مافیا بد اخلاق پارت 7
پارت 7
مافیا بد اخلاق
ویو یونگی
یک هفته میشه که از ات خبری نیست دیگه داشتم نگرانش میشدم شمارش رو از گروه مدرسه برداشتم و بهش زنگ زدم جواب نداد و پیام هم دادم بازم جواب نداد و تهیونگ هم یروز در میان میومد مدرسه مشکوک میزد اما اون که ات رو تازه یک روز بود که دیده بود و میشناخت بی خیال به من چه به خودش مربوطه باید به درسم برسم ولی زنگ که خورد از میا میپرسم چون اون دوست صمیمی ات هست
ویو ات
صبح با دلدرد از خواب بیدار شدم و دیشب رو یادم اومد یعنی تهیونگ دیشب به من تجاوز کرد یعنی من توی سن 17 سالگی دخترونگیم رو از دست دادم وای نه( با گریه ) با گریه رفتم حموم دلم خیلی درد میکرد به زور خودمو شستم و رفتم بیرون تو آینه به خودم نگاه کردم تمام بدنم کبود موهامو خشک کردم و لباس پوشیدم و رفتم پایین
ات : انیو اجوما
اجوما : انیو دخترم خوبی
ات : اره خوبم اجوما امروز باید چیکار کنم؟
اجوما : ارباب گفت امروز کاری نداری و میتونی استراحت کنی
ات : خودش کجاست؟
اجوما : رفتن مدرسه
اجوما که گفت مدرسه یاد یونگی افتادم دلم براش تنگ شده بود بعض کردم و رفتم تو اتاقم عین ابر بارونی گریه کردم دلم برا میا و یونگی مامان و بابام خیلی تنگ شده بود که یه صدا از پایین اومد صدای تفنگ بود وقتی رفتم پایین با صحنه ای که دیدم همونجا یخ زدم اون ........
در خماری بمانید 😁
امیدوارم خوشتون اومده باشه ❤️
نویسنده :민 윤 기
مافیا بد اخلاق
ویو یونگی
یک هفته میشه که از ات خبری نیست دیگه داشتم نگرانش میشدم شمارش رو از گروه مدرسه برداشتم و بهش زنگ زدم جواب نداد و پیام هم دادم بازم جواب نداد و تهیونگ هم یروز در میان میومد مدرسه مشکوک میزد اما اون که ات رو تازه یک روز بود که دیده بود و میشناخت بی خیال به من چه به خودش مربوطه باید به درسم برسم ولی زنگ که خورد از میا میپرسم چون اون دوست صمیمی ات هست
ویو ات
صبح با دلدرد از خواب بیدار شدم و دیشب رو یادم اومد یعنی تهیونگ دیشب به من تجاوز کرد یعنی من توی سن 17 سالگی دخترونگیم رو از دست دادم وای نه( با گریه ) با گریه رفتم حموم دلم خیلی درد میکرد به زور خودمو شستم و رفتم بیرون تو آینه به خودم نگاه کردم تمام بدنم کبود موهامو خشک کردم و لباس پوشیدم و رفتم پایین
ات : انیو اجوما
اجوما : انیو دخترم خوبی
ات : اره خوبم اجوما امروز باید چیکار کنم؟
اجوما : ارباب گفت امروز کاری نداری و میتونی استراحت کنی
ات : خودش کجاست؟
اجوما : رفتن مدرسه
اجوما که گفت مدرسه یاد یونگی افتادم دلم براش تنگ شده بود بعض کردم و رفتم تو اتاقم عین ابر بارونی گریه کردم دلم برا میا و یونگی مامان و بابام خیلی تنگ شده بود که یه صدا از پایین اومد صدای تفنگ بود وقتی رفتم پایین با صحنه ای که دیدم همونجا یخ زدم اون ........
در خماری بمانید 😁
امیدوارم خوشتون اومده باشه ❤️
نویسنده :민 윤 기
۱۰.۷k
۰۳ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.