رمان هستی بان تاریکی
رمان هستی بان تاریکی
فصل سه
پارت پنجا و نه
دیگه فکر کردن رو میزارم کنار با سرعت زیاد و دویدن میرم سمت در خونه که بازم میوفتم زمین و پاهام زخم میشه بلاخره به در میرسم در رو باز میکنم و میرم داخل جیغ میزنم
عوضی کثافتتتت کدوم گوری ازت بدم میاد بیا اینجا بیا ببینم من اومدم میخوام خفت کنم ازت متنفرم الهی نابود شی کاش وجود نداشتی هیچ وقت میای یا نه ترسو عوضی
ازت متنفرم متنفرررررر
تمام بلا هایی که اون زمان سرت اومد حقت بود عوضیییی شاید شوهرخالت میدونست راجب ذات پستت
یهو جلوم ظاهرشد و گفت
به به کیو میبینم
تویی که بلاخره بهتر شد حالت ولی ام من اگه بودم با اون همه بلایی که سرم اومده بود نه تنها پامو به اینجا نمیزاشتم
تازهههه از این شهر فرار میکردم و گفتم خفه خفهههههههههه
گفت امم خیلی بیتربیتی به عشق خودت فهش میدی یک روز التماسم میکنی که اونموقه من محلت نمیزارم
گفتم اگه بمیرم سراغ تو یکی نمیام
گفت حالا دنیا رو چه دیدی
شاید اومدی شاید ورق چرخید ادامه دارد....
فصل سه
پارت پنجا و نه
دیگه فکر کردن رو میزارم کنار با سرعت زیاد و دویدن میرم سمت در خونه که بازم میوفتم زمین و پاهام زخم میشه بلاخره به در میرسم در رو باز میکنم و میرم داخل جیغ میزنم
عوضی کثافتتتت کدوم گوری ازت بدم میاد بیا اینجا بیا ببینم من اومدم میخوام خفت کنم ازت متنفرم الهی نابود شی کاش وجود نداشتی هیچ وقت میای یا نه ترسو عوضی
ازت متنفرم متنفرررررر
تمام بلا هایی که اون زمان سرت اومد حقت بود عوضیییی شاید شوهرخالت میدونست راجب ذات پستت
یهو جلوم ظاهرشد و گفت
به به کیو میبینم
تویی که بلاخره بهتر شد حالت ولی ام من اگه بودم با اون همه بلایی که سرم اومده بود نه تنها پامو به اینجا نمیزاشتم
تازهههه از این شهر فرار میکردم و گفتم خفه خفهههههههههه
گفت امم خیلی بیتربیتی به عشق خودت فهش میدی یک روز التماسم میکنی که اونموقه من محلت نمیزارم
گفتم اگه بمیرم سراغ تو یکی نمیام
گفت حالا دنیا رو چه دیدی
شاید اومدی شاید ورق چرخید ادامه دارد....
۷.۷k
۱۸ آذر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.