هس با ذوق پله هارو میپریدم
هیونجین:صبح رفتم برا ا/ت از شکلات هایی که دوس داش بخرم و یه عروسک براش خریدم میخواستم یکم خوشحالش کنم اجوما درو باز کرد لبخند زدم بهش ایگوووو اجوما دلم برات تنگ شده بود بغلش کردم با دیدن ا/ت که داش پله هارو میپرید گیج نگاش کردم ولی خندم گرف
ا/ت:اومدیییی؟؟؟با دیدن هیونجین حرف تو دهنم ماسید
هیونجین:کیوت مگه تو منتظرم بودی؟میدونستی قراره بیام؟
ا/ت:عام چیزه نه من فک میکردم یو.....عابیخیال خوش اومدی رفتم جلوش سر صبحی چیشد اومدی؟
هیونجین:لبخند نگاش کردم خب اومدم یکم وقت بگذرونیم این شکلات ها برا توعه سمتش گرفتم
ا/ت:یه لبخند سطحی بهش زدم میسی ازش گرفتم
هیونجین:این عروسک هم برا توعه
ا/ت:کیوت ولی من بچم؟؟
هیونجین:خندم گرف خب مگه نیستی
ا/ت:نخیرم با حالت عصبی
هیونجین:باشه باشه آروم بگیر بچه نیستی خیلیم بزرگی
ا/ت:هوم خوبه
هیونجین:بیا بریم صبحونه بخوریم هوم؟
ا/ت:باشه رفتم سمت میز به جای یونگی نگا کردم اینکه خالی بود سرم انداختم پایین
هیونجین:چیزی شده؟
ا/ت:نه ولی میل ندارم دلم نمیخواد بخورم
اجوما:دلی دخترم از دیروز لب به غذا نزدی چطور گشنت نیس
هیونجین:حرصی نگاش کردم یعنی چی هیچی نخوردی به خودت میخوای آسیب بزنی به به خاطر یه کثافت
ا/ت:دیگه مخم میرف محکم دستم کوبیدم میز داد زدم به شما مربوط نیس که چی میخورم یا نه توعم کم دستور بده بهم انگار چی من هستی رفتم سمت اتاقم درو محکم کوبیدم رو تخت دراز کشیدم
هیونجین:تعجب کردم از کاراش اون مگه چش بود دلیل رفتار هاشو نمیدونستم پاشدم رفتم سمت اتاقش درو زدم
ا/ت:تنهام بزارین(داد
هیونجین:میشه ا/ت حرف بزنیم(آروم
ا/ت:فقط گمشو برو نمیخوام بیبینم کسی رو دیگه نگرانم نشو
هیونجین:با حرفاش دلم درد گرف بغض گلوم چنگ میزد مث احمق ها رفتار کرد بام بدون حرف رفتم بیرون سمت ماشینم
اجوما:زود زنگ زدم به یونگی
یونگی:خواب بودم بیدار شدم بدون نگا کردن کیه جواب دادم
الو؟
اجوما:ارباب سلام خوب هستین
یونگی:با شنیدن صدای اجوما زود پاشدم نشستم نگران شدم اینکه ا/ت چیزی شده
خوبم بگو بیبینم چیشده؟
اجوما:ارباب راستش خبر های خوبی ندارم ا/ت خیلی بد رفتاری میکنه
یونگی:مگه چیشده
اجوما:کل ماجرا رو به یونگی تعریف کرد
یونگی:یعنی الان خوبه چیزیش که نیس؟
اجوما:خوبه گریه هم نمیکنه فقط داد میزنه
یونگی:هوف یکم بعد خوب میشه سعی کن با هیونجین حرف بزنی جوری که چند روز دور برش پلک نزنه
اجوما:چشم
یونگی:قطع کردم رفتم یه دوش بگیرم
پرش زمان
ا/ت:الان درس دو هفته بود هنوز یونگی نیومده بود خونه دیگه روز هام کسل کننده شده بود تو حیاط داشتم قدم میزدم
یونگی:الان دو هفته بود هنوز نرفته بودم خونه هر روز از اجوما در مورد ا/ت میپرسم امروز باید با یکی قرار داد میبستم ولی از شانس گوهم تموم اون مدرک ها خونه بود و قایم کردم هیچ کدوم از بادیگارد هام نمیدونه خیلی مهم بودن اون مدرک و باید امروز معامله میکردیم کلافه باید میرفتم سمت خونه
هیونجین:دو هفته بود نرفته بودم پیش ا/ت حتی حرفم نزده بودم دلم براش تنگ شده بود میخواستم به چند مدت برم یه جای دور
ا/ت:رفتم جلو در بیرون نشستم به عمارت که حیاطش خیلی بزرگ بود زل زده بودم همه جای اطراف پر بادیگارد بود پوفی کشیدم با دیدن یکی که ماشین بود داش میومد تو نگا کردم اینکه کیه با دیدن یونگی چشام برق زد اینکه برگشته از خوشحالی میخواستم داد بزنم
یونگی:رسیدم از ماین پیاده شدم با دیدن ا/ت که درس جلو در وایساده بود لبخند نگا میکرد خودمم ناخودآگاه لبخند زدم زود محو کردم با سرد و جدی رفتم سمت در
ا/ت:برگشتی بلخره؟(لبخند
یونگی:بدون جواب دادن بهش پس زدم رفتم تو سمت اتاقم رفتم
ا/ت:پشت سرش بدو بدو رفتم دستش گرفتم یونگیا ازم ناراحتی ببخشید معذرت میخوام از حرف هام
یونگی:دستش رو از دستم کشیدم محل ندادم رفتم تو درو بستم
ا/ت:پوفی کشیدم ولی ذوق داشتم اینکه برگشته پشت در نشستم منتظرش وایسادم
یونگی:برداشتم چیزی که لازم رو داشتم درو باز کردم با دیدن ا/ت زمین نشسته منتظرم هس سعی کروم عصبی برخورد کنم
تو هیچی نمیفهمی اینکه مث کنه چسبیدی بهم دست از سرم بردار مگه نمیخواستی منو نبینی ها حالت رفتم دیگه)تقریبا صدای بلند و عصبی
شرط ۶۰ لایک
۱۹.۶k
۰۸ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.