💧🦋𝑩𝒍𝒖𝒆 𝒔𝒊𝒅𝒆🦋💧
دست پسرش رو گرفت و داخل فروشگاه رفتن.
پسر کوچیکش با دیدن خوراکی های رنگا رنگ توی قفسه ها هیجان زده شده بود .
بعد از برداشتن چند تا وسیله سمت صندوق رفت و خوراکی هارو حساب کرد و به طرف خونه رفت
در رو باز کرد و وارد خونه شد و پسرش که توی خواب عمیقی بود رو روی مبل گذاشت و پتو رو روش کشید
خودش هم خسته روی مبل ولو شد
موبایلش رو از توی کیفش برداشت و نگاهی به پیامی که تازه از بانک براش امده بود نگاه کرد
موجودی کافی ... یا همون پول کافی برای تعمین زندگیش نداشت
فقط میتونست به پسر کوچولوش برسه اونم چون که امروز تولد ۳ سالگیش بود براش خرید کرده بود
با صدای زنگ خونه از توی افکارش درآمد و به سمت در رفت و در رو باز کرد و با چهره ی همسر سابقش روبرو شد
پدر بچش ... کسی که بعد از سه سال فهمید که شوهرش خلافکاره و به اون دروغ گفته ... شاید به خاطر اینکه توی باند مافیا بود باهاش کات نمیکرد ولی بخاطر دروغی که گفته بود .... نه ..نمیبخشیدش
نگاهی به دست پر جیهوپ انداخت و از در کنار آمد و جیهوپ رو به داخل خونه بدرقه کرد .
جیهوپ کیک توی دستش رو روی میز گذاشت و به سمت پسرش که با صدای زنگ خونه بیدار شده بود رفت و اونو توی آغوش گرفت و بوی عطر پسر بچه رو به ریه هاش تزریق کرد
بچه رو از خودش جدا کرد و روی مبل گذاشت و عروسک خرسی بزرگی که برای کادو تولد آورده بود رو بهش داد
پسر بچه با دیدن خرس خنده ی کیوتی کرد و خرس رو محکم توی آغوشش گرفت
خرسی که خیلی ازش بزرگ تر بود
به سمت دختر برگشت و لبخندی زد و گفت:
_نمیشینی؟
دختر نگاه گذرایی بهش کرد و روی مبل نشست.
پسر کیک رو آورد و جلوی جیونگ پسر کوچولوش گذاشت و شمعی که نشان دهنده ی سه سالگیش بود رو روی کیک گذاشت و با فندک روشنش کرد
پسرک نزدیک شد و شمع رو فوت کرد
جیهوپ لبخند تلخی زد و توی دلش نجوا کرد
سه سالگی بدون پدر بودنت مبارک پسرم
از روی مبل ببند شد و به سمت در رفت و گفت:
_خداحافظ ... نمیخوام مزاحم شادیتون بشم
در رو بست و از آپارتمان خارج شد
دختر سرش رو با دستاش گرفت و قطره ی اشکی از گوشه ی چشمش به پایین چکید
نگاهی به پسر کوچولوش که داشت با کیک بازی میکرد کرد و حق حقاش رو به زور کنترل کرد تا جیونگ نفهمه
جیهوپ....شاید ندونی ... ولی من بعد از تو دیگه معنی شاد بودن رو نفهمیدم
پسر کوچیکش با دیدن خوراکی های رنگا رنگ توی قفسه ها هیجان زده شده بود .
بعد از برداشتن چند تا وسیله سمت صندوق رفت و خوراکی هارو حساب کرد و به طرف خونه رفت
در رو باز کرد و وارد خونه شد و پسرش که توی خواب عمیقی بود رو روی مبل گذاشت و پتو رو روش کشید
خودش هم خسته روی مبل ولو شد
موبایلش رو از توی کیفش برداشت و نگاهی به پیامی که تازه از بانک براش امده بود نگاه کرد
موجودی کافی ... یا همون پول کافی برای تعمین زندگیش نداشت
فقط میتونست به پسر کوچولوش برسه اونم چون که امروز تولد ۳ سالگیش بود براش خرید کرده بود
با صدای زنگ خونه از توی افکارش درآمد و به سمت در رفت و در رو باز کرد و با چهره ی همسر سابقش روبرو شد
پدر بچش ... کسی که بعد از سه سال فهمید که شوهرش خلافکاره و به اون دروغ گفته ... شاید به خاطر اینکه توی باند مافیا بود باهاش کات نمیکرد ولی بخاطر دروغی که گفته بود .... نه ..نمیبخشیدش
نگاهی به دست پر جیهوپ انداخت و از در کنار آمد و جیهوپ رو به داخل خونه بدرقه کرد .
جیهوپ کیک توی دستش رو روی میز گذاشت و به سمت پسرش که با صدای زنگ خونه بیدار شده بود رفت و اونو توی آغوش گرفت و بوی عطر پسر بچه رو به ریه هاش تزریق کرد
بچه رو از خودش جدا کرد و روی مبل گذاشت و عروسک خرسی بزرگی که برای کادو تولد آورده بود رو بهش داد
پسر بچه با دیدن خرس خنده ی کیوتی کرد و خرس رو محکم توی آغوشش گرفت
خرسی که خیلی ازش بزرگ تر بود
به سمت دختر برگشت و لبخندی زد و گفت:
_نمیشینی؟
دختر نگاه گذرایی بهش کرد و روی مبل نشست.
پسر کیک رو آورد و جلوی جیونگ پسر کوچولوش گذاشت و شمعی که نشان دهنده ی سه سالگیش بود رو روی کیک گذاشت و با فندک روشنش کرد
پسرک نزدیک شد و شمع رو فوت کرد
جیهوپ لبخند تلخی زد و توی دلش نجوا کرد
سه سالگی بدون پدر بودنت مبارک پسرم
از روی مبل ببند شد و به سمت در رفت و گفت:
_خداحافظ ... نمیخوام مزاحم شادیتون بشم
در رو بست و از آپارتمان خارج شد
دختر سرش رو با دستاش گرفت و قطره ی اشکی از گوشه ی چشمش به پایین چکید
نگاهی به پسر کوچولوش که داشت با کیک بازی میکرد کرد و حق حقاش رو به زور کنترل کرد تا جیونگ نفهمه
جیهوپ....شاید ندونی ... ولی من بعد از تو دیگه معنی شاد بودن رو نفهمیدم
۵۳.۳k
۱۶ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.