یین و یانگ (پارت ۶۰)
"ویو ا/ت"
لباس هارو برداشتم، عه کالوین کلین! سرمو نزدیک لباس بردم ، لباس ها بوی جونگکوک می دادن...وقتی بغلم کرد...بوش هنوز یادمه...
از یه طرف از لباس های بیمارستان بدم میومد ، از یه طرفی خب...اصن بیخیال . با هزار بدبختی شلوارم رو عوض کردم . یه آینه قدی گوشه ی اتاق بود . از تخت دست گرفتم و یواش یواش رفتم جلوش نشستم . لباسم رو در آوردم ، باند های روی کمرم خونی شده بودن ، باید عوض بشن . نمیشه با این باند های خونی لباس جونگکوک رو بپوشم . دوباره لباس بیمارستان رو پوشیدم و نشستم روی تخت . باید خودم باند ها رو عوص کنم ولی آخه چطور؟
"ویو جونگکوک"
در یخچال رو باز کردم ، یادم رفته بود کیک دارم . چند روز پیش جیمین برام خرید . برش داشتم و تیکه ای توی سینی گذاشتم . یه لیوان شیرموز هم کنارش تا ببرم برای ا/ت . با یه کاسه سوپ که قدرتش
برنمیگرده! سینی رو برداشتم و رفتم بالا . در زدم و رفتم داخل .شلوارش رو عوض کرده بود ولی هنوز لباس بیمارستان تنش بود . شلوار براش بلند و گشاد بود ، کیوت . سینی رو گذاشتم رو دراور .ا/ت : دستت درد نکنه...لازم نبود . نگاهش کردم و گفتم : چرا لباست رو عوض نکردی ؟ با مِن و مِن گفت : باندهای کمرم...خونی بودن ، نمی خواستم لباست خونی بشه .
سرش کل مدت پایین بود . با تعجب گفتم : چی؟باند هات خونی ان؟ در حالی که سرش پایین بود گفت: پرستار هر روز عوضشون می کرد...
اینجوری که نمیشه ، نکنه زخماش عفونت کنن...خیلی براش خطرناک میشه. اگر پرستارم براش بیارم لو میریم .گفتم : جعبه کمک های اولیه دارم...خ...خودم برات عوضشون می کنم . رفتم از توی پذیرایی جعبه کمک های اولیه رو آوردم و برگشتم توی اتاق . هنوز نشسته بود و خب یه گاز به کیک زده شده بود .
شکموی کیوت . به سمت تخت رفتم و جعبه رو روی تخت گذاشتم . گفتم : دراز بکش .(روی شکمش ، چون زخم ها روی کمرشن) از حرکاتش خجالت موج میزد . باید اعتراف کنم خودمم خجالت می کشیدم . با کلی خجالت بالاخره دراز کشید . منم نشستم کارش روی تخت . جعبه کمک های اولیه رو باز کردم و گذاشتم کنارم . باند و بتادین و دستمال مرطوب رو درآوردم . لباسش رو یواش دادم بالا . ضربان قلبم خیلی تند می زد ، لعنتی... بدن خیلی زیبا و هاتی داشت .
#فیک_بی_تی_اس #فیگ
لباس هارو برداشتم، عه کالوین کلین! سرمو نزدیک لباس بردم ، لباس ها بوی جونگکوک می دادن...وقتی بغلم کرد...بوش هنوز یادمه...
از یه طرف از لباس های بیمارستان بدم میومد ، از یه طرفی خب...اصن بیخیال . با هزار بدبختی شلوارم رو عوض کردم . یه آینه قدی گوشه ی اتاق بود . از تخت دست گرفتم و یواش یواش رفتم جلوش نشستم . لباسم رو در آوردم ، باند های روی کمرم خونی شده بودن ، باید عوض بشن . نمیشه با این باند های خونی لباس جونگکوک رو بپوشم . دوباره لباس بیمارستان رو پوشیدم و نشستم روی تخت . باید خودم باند ها رو عوص کنم ولی آخه چطور؟
"ویو جونگکوک"
در یخچال رو باز کردم ، یادم رفته بود کیک دارم . چند روز پیش جیمین برام خرید . برش داشتم و تیکه ای توی سینی گذاشتم . یه لیوان شیرموز هم کنارش تا ببرم برای ا/ت . با یه کاسه سوپ که قدرتش
برنمیگرده! سینی رو برداشتم و رفتم بالا . در زدم و رفتم داخل .شلوارش رو عوض کرده بود ولی هنوز لباس بیمارستان تنش بود . شلوار براش بلند و گشاد بود ، کیوت . سینی رو گذاشتم رو دراور .ا/ت : دستت درد نکنه...لازم نبود . نگاهش کردم و گفتم : چرا لباست رو عوض نکردی ؟ با مِن و مِن گفت : باندهای کمرم...خونی بودن ، نمی خواستم لباست خونی بشه .
سرش کل مدت پایین بود . با تعجب گفتم : چی؟باند هات خونی ان؟ در حالی که سرش پایین بود گفت: پرستار هر روز عوضشون می کرد...
اینجوری که نمیشه ، نکنه زخماش عفونت کنن...خیلی براش خطرناک میشه. اگر پرستارم براش بیارم لو میریم .گفتم : جعبه کمک های اولیه دارم...خ...خودم برات عوضشون می کنم . رفتم از توی پذیرایی جعبه کمک های اولیه رو آوردم و برگشتم توی اتاق . هنوز نشسته بود و خب یه گاز به کیک زده شده بود .
شکموی کیوت . به سمت تخت رفتم و جعبه رو روی تخت گذاشتم . گفتم : دراز بکش .(روی شکمش ، چون زخم ها روی کمرشن) از حرکاتش خجالت موج میزد . باید اعتراف کنم خودمم خجالت می کشیدم . با کلی خجالت بالاخره دراز کشید . منم نشستم کارش روی تخت . جعبه کمک های اولیه رو باز کردم و گذاشتم کنارم . باند و بتادین و دستمال مرطوب رو درآوردم . لباسش رو یواش دادم بالا . ضربان قلبم خیلی تند می زد ، لعنتی... بدن خیلی زیبا و هاتی داشت .
#فیک_بی_تی_اس #فیگ
۸.۶k
۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.