Part 9

Part 9
صب روز بعددددد
ادمین:روانی شدم رفت به به
ویو ات
حیییی حوصله ام به سر رفته است
به لایلا رینا زنگ زدم تصمیم گرفتیم باهم بعد از ظهر بریم بیرون مث جت دویدم سمت تهیونگ دیدم دستاشو باز کرد مث گربه چسبیدم بهش پاهامو دورش حلقه کردم
_تهیونگ
+جانم خانوم کوچولو
_میشه من با دوستام برم بیرون
+باشه ولی کی
_ساعت پنج
+باشه من برم شرکت کار دارم
_گونشو بوس کردم باجه ملسیییی💕
خب حالا چیکار کنیم الان ساعت سه اهل برم یه حموم نیم ساعته
نیم ساعت بعدددددد
اخیششششش چقدر حال داد خب حالا باید چهل دقیقه رو موهای وقت بزازم تو خشک شه
چهل دقیقه بعدددد
خب حالا لباسمان رو به تن می‌کنیم عه شلوارم اوتو نداره اتو کو اها ایناهاش
وقتشه یه آرایش ملیح بکنیم بح بح عجب دافی شدم با این لباسا اعتماد به نفس بالای خط فقر
بیست دیقه بعد در فروشگاه
سلام دخترا
<-سلاممممممم
_بیاین بریم خرید
<-باشه
داشتیم راه میرفتیم دیدم یکیه شبیه تهیونگ اهمیت ندادم رفتم تو یکی از مغازه ها خرید کنم بوی یه عطر آشنا توجهمو جلب کرد برگشتم ببینم کیه
+سلام خانوم خانوما این چه لباسیه پوشیدی
_خوشگله نه ؟
+نمیگی میدزدنت
_خیر سرم تکواندو کارماااااا
+باشه باشه هی من برم کاری نداری
_ناح عاسیسم خیدافظ 📿✨
+خدافظ

ببینید من چه بچه خوبیم سریع مینویسم🤌🤌