P51
پرتش کرد تو سالن .
جونگ کوک : پاشو لشتو جمع کن
یه نگاه به جونگ کوک کرد اما قبل از اینکه پا بشه دستش رو مشت و گفت : نمیدونستم یه ندیمه اینقدر ارزش داره
با این حرفش احساس کردم جونگ کوک بدجور داغ کرد و خواست بره سمتش که جین جلوش رو گرفت و گفت : جونگ کوک آروم باش اونقدرا ارزشش رو نداره
فکر کنم حرف جین روش تاثیر داشت چون از جاش تکون نخورد اما چند ثانیه ای به دختره که روی زمین افتاده بود نگاه کرد و بعدش گفت : مطمئن باش ارزشش از تو خیلی بیشتره .
حرفش که تموم شد تهیونگ رفت سمت دختره و از پشت یغش گرفت و بلندش کرد بعدم با قدم های تند رفت سمت در و پرتش کرد از عمارت بیرون .
چند دقیقه ای همه بهم نگاه میکردن و کسی چیزی نمیگفت که جین انگار که از این همه سکوت خسته شده باشه گفت :بسه دیگه دیر وقته بیاید بریم
بعدم برگشت رو به من و سرم رو نوازش کرد و گفت : ا/ت به حرفاش توجه نکن
قبل از اینکه تهیونگ و جیمین بیان پیشم جونگ کوک دستم رو گرفت و به سمت اتاق کشیدم و بردم تو اتاق انگار خیلی عصبانی بود اما هیچی نگفت و فقط رفت تو حموم ، کاری برای انجام دادن نداشتم و فقط روی تخت نشستم امشب حالت خشن همشون رو دیدم با اینکه اون دختره با حرف هایی که زد تحقیرم کرد اما از اینکه جونگ کوک اینجوری حمایتم کرد خوشحال بودم میدونستم الان باید با مغز خودم درگیر شم و بگم نه اینطوری نیست اصلانم خوشحال نیستم اما در واقع این درست نبود از این حمایت خوشحال شدم انگار که اصلا برام مهم نبود اون دختره چی گفت و داستان حرفایی که میزد چی بود ، فقط فکرم سمت حرف جونگ کوک میرفت (مطمئن باش ارزشش از تو خیلی بیشتره) شنیدن این حرف از دهن کسی که پیش خودم فکر میکردم ارزشم براش جز یه ندیمه نیست خیلی بود از دهن جونگ کوکی که به گفته جیمین نسبت به همه بدبینه برام عجیب بود نمیخواستم خودم رو گول بزنم اما اگه از همیه این حرفا بگذرم دلم میخواست بدونم اون چیزایی که دختره میگفت چی بودن ؟ تو کنجکاوی تمام بودم که جونگ کوک از حموم اومد بیرون اما برخلاف عادت همیشه اش نرفت سمت آیینه تا موهاش رو مرتب کنه حتی موهاش رو خشکم نکرد و فقط خیلی سریع اومد و روی تخت خوابید ، با نگاه کردن اینکه چجوری خوابیده احساس کردم منم بدجور خوابم میاد
جونگ کوک : پاشو لشتو جمع کن
یه نگاه به جونگ کوک کرد اما قبل از اینکه پا بشه دستش رو مشت و گفت : نمیدونستم یه ندیمه اینقدر ارزش داره
با این حرفش احساس کردم جونگ کوک بدجور داغ کرد و خواست بره سمتش که جین جلوش رو گرفت و گفت : جونگ کوک آروم باش اونقدرا ارزشش رو نداره
فکر کنم حرف جین روش تاثیر داشت چون از جاش تکون نخورد اما چند ثانیه ای به دختره که روی زمین افتاده بود نگاه کرد و بعدش گفت : مطمئن باش ارزشش از تو خیلی بیشتره .
حرفش که تموم شد تهیونگ رفت سمت دختره و از پشت یغش گرفت و بلندش کرد بعدم با قدم های تند رفت سمت در و پرتش کرد از عمارت بیرون .
چند دقیقه ای همه بهم نگاه میکردن و کسی چیزی نمیگفت که جین انگار که از این همه سکوت خسته شده باشه گفت :بسه دیگه دیر وقته بیاید بریم
بعدم برگشت رو به من و سرم رو نوازش کرد و گفت : ا/ت به حرفاش توجه نکن
قبل از اینکه تهیونگ و جیمین بیان پیشم جونگ کوک دستم رو گرفت و به سمت اتاق کشیدم و بردم تو اتاق انگار خیلی عصبانی بود اما هیچی نگفت و فقط رفت تو حموم ، کاری برای انجام دادن نداشتم و فقط روی تخت نشستم امشب حالت خشن همشون رو دیدم با اینکه اون دختره با حرف هایی که زد تحقیرم کرد اما از اینکه جونگ کوک اینجوری حمایتم کرد خوشحال بودم میدونستم الان باید با مغز خودم درگیر شم و بگم نه اینطوری نیست اصلانم خوشحال نیستم اما در واقع این درست نبود از این حمایت خوشحال شدم انگار که اصلا برام مهم نبود اون دختره چی گفت و داستان حرفایی که میزد چی بود ، فقط فکرم سمت حرف جونگ کوک میرفت (مطمئن باش ارزشش از تو خیلی بیشتره) شنیدن این حرف از دهن کسی که پیش خودم فکر میکردم ارزشم براش جز یه ندیمه نیست خیلی بود از دهن جونگ کوکی که به گفته جیمین نسبت به همه بدبینه برام عجیب بود نمیخواستم خودم رو گول بزنم اما اگه از همیه این حرفا بگذرم دلم میخواست بدونم اون چیزایی که دختره میگفت چی بودن ؟ تو کنجکاوی تمام بودم که جونگ کوک از حموم اومد بیرون اما برخلاف عادت همیشه اش نرفت سمت آیینه تا موهاش رو مرتب کنه حتی موهاش رو خشکم نکرد و فقط خیلی سریع اومد و روی تخت خوابید ، با نگاه کردن اینکه چجوری خوابیده احساس کردم منم بدجور خوابم میاد
۱۸.۳k
۱۵ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.