مافیای جذاب من
پارت ۵
ا/ت ویو
بعد نیم ساعت رسیدیم
وای چقدر اونجا خوشگل بود خونه نبود قصر بود
جیمین: ا/ت اونجا باید جوری وانمود کنی که انگار دوست دخترمی فهمیدی
ا/ت: باشه
جیمین: اگه کاری که میگم رو انجام ندی اتفاق های بدی سرت میاد
رفتیم تو جیمین با همه سلام احوال پرسی میکرد من سرم پایین بود و فقط وقتی منو معرفی میکرد سرم وبالا میبردم
رفتیم پیش یه نفر جیمین باهاش یخورده حرف زد
منو معرفی کرد سرم رو اوردم بالا
با دیدن اون فرد اشک تو چشمام جمع شد
تام: ا/ت تویی
ا/ت: اره خودمم
میخواستم حقیقت رو بهش بگم که چشمم خورد به جیمین که به صورت بدی نگام میکرد بخاطر همین فقط یه مشت دروغ تحویلش دادم
تام: همه فکر میکردیم گم شدی یهو غیب شدی و دیگه کسی ندیدت تموم این مدت پیش آقای پارک بودی
ا/ت: آره ببخشید که نگفتم من از ایشون خوشم میومد میخواستم کار رو ول کنم که با اون باشم بخاطر همین از قصد رفتم و خودم رو جایی نشون ندادم
تام: یعنی تو هیچوقت نمیخواستی با من باشی
ا/ت: نه
داشت گریم میگرفت ولی من هنوزم میخوامش من هنوزم دوسش دارم چرا باید بگم با یه آدم روانی قرار میزارم
تام: خب خوشحال شدم دیدمت من میرم فعلا
و رفت پیش بقیه
رفتیم با جیمین روی یه میز کنار هم نشستیم
جیمین: اون دوست پسرت بود
ا/ت: آره
جیمین: دیگه باهاش حرف نمیزنی
ا/ت: باشه
راستی اون چرا اینجاست مگه نگفتی فقط مافیا ها میان اینجا
جیمین: اون هم یه مافیاست نمیدونستی
ا/ت: نه بهم نگفته بود انگار خیلی راز برای خودش داشته و فقط من بودم که همه چیز رو بهش میگفتم
جیمین: خب دیگه بهتره باهاش نگردی
ا/ت: ولی از تو خیلی بهتره
جیمین: خیلی*حرسی
من میرم پیش بقیه تو همینجا بمون هیچ جا نری
جیمین رفت من موندم و خودم
...
جیمین هنوز مشغول صحبت با بقیه بود
داشت حالم بد میشد
بلند شدم رفتم بیرون یخورده هوا بخورم
وایستاده بودم کنار دیوار و اطراف رو نگاه میکردم
دیدم یکی داره میاد سمتم
بهش نگاه مردم دیدم تامه
ا/ت: تام
تام: ا/ت تو چرا ازم جدا شدی اگه اونو دوست داشتی بهم میگفتی نه که ول کنی بری من بودن تو نمیتونم *با صدای گرفته
اومد سمتم
رفتم عقب که خوردم به دیوار
تام صورتش رو بهم نزدیک کرد
تام: نمیزارم بری
شروع کرد به بوسیدنم
اول میخواستم همکاری کنم بعدش یاد جیمین افتام اگه بفهمه میکشم
بخاطر همین تقلا کردم و سعی کردم ازش جدا شم ولی زورم بهش نمیرسید
جیمین ویو
دیدم ا/ت نیست همه جا رو گشتم ندیدمش
رفتم بیرون داشتم دنبال ا/ت میگشتم
دیدم یکی داره ا/ت رو به زور میبوسه
خون جلوی چشمام جمع شد
رفتم سمتش و اونو از ا/ت جدا کردم دیدم دوست پسر ا/ت تامه
افتادم روش اینقدر زدمش تا حالم بهتر شد
بلند شدم دست ا/ت رو گرفتم و رفتم سمت ماشینم
ا/ت رو سوار ماشین کردم و خودم هم سوار شدم
جیمین: پسره ی عوضی... چطور...
محکم زدم تو فرمون ماشین
ا/ت: جیمین بس کن خواهش میکنم میدونم عصبانی هستی ولی....
جیمین: تو خفه شو *داد
با حرفم آروم شد و سرش رو انداخت پایین
جیمین: ا/ت ببخشید
ا/ت: ولم کن چرا اینقدر برات مهمه تو که منو فقط اوردی پیش خودت چون شرکتمو میخوای پس برای چی الان برات مهم شده بگو چرا ها؟ *بلند
هیچی نگفتم و راه افتادم
.....
ادامه توی پارت بعد...
::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
ا/ت ویو
بعد نیم ساعت رسیدیم
وای چقدر اونجا خوشگل بود خونه نبود قصر بود
جیمین: ا/ت اونجا باید جوری وانمود کنی که انگار دوست دخترمی فهمیدی
ا/ت: باشه
جیمین: اگه کاری که میگم رو انجام ندی اتفاق های بدی سرت میاد
رفتیم تو جیمین با همه سلام احوال پرسی میکرد من سرم پایین بود و فقط وقتی منو معرفی میکرد سرم وبالا میبردم
رفتیم پیش یه نفر جیمین باهاش یخورده حرف زد
منو معرفی کرد سرم رو اوردم بالا
با دیدن اون فرد اشک تو چشمام جمع شد
تام: ا/ت تویی
ا/ت: اره خودمم
میخواستم حقیقت رو بهش بگم که چشمم خورد به جیمین که به صورت بدی نگام میکرد بخاطر همین فقط یه مشت دروغ تحویلش دادم
تام: همه فکر میکردیم گم شدی یهو غیب شدی و دیگه کسی ندیدت تموم این مدت پیش آقای پارک بودی
ا/ت: آره ببخشید که نگفتم من از ایشون خوشم میومد میخواستم کار رو ول کنم که با اون باشم بخاطر همین از قصد رفتم و خودم رو جایی نشون ندادم
تام: یعنی تو هیچوقت نمیخواستی با من باشی
ا/ت: نه
داشت گریم میگرفت ولی من هنوزم میخوامش من هنوزم دوسش دارم چرا باید بگم با یه آدم روانی قرار میزارم
تام: خب خوشحال شدم دیدمت من میرم فعلا
و رفت پیش بقیه
رفتیم با جیمین روی یه میز کنار هم نشستیم
جیمین: اون دوست پسرت بود
ا/ت: آره
جیمین: دیگه باهاش حرف نمیزنی
ا/ت: باشه
راستی اون چرا اینجاست مگه نگفتی فقط مافیا ها میان اینجا
جیمین: اون هم یه مافیاست نمیدونستی
ا/ت: نه بهم نگفته بود انگار خیلی راز برای خودش داشته و فقط من بودم که همه چیز رو بهش میگفتم
جیمین: خب دیگه بهتره باهاش نگردی
ا/ت: ولی از تو خیلی بهتره
جیمین: خیلی*حرسی
من میرم پیش بقیه تو همینجا بمون هیچ جا نری
جیمین رفت من موندم و خودم
...
جیمین هنوز مشغول صحبت با بقیه بود
داشت حالم بد میشد
بلند شدم رفتم بیرون یخورده هوا بخورم
وایستاده بودم کنار دیوار و اطراف رو نگاه میکردم
دیدم یکی داره میاد سمتم
بهش نگاه مردم دیدم تامه
ا/ت: تام
تام: ا/ت تو چرا ازم جدا شدی اگه اونو دوست داشتی بهم میگفتی نه که ول کنی بری من بودن تو نمیتونم *با صدای گرفته
اومد سمتم
رفتم عقب که خوردم به دیوار
تام صورتش رو بهم نزدیک کرد
تام: نمیزارم بری
شروع کرد به بوسیدنم
اول میخواستم همکاری کنم بعدش یاد جیمین افتام اگه بفهمه میکشم
بخاطر همین تقلا کردم و سعی کردم ازش جدا شم ولی زورم بهش نمیرسید
جیمین ویو
دیدم ا/ت نیست همه جا رو گشتم ندیدمش
رفتم بیرون داشتم دنبال ا/ت میگشتم
دیدم یکی داره ا/ت رو به زور میبوسه
خون جلوی چشمام جمع شد
رفتم سمتش و اونو از ا/ت جدا کردم دیدم دوست پسر ا/ت تامه
افتادم روش اینقدر زدمش تا حالم بهتر شد
بلند شدم دست ا/ت رو گرفتم و رفتم سمت ماشینم
ا/ت رو سوار ماشین کردم و خودم هم سوار شدم
جیمین: پسره ی عوضی... چطور...
محکم زدم تو فرمون ماشین
ا/ت: جیمین بس کن خواهش میکنم میدونم عصبانی هستی ولی....
جیمین: تو خفه شو *داد
با حرفم آروم شد و سرش رو انداخت پایین
جیمین: ا/ت ببخشید
ا/ت: ولم کن چرا اینقدر برات مهمه تو که منو فقط اوردی پیش خودت چون شرکتمو میخوای پس برای چی الان برات مهم شده بگو چرا ها؟ *بلند
هیچی نگفتم و راه افتادم
.....
ادامه توی پارت بعد...
::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
۱۵.۴k
۰۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.