پارت"۴/آخر"
_من نمیزارم بری مگه آرزوت این نبود که من برای آشتی کردن بیام پیشت؟
چشمام پرید و دهنم باز موند و دستام شل شد
همونطور که با پوزخند بهم نگاه میکرد سرشو به طرفی کج کرد و نگام کرد
_چیه؟انتظارشو نداشتی؟
فکم منقبض شد دستش دور مچ دستم سفت تر شد و به سمت ماشین کشیدتم
صندلی جلو نشوندتم و خودشم نشست پشت فرمون
داخل راه فقط سکوت بود یا گاهی وقتا نگاه هیزی که بهم میکرد داشتم فکر میکردم که دلیلش چقد منطقی بود و من چقد خر بودم که اومدم باهاش
سرمو تکون دادم تا از فکر و خیالم کم بشه
تقریبا داشت خوابم میگرفت و بعدش سیاهی..!
>>>
صبح با صدای شر شر آب چشم به جهان گشودم
خواستم بی اهمیت دوباره سرمو بزارم و بخوابم که متوجه ی جایی که هستم و چیزی که تنم بود شدم چشمام ۳۶۰ درجه باز شد سریع بلند شدم و جیغی از ته دلم کشیدم
+اینجا کجاست منو اوردی عوضی
یکم که آنالیزش کردم فهمیدم خونشه و اینجا اتاق خواب اونه
داغ شدن گونه هامو میتونستم حس کنم
یهو حواسم به هودی بلند تنم جلب شد
یعنی .. دیشب.. چه اتفاقی افتاده ...
من .... زیر لباسم ...... هیچ لباس زیری نداشتم ......
اگر ... کار اون باشه...
سرمو تو بالشت فرو کردم و جیغ زدم و رنگم به قرمز تغییر کرد
که صدای بیرون اومدن شخصی با باز شدن در شنیدم حدس میزدم خودش باشه از روبه روم دراومد
رویه تخت نشستم و بهش زل زدم
+چرا منو اوردی اینجا؟ چرا لباسام نیستن؟
_چون قرار بود بیای خونم دیگه درسته؟
+آ..آره
_تو دیشب داخل ماشین خوابت برد و فکر کردم با اون لباسا اذیت بشی برای همین عوضشون کردم
+تو لباسای منو عوض کردی(داد)
درکمال خونسردی گفت
_آره مگه چیه؟
_نگو که دلیل سرخ شدن الانت اینه
تک خنده ایی کرد و طرف من برگشت و لباشو گاز گرفت
_عزیزم تو و خجالت؟
+خفه شو
بالشت و به سمتش پرت کردی
+خرررررررررررر(داد)
_آرو باش مگه مهم بود
+مهم نبود؟
_خب منظور من اینه که ما یجورایی هم دیگه رو دیدیم این چه عیبی داشت
+فقط خفه شو
به سمتت اومد و بغلت کرد و زد پشتت
_آروم باش چیز زیاد مهمی نبود به هرحال من که میدونم اون زیر چه خبره!
+(حبس کردن نفسش)
_اگر فحش دادنت به من باعث میشه اروم باشی پس فحشم بده
گریش رو به شدت بود
قیافشو چین انداخت و لباشو باریک کرد
_گریه هات تموم شد
+نه
صورتشو جلو اورد و سریع بوسیدش
_بریم صبحانه بخوریم عزیزم؟
+عزیزم؟
_اوهوم
_اگه پاهات کار نمیکنن اشکالی نداره
ترو بلند کرد
_اینطوری بهتر نیست؟
و تا آخر خوشبخت شدن
The end
همیشه خوشبخت میشن
آخرشه همینه
افسوس*
چشمام پرید و دهنم باز موند و دستام شل شد
همونطور که با پوزخند بهم نگاه میکرد سرشو به طرفی کج کرد و نگام کرد
_چیه؟انتظارشو نداشتی؟
فکم منقبض شد دستش دور مچ دستم سفت تر شد و به سمت ماشین کشیدتم
صندلی جلو نشوندتم و خودشم نشست پشت فرمون
داخل راه فقط سکوت بود یا گاهی وقتا نگاه هیزی که بهم میکرد داشتم فکر میکردم که دلیلش چقد منطقی بود و من چقد خر بودم که اومدم باهاش
سرمو تکون دادم تا از فکر و خیالم کم بشه
تقریبا داشت خوابم میگرفت و بعدش سیاهی..!
>>>
صبح با صدای شر شر آب چشم به جهان گشودم
خواستم بی اهمیت دوباره سرمو بزارم و بخوابم که متوجه ی جایی که هستم و چیزی که تنم بود شدم چشمام ۳۶۰ درجه باز شد سریع بلند شدم و جیغی از ته دلم کشیدم
+اینجا کجاست منو اوردی عوضی
یکم که آنالیزش کردم فهمیدم خونشه و اینجا اتاق خواب اونه
داغ شدن گونه هامو میتونستم حس کنم
یهو حواسم به هودی بلند تنم جلب شد
یعنی .. دیشب.. چه اتفاقی افتاده ...
من .... زیر لباسم ...... هیچ لباس زیری نداشتم ......
اگر ... کار اون باشه...
سرمو تو بالشت فرو کردم و جیغ زدم و رنگم به قرمز تغییر کرد
که صدای بیرون اومدن شخصی با باز شدن در شنیدم حدس میزدم خودش باشه از روبه روم دراومد
رویه تخت نشستم و بهش زل زدم
+چرا منو اوردی اینجا؟ چرا لباسام نیستن؟
_چون قرار بود بیای خونم دیگه درسته؟
+آ..آره
_تو دیشب داخل ماشین خوابت برد و فکر کردم با اون لباسا اذیت بشی برای همین عوضشون کردم
+تو لباسای منو عوض کردی(داد)
درکمال خونسردی گفت
_آره مگه چیه؟
_نگو که دلیل سرخ شدن الانت اینه
تک خنده ایی کرد و طرف من برگشت و لباشو گاز گرفت
_عزیزم تو و خجالت؟
+خفه شو
بالشت و به سمتش پرت کردی
+خرررررررررررر(داد)
_آرو باش مگه مهم بود
+مهم نبود؟
_خب منظور من اینه که ما یجورایی هم دیگه رو دیدیم این چه عیبی داشت
+فقط خفه شو
به سمتت اومد و بغلت کرد و زد پشتت
_آروم باش چیز زیاد مهمی نبود به هرحال من که میدونم اون زیر چه خبره!
+(حبس کردن نفسش)
_اگر فحش دادنت به من باعث میشه اروم باشی پس فحشم بده
گریش رو به شدت بود
قیافشو چین انداخت و لباشو باریک کرد
_گریه هات تموم شد
+نه
صورتشو جلو اورد و سریع بوسیدش
_بریم صبحانه بخوریم عزیزم؟
+عزیزم؟
_اوهوم
_اگه پاهات کار نمیکنن اشکالی نداره
ترو بلند کرد
_اینطوری بهتر نیست؟
و تا آخر خوشبخت شدن
The end
همیشه خوشبخت میشن
آخرشه همینه
افسوس*
۳۲.۸k
۱۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.