جوجه اردک زشت پارت۲
قسمت دوم
لونا
_ اقا چی دارین میگید؟
+ همین که شنیدی یا پول منو میدی یا دیگه پدر مادرتو نمیبینی.
با بشکنی که زد دوتا مرد دیگه اومدن و بابا مامانمو بردم اصلا نفهمیدم چی شد وقتی به خودم اومدم دیدم کسی داخل خونه نیست با زانو هام افتادم روی زمین و هق هقم سکوت خونه رو میشکست..... بعد از چند دقیقه گریه کردن از روی زمین بلند شدم
_باید یه فکری میکردم
سریع رفتم سمت کولم و گوشیمو از داخلش بیرون اوردم و داخل سایت های مختلف دنبال کار میگشتم..... بعد از ساعت ها گشتن نا امید شدم داخل همه اگهی ها نوشته بودن مدرک تحصیلی لیساس یا فوق لیسانس باشه هیچ کاری برای من نبود حالا چیکار میکردم، دوباره گوشیمو برداشتم و تا داشتم اگهی هارو بالا پایین میکردم که با دیدن یه اگاهی زدن روش و شروع کردم به خوندنش،،،،، چشمام برقی زدو هم حقوقش خوب بود هم جای خواب داشت،،،،، صبح اماده شدم و به سمت ادرسی که دیشب از داخل اگهی برداشتم حرکت کردم،،،، با دیدن خونه یا عمارت روبه روم دهنم باز موند اینجا چقدره بزرگه با راهنمایی یکی از نگهبان ها وارد حیاط عمارت شدم با دیدن حیاطشون که با بهشت فرقی نداشت تعجب کردم، با اشاره نگهبان دست از دید زدن حیاط برداشتم و به سمت داخل عمارت اروم قدم برمیداشتم وقتی وارد شدم بازم چشمام چندتا شد از بس که بزرگو قشنگ بود
+ کاری داشتین؟
از بهت دراومدم و به خانم خوش پوش و زیبای روبروم نگاه کردم.
_ بله اومدم درمورد...
+ اها بله بیا داخل این اتاق تا بهت بگم چه کارایی انجام بدی
_یعنی الان استخدادمم؟
بدون اینکه چیزی بگه وارد اتاق شد منم مث یه بچه حرف گوش کن دنبالش راه افتادم و وارد اتاق شدم، بهم اشاره کرد تا روی یکی از صندلی ها بشینم،، رفتم روی دورترین صندلی نشستم
+ کار تو اینکه خدمتکار شخصی پسرم باشی
_ بله فقط، کی میتونم کارمو شروع کنم؟
+ از امروز... فقط قبلش باید چندتا نکته رو یادت باشه
سرمو تکون دادم و خیره لباش شدم که شروع کرد به حرف زدن
+ سعی کن تا قبل ساعت هشت اتاقشو تمیز کنی چون پسرم خوشش نمیاد تا وقتی میاد خونه کسی داخل اتاقش باشه، روی لباساش خیلی حساسه و باید حتما با دست بشوری دارم، شبا ساعت ده عادت داره یه قهوه بنوشه.
داشتم با دقت به حرفاش گوش میداد که دوباره ادامه داد
+ الان که اینجایی باید از خانوادت جدا زندگی کنی تا هر وقتی که قراردادت تموم شد!!
سرمو تکون دادم که برگه ای روی میزش گذاشت
+ فعلا یه هفته ازمایشی کار کن اگه کارت خوب بود باهات قرار داد میبینم، الانم اگه میشه لطفا بی و این برگه رو امضا کن.
از غیر رسمی حرف زدنش خوشم اومد از جام بلند شدم و به سمت میز کارش حرکت کردم با برداشت خدکار شروع کردم روی برگه اسممو نوشتن و پایین برگه خط های نامفهومی به عنوان امضا کشیدم.
+ الانم به اجوما میگم اتاقتو بهت نشون بده
تلفنی که گوشه میزش بود رو برداشت و با فشار دادن دکمه سبز رنگ تماسی رو وصل کرد.
+ اجوما بیا اتاقم...
تلفن رو گذاشت روی جاش و بعد از چند دقیقه زن میانسالی وارد اتاق شد.
+ به این دختر اتاقشو نشون بده.
اومد کنارم و نگاهی بهم کرد و با گفتن جمله بیا دنبالم دنبالش راه افتادم.....
اتاق چهار نفره ای بود بغییر از من سه تا دختر دیگه هم اتاقیم بودن.
_ ببخشید ولی من با خودم چیزی نیاوردم.
+ فردا به یگی میسپرم تا ببرتت خونتون و وسایلی که نیاز داری رو با خودت بیاری الانم آماده شو چون امروز کارای زیادی داریم.
با رفتن اجوما به اتاق نگاهی انداختم سه تا از تخت خوابا نا مرتب بود و رفتم روی تختی که مرتب بود نشستم... بعد از چند دقیقه نشستن از جام بلند شدم و با بالا زدن استینام از اتاق اومدم بیرون. رفتم پیش اجوما و ازش پرسیدم اتاق پسر خانوم کجاست.
+ میخوای با همین لباسا بری تمیز کاری؟
به لباسام نگاهی کردم از نظر من هیچ ایرادی نداشت
_ اره
+ این لباسا مخصوص خدمتکارای اینجاست اینارو بپوش
با دیدن لباس سیاه سفید دامن پوفی چند بار پلک زدم.
_ این زیادی باز نیست؟
+ نه همینو بپوش
پوفی کردم و لباسو از دستش گرفتم بعد از تعویض لباسم و رفتم طبقه سوم به گفته اجوما اتاقی که درش با بقیه فرق میکردو باز کردم.. با دیدن اتاق اه از نهادم بلند شد چقدره اینجا کثیف بود موندم پسره چطور اینجا زندگی میکرده..
ادامش داخل کامنتا
لونا
_ اقا چی دارین میگید؟
+ همین که شنیدی یا پول منو میدی یا دیگه پدر مادرتو نمیبینی.
با بشکنی که زد دوتا مرد دیگه اومدن و بابا مامانمو بردم اصلا نفهمیدم چی شد وقتی به خودم اومدم دیدم کسی داخل خونه نیست با زانو هام افتادم روی زمین و هق هقم سکوت خونه رو میشکست..... بعد از چند دقیقه گریه کردن از روی زمین بلند شدم
_باید یه فکری میکردم
سریع رفتم سمت کولم و گوشیمو از داخلش بیرون اوردم و داخل سایت های مختلف دنبال کار میگشتم..... بعد از ساعت ها گشتن نا امید شدم داخل همه اگهی ها نوشته بودن مدرک تحصیلی لیساس یا فوق لیسانس باشه هیچ کاری برای من نبود حالا چیکار میکردم، دوباره گوشیمو برداشتم و تا داشتم اگهی هارو بالا پایین میکردم که با دیدن یه اگاهی زدن روش و شروع کردم به خوندنش،،،،، چشمام برقی زدو هم حقوقش خوب بود هم جای خواب داشت،،،،، صبح اماده شدم و به سمت ادرسی که دیشب از داخل اگهی برداشتم حرکت کردم،،،، با دیدن خونه یا عمارت روبه روم دهنم باز موند اینجا چقدره بزرگه با راهنمایی یکی از نگهبان ها وارد حیاط عمارت شدم با دیدن حیاطشون که با بهشت فرقی نداشت تعجب کردم، با اشاره نگهبان دست از دید زدن حیاط برداشتم و به سمت داخل عمارت اروم قدم برمیداشتم وقتی وارد شدم بازم چشمام چندتا شد از بس که بزرگو قشنگ بود
+ کاری داشتین؟
از بهت دراومدم و به خانم خوش پوش و زیبای روبروم نگاه کردم.
_ بله اومدم درمورد...
+ اها بله بیا داخل این اتاق تا بهت بگم چه کارایی انجام بدی
_یعنی الان استخدادمم؟
بدون اینکه چیزی بگه وارد اتاق شد منم مث یه بچه حرف گوش کن دنبالش راه افتادم و وارد اتاق شدم، بهم اشاره کرد تا روی یکی از صندلی ها بشینم،، رفتم روی دورترین صندلی نشستم
+ کار تو اینکه خدمتکار شخصی پسرم باشی
_ بله فقط، کی میتونم کارمو شروع کنم؟
+ از امروز... فقط قبلش باید چندتا نکته رو یادت باشه
سرمو تکون دادم و خیره لباش شدم که شروع کرد به حرف زدن
+ سعی کن تا قبل ساعت هشت اتاقشو تمیز کنی چون پسرم خوشش نمیاد تا وقتی میاد خونه کسی داخل اتاقش باشه، روی لباساش خیلی حساسه و باید حتما با دست بشوری دارم، شبا ساعت ده عادت داره یه قهوه بنوشه.
داشتم با دقت به حرفاش گوش میداد که دوباره ادامه داد
+ الان که اینجایی باید از خانوادت جدا زندگی کنی تا هر وقتی که قراردادت تموم شد!!
سرمو تکون دادم که برگه ای روی میزش گذاشت
+ فعلا یه هفته ازمایشی کار کن اگه کارت خوب بود باهات قرار داد میبینم، الانم اگه میشه لطفا بی و این برگه رو امضا کن.
از غیر رسمی حرف زدنش خوشم اومد از جام بلند شدم و به سمت میز کارش حرکت کردم با برداشت خدکار شروع کردم روی برگه اسممو نوشتن و پایین برگه خط های نامفهومی به عنوان امضا کشیدم.
+ الانم به اجوما میگم اتاقتو بهت نشون بده
تلفنی که گوشه میزش بود رو برداشت و با فشار دادن دکمه سبز رنگ تماسی رو وصل کرد.
+ اجوما بیا اتاقم...
تلفن رو گذاشت روی جاش و بعد از چند دقیقه زن میانسالی وارد اتاق شد.
+ به این دختر اتاقشو نشون بده.
اومد کنارم و نگاهی بهم کرد و با گفتن جمله بیا دنبالم دنبالش راه افتادم.....
اتاق چهار نفره ای بود بغییر از من سه تا دختر دیگه هم اتاقیم بودن.
_ ببخشید ولی من با خودم چیزی نیاوردم.
+ فردا به یگی میسپرم تا ببرتت خونتون و وسایلی که نیاز داری رو با خودت بیاری الانم آماده شو چون امروز کارای زیادی داریم.
با رفتن اجوما به اتاق نگاهی انداختم سه تا از تخت خوابا نا مرتب بود و رفتم روی تختی که مرتب بود نشستم... بعد از چند دقیقه نشستن از جام بلند شدم و با بالا زدن استینام از اتاق اومدم بیرون. رفتم پیش اجوما و ازش پرسیدم اتاق پسر خانوم کجاست.
+ میخوای با همین لباسا بری تمیز کاری؟
به لباسام نگاهی کردم از نظر من هیچ ایرادی نداشت
_ اره
+ این لباسا مخصوص خدمتکارای اینجاست اینارو بپوش
با دیدن لباس سیاه سفید دامن پوفی چند بار پلک زدم.
_ این زیادی باز نیست؟
+ نه همینو بپوش
پوفی کردم و لباسو از دستش گرفتم بعد از تعویض لباسم و رفتم طبقه سوم به گفته اجوما اتاقی که درش با بقیه فرق میکردو باز کردم.. با دیدن اتاق اه از نهادم بلند شد چقدره اینجا کثیف بود موندم پسره چطور اینجا زندگی میکرده..
ادامش داخل کامنتا
۲۱.۵k
۲۴ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.