وانشات خونآشامی ~آشنایی خونین ~pt18
دکتر: خون اونجات رو خورده(پایین رو نشون داد)
ا. ت: اووممم... اره!
دکتر: پس ۵٠۵٠شد ک بچتون خوناشامه
ا. ت: اگ خوناشام باشه... چی میشه
دکتر: اگ خوناشام باشه یک سالو شش ماه حامله میمونی... اگ انسان ک خودتم میدونی نه ماه
ا. ت: هن! یک سالووو شش مااه! مگ چ خبره
دکتر خندید گف: اینجوریه دیگه... حالا بیا بریم باید بیایی پایین، یه سری آزمایش هایی انجام بدیم... تا مطمعن تر بشم که بچتون خوناشامه یا انسان
ا. ت: باشه
از اتاق بیرون اومدین
تهیونگ با عجله چی شده چی شده میکرد...
دکتر: هیچی نشده.... تو همچنان منتظر بمون.. ـ
تهیونگ: اوفففف
خندیدی بهش
و رفتین پایین
ازمایشاتی انجام داد
و گف که چن ساعت طول میکشه
ا. ت: چیزه.. جنسیتش هم معلوم میشه
دکتر: ژنتیک نسل امپراطور ها جوری هس که بچه اولشون همیشه پسر هس تاحالا نشده که دختر باشه
ا. ت: اهان.. عجبا
دکتر: اوممم... دیگه خودت به شوهرت میگی دیه
خندیدی و یکم خجالت کشیدی
رفتی اتاق
داشتی اینور اونور میرفتی که چطور بهش بگی
که اومد تو
رفتی سمتش
دستتو گذاشتی دور گردنش
تهیونگ: چی شده... رفتین اومدین... نگران شدم..
ا. ت: هیچی فق نگا میکردن بچمون خوناشامه یا
انسان
تهیونگ چشاش گرد شد
از خوشحالی بلندت کرد و چرخوندت
ا. ت: آیی افتادم.... افتادم
گذاشتت زمین
تهیونگ: یعنی یعنی من الان دارم...
ا. ت: بل داری بابا میشی
محکم بغلت کرد طوری که چند قدم عقب کشیده شدی
ا. ت: آیی تهیونگ اروم باش....
تهیونگ: چطور اروم باشم.. ها.. دارم بابا میشم
اینبار اروم بغلت کرد
تهیونگ: ممنون ا. ت.. خیلیی خشحالم کردی..
بعد چند ثانیه دبار تکرار کر: یعنی من دارم بابا میشم
ا. ت: بل بل بل
رفتین رو مبل نشستین(تو بغلش نشستی)
تهیونگ: اومم باید مراسم(خاست بگه سه روزگی که یادش اومد از ذهنت اون روزو پاک کرده) دوروزگی بگیریم
ا. ت: اون دیگه چیه... اصن شاید بچمون انسان بود
تهیونگ: مهم نیس. مهم این ک پدرو مادر یکی خناشام باش
ا. ت: اهان... پس واسه چی هس
تهیونگ: واس خعل چیزا که مهمترینش سالم بودن بچع هس
اـت: اهان!
بعد چن ساعت باتهیونگ رفتین پیش دکتر
دکتر: وااا چرا اومدین من میومدم دیگه
ا. ت: دیگه تحمل صبرشو نداشتیم
دکتر: بیایین بشینین، الا بهتون میگم
نشستین بعد چن دیقه اومد کنارتون
دکتر: تهیونگ از خشحالی دیونه میشی، بچتون خوناشامه..
تهیونگ ذوقی کرد که وقتی گفتی حامله ام اینقد خشحال نشده بود
توهم از اون بیشتر خشحال شدی... چون اگه انسان بود قطعا واس بچت خعلی بد میشد
باهم رفتین
تهیونگ: برو بخاب مراسم ساعت۳شب هس تا بتونی سرحال باشی
اـت: ۳شب چرا؟
تهیونگ: چط بگم... اوممم.. شب اصلی از ساعت ۱۲به بع تا۶هس و ساعت ۳هم وسطشون
اـت: اوممم... پس چرا شب
تهیونگ: خب دلایل خاصی داره ـ.... تو الا برو بخاب
ا. ت: اووممم... اره!
دکتر: پس ۵٠۵٠شد ک بچتون خوناشامه
ا. ت: اگ خوناشام باشه... چی میشه
دکتر: اگ خوناشام باشه یک سالو شش ماه حامله میمونی... اگ انسان ک خودتم میدونی نه ماه
ا. ت: هن! یک سالووو شش مااه! مگ چ خبره
دکتر خندید گف: اینجوریه دیگه... حالا بیا بریم باید بیایی پایین، یه سری آزمایش هایی انجام بدیم... تا مطمعن تر بشم که بچتون خوناشامه یا انسان
ا. ت: باشه
از اتاق بیرون اومدین
تهیونگ با عجله چی شده چی شده میکرد...
دکتر: هیچی نشده.... تو همچنان منتظر بمون.. ـ
تهیونگ: اوفففف
خندیدی بهش
و رفتین پایین
ازمایشاتی انجام داد
و گف که چن ساعت طول میکشه
ا. ت: چیزه.. جنسیتش هم معلوم میشه
دکتر: ژنتیک نسل امپراطور ها جوری هس که بچه اولشون همیشه پسر هس تاحالا نشده که دختر باشه
ا. ت: اهان.. عجبا
دکتر: اوممم... دیگه خودت به شوهرت میگی دیه
خندیدی و یکم خجالت کشیدی
رفتی اتاق
داشتی اینور اونور میرفتی که چطور بهش بگی
که اومد تو
رفتی سمتش
دستتو گذاشتی دور گردنش
تهیونگ: چی شده... رفتین اومدین... نگران شدم..
ا. ت: هیچی فق نگا میکردن بچمون خوناشامه یا
انسان
تهیونگ چشاش گرد شد
از خوشحالی بلندت کرد و چرخوندت
ا. ت: آیی افتادم.... افتادم
گذاشتت زمین
تهیونگ: یعنی یعنی من الان دارم...
ا. ت: بل داری بابا میشی
محکم بغلت کرد طوری که چند قدم عقب کشیده شدی
ا. ت: آیی تهیونگ اروم باش....
تهیونگ: چطور اروم باشم.. ها.. دارم بابا میشم
اینبار اروم بغلت کرد
تهیونگ: ممنون ا. ت.. خیلیی خشحالم کردی..
بعد چند ثانیه دبار تکرار کر: یعنی من دارم بابا میشم
ا. ت: بل بل بل
رفتین رو مبل نشستین(تو بغلش نشستی)
تهیونگ: اومم باید مراسم(خاست بگه سه روزگی که یادش اومد از ذهنت اون روزو پاک کرده) دوروزگی بگیریم
ا. ت: اون دیگه چیه... اصن شاید بچمون انسان بود
تهیونگ: مهم نیس. مهم این ک پدرو مادر یکی خناشام باش
ا. ت: اهان... پس واسه چی هس
تهیونگ: واس خعل چیزا که مهمترینش سالم بودن بچع هس
اـت: اهان!
بعد چن ساعت باتهیونگ رفتین پیش دکتر
دکتر: وااا چرا اومدین من میومدم دیگه
ا. ت: دیگه تحمل صبرشو نداشتیم
دکتر: بیایین بشینین، الا بهتون میگم
نشستین بعد چن دیقه اومد کنارتون
دکتر: تهیونگ از خشحالی دیونه میشی، بچتون خوناشامه..
تهیونگ ذوقی کرد که وقتی گفتی حامله ام اینقد خشحال نشده بود
توهم از اون بیشتر خشحال شدی... چون اگه انسان بود قطعا واس بچت خعلی بد میشد
باهم رفتین
تهیونگ: برو بخاب مراسم ساعت۳شب هس تا بتونی سرحال باشی
اـت: ۳شب چرا؟
تهیونگ: چط بگم... اوممم.. شب اصلی از ساعت ۱۲به بع تا۶هس و ساعت ۳هم وسطشون
اـت: اوممم... پس چرا شب
تهیونگ: خب دلایل خاصی داره ـ.... تو الا برو بخاب
۱۶۵.۶k
۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.