•من زودتر عاشقت شدم♡
•منزودترعاشقتشدم♡
•p1
توی اتاقش چرخ میزد و منتظر خبری از تهیونگ بود .یهو در باز شد و تهیونگ وارد شد.گفت:چی شد؟ تهیونگ:یکی دختره رو نجات داده؟گفت:چیی؟ کی نجاتش داده؟تهیونگ: افراد گفتن یهو یه دختره ای رسیده و شروع کرده به زدنشون بعد هم در رفتن. از عصبانیت مشتشو به میز کوبید:لعنتی!تهیونگ:فیلم دوربینای خیابونو داریم.گفت: پس منتظره چی ای؟ تهیونگ سریع گوشیش رو درآورد و فیلمی که بدست اورده بود رو نشونش داد.....تمام قصه رو دید.چطور افرادی به اون هیکل نتونستن جلوی اون نیم وجبی رو بگیرن؟ با عصبانیت گفت:یعنی این احمقا وایسادن تا این نیم وجبی بزنشون؟وای ته میبینی؟ همش تقصیر توعه تو اینا رو استخدام کردی. تهیونگ: وا داداش به من چه.نمیبینی دختره چیجوری داره میزنشون؟حالا میگم شاید بتونیم پیداش کنیما.گفت:نه فعلا وقت برای اون نداریم بگردین دختره رو پیدا کنین.تهیونگ سرش رو تکون داد و خارج شد. روی صندلی نشست.تعجب کرده بود.خب حق هم داشت.همیشه دخترارو لوس و ظریف میدید ولی این دختر با دخترایی که تا الان دیده بود فرق داشت.عملکرد بالا، ضربات محکم و بدنی آماده معلوم بود خیلی وقته که داره اموزش میبینه.اصلا شاید محافظ کسی که اون دنبالشه بوده . ولی خب بهش نمیخورد ، با حرفایی هم که افراد زده بودن انگار که واقعا یهو اومده.ولی اون کارای مهم تری داشت که باید به اونها رسیدگی میکرد. بعدا به حساب این دخترک عجیب میرسید......تهیونگ: نتونستیم...پیداش کنیم . فرار کرده.با عصبانیت گفت: ای لعنت! تهیونگ: تنها فرصتمون همون دو هفته پیش بود که دختره همه چیزو بهم ریخت. اره!تقصیر همون دختری بود که ذهنشو توی این دو هفته مشغول کرده بود!حالا باید حسابشو میرسید پس گفت:ته میخوام پیداش کنی تهیونگ: اونو که پیدا میکنم ولی میگم بیا بجای اینکه بکشیمش ازش استفاده کنیم.گفت: منظورت چیه؟تهیونگ: خب ببین من رفتم راجبش تحقیق کردم کیم سوآ 22 سالشه. حدودا یه ماه پیش هم خونوادشو از دست داده و دیگه کسیو نداره . پدرش کارمند یه شرکت بوده و مادرش خونه دار البته پدرش خیلی مدال ها برای انواع ورزش های رزمی کسب کرده که خب فکر میکنم پدرش به سوآ آموزش میداده.البته شنیدم که توی دانشگاهشون خیلی معروفه چون هوش بالایی داره. پس میتونی ازش استفاده کنی.گفت: ولی اگه بفهمه چی؟ اون وقت میره میگه تهیونگ :خب بهش نمیگیم. بعدشم اگه فهمید تهدیدش میکنیم! برای کار استخدامش کن. گفت: چه کاری؟ تهیونگ: بادیگارد بودن تو !.....
•p1
توی اتاقش چرخ میزد و منتظر خبری از تهیونگ بود .یهو در باز شد و تهیونگ وارد شد.گفت:چی شد؟ تهیونگ:یکی دختره رو نجات داده؟گفت:چیی؟ کی نجاتش داده؟تهیونگ: افراد گفتن یهو یه دختره ای رسیده و شروع کرده به زدنشون بعد هم در رفتن. از عصبانیت مشتشو به میز کوبید:لعنتی!تهیونگ:فیلم دوربینای خیابونو داریم.گفت: پس منتظره چی ای؟ تهیونگ سریع گوشیش رو درآورد و فیلمی که بدست اورده بود رو نشونش داد.....تمام قصه رو دید.چطور افرادی به اون هیکل نتونستن جلوی اون نیم وجبی رو بگیرن؟ با عصبانیت گفت:یعنی این احمقا وایسادن تا این نیم وجبی بزنشون؟وای ته میبینی؟ همش تقصیر توعه تو اینا رو استخدام کردی. تهیونگ: وا داداش به من چه.نمیبینی دختره چیجوری داره میزنشون؟حالا میگم شاید بتونیم پیداش کنیما.گفت:نه فعلا وقت برای اون نداریم بگردین دختره رو پیدا کنین.تهیونگ سرش رو تکون داد و خارج شد. روی صندلی نشست.تعجب کرده بود.خب حق هم داشت.همیشه دخترارو لوس و ظریف میدید ولی این دختر با دخترایی که تا الان دیده بود فرق داشت.عملکرد بالا، ضربات محکم و بدنی آماده معلوم بود خیلی وقته که داره اموزش میبینه.اصلا شاید محافظ کسی که اون دنبالشه بوده . ولی خب بهش نمیخورد ، با حرفایی هم که افراد زده بودن انگار که واقعا یهو اومده.ولی اون کارای مهم تری داشت که باید به اونها رسیدگی میکرد. بعدا به حساب این دخترک عجیب میرسید......تهیونگ: نتونستیم...پیداش کنیم . فرار کرده.با عصبانیت گفت: ای لعنت! تهیونگ: تنها فرصتمون همون دو هفته پیش بود که دختره همه چیزو بهم ریخت. اره!تقصیر همون دختری بود که ذهنشو توی این دو هفته مشغول کرده بود!حالا باید حسابشو میرسید پس گفت:ته میخوام پیداش کنی تهیونگ: اونو که پیدا میکنم ولی میگم بیا بجای اینکه بکشیمش ازش استفاده کنیم.گفت: منظورت چیه؟تهیونگ: خب ببین من رفتم راجبش تحقیق کردم کیم سوآ 22 سالشه. حدودا یه ماه پیش هم خونوادشو از دست داده و دیگه کسیو نداره . پدرش کارمند یه شرکت بوده و مادرش خونه دار البته پدرش خیلی مدال ها برای انواع ورزش های رزمی کسب کرده که خب فکر میکنم پدرش به سوآ آموزش میداده.البته شنیدم که توی دانشگاهشون خیلی معروفه چون هوش بالایی داره. پس میتونی ازش استفاده کنی.گفت: ولی اگه بفهمه چی؟ اون وقت میره میگه تهیونگ :خب بهش نمیگیم. بعدشم اگه فهمید تهدیدش میکنیم! برای کار استخدامش کن. گفت: چه کاری؟ تهیونگ: بادیگارد بودن تو !.....
۷.۸k
۲۵ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.