Cookie ct : کوکی شُکلاتیم🍫🌙
Cookie ct : کوکیشُکلاتیم🍫🌙
دریا: الو مامان چیشده؟
مامان: کجایی سرصدا میاد
دریا:سرکارم
مامان: کی میایی عموت امده کارت امده
دریا: ساعت ۳ شب
مامان: او پس بیا شب صبح باهات صحبت کنه
دریا: اوک
مامان: مراقبت خودت باش
امدم داخل سالن دیدم خواهرم داره با یکی میرقصه تا من دید فرار کرد،یعنی چی خواهرم تو این مهمونی ها،حتما کاری داشته،مهمونی تموم شد ک یک تاکسی گرفتم رفتم خونه همه خواب بودن،دوش گرفتم و خوابیدم
(صبح)
صبح بیدار شدم یک دامن تیشرت پوشیدم و رفتم عموم داشت صبحانه میخورد ک از پشت بغلش کردم
عمو محسن: دریا امدی؟
دریا: اله اله
عمو محسن: دیشب کجا بودی؟
دریا: سرکار
عمومحسن:مگه تو بی پولی دختر ک میری سرکار
دریا: میخوام مستقل زندگی کنم دیگ
عموحسن: یک چیزی هایی بابات گفت
از بغلش امدم بیرون نشستیم ک صبحانه بخوریم
دریا: بابام کجاست؟
عمومحسن: یک کاری براش پیش امده رفته
دریا: هی عمو بابام معلوم نیست چیکار میکنه
عمومحسن: دیشب خواهرتم دیر وقت امد
دریا:حنانه؟ اون همیشه قبل از ساعت ۹ میومد
عمومحسن: حتما جای بوده
دریا: مامانم گفت کار مهمی باهام داشتی؟
عمومحسن: اره میخوام دوماه بری یکجا؟
دریا: کجا؟
عمومحسن: خونه مادربزرگ پدربزرگت
دریا:چرا؟
عمومحسن: میدونی ک عمه هاتو عمو هات همیش سرکارن پدربزرگ مادربزگتم پیر شدن دلشون میخواد نوه هاشون بیبینن
دریا: خب؟
عمومحسن:اینکه دوماه برین خونشون
دریا: من؟ تنها؟
عمومحسن:نه پسر عمو دختر عموهاتو دختر عمه پسر عمه هاتم هستن
دریا:اوک ادرس بده میرم دوماه یک زندگی عادی انجام میدم
عمومحسن: باشه پس خودم میبرمت
دریا: امروز؟
عمومحسن:اره دیگ
دریا: لوازم هامو برم جمع کنم
عمو محسن: اره جمع کن
زنگ زدم به حنانه
حنانه: واقعا میخوای بری؟
دریا: اره میخوام برم میخوام یک چند وقت دور از خونه باشم
حنانه: اوک میخوای بری برو ولی هروز بهم زنگ بزن
دریا: باشه مراقب خودت باش
لوازم هامو جمع کردم رفتم پایین
دریا: الو مامان چیشده؟
مامان: کجایی سرصدا میاد
دریا:سرکارم
مامان: کی میایی عموت امده کارت امده
دریا: ساعت ۳ شب
مامان: او پس بیا شب صبح باهات صحبت کنه
دریا: اوک
مامان: مراقبت خودت باش
امدم داخل سالن دیدم خواهرم داره با یکی میرقصه تا من دید فرار کرد،یعنی چی خواهرم تو این مهمونی ها،حتما کاری داشته،مهمونی تموم شد ک یک تاکسی گرفتم رفتم خونه همه خواب بودن،دوش گرفتم و خوابیدم
(صبح)
صبح بیدار شدم یک دامن تیشرت پوشیدم و رفتم عموم داشت صبحانه میخورد ک از پشت بغلش کردم
عمو محسن: دریا امدی؟
دریا: اله اله
عمو محسن: دیشب کجا بودی؟
دریا: سرکار
عمومحسن:مگه تو بی پولی دختر ک میری سرکار
دریا: میخوام مستقل زندگی کنم دیگ
عموحسن: یک چیزی هایی بابات گفت
از بغلش امدم بیرون نشستیم ک صبحانه بخوریم
دریا: بابام کجاست؟
عمومحسن: یک کاری براش پیش امده رفته
دریا: هی عمو بابام معلوم نیست چیکار میکنه
عمومحسن: دیشب خواهرتم دیر وقت امد
دریا:حنانه؟ اون همیشه قبل از ساعت ۹ میومد
عمومحسن: حتما جای بوده
دریا: مامانم گفت کار مهمی باهام داشتی؟
عمومحسن: اره میخوام دوماه بری یکجا؟
دریا: کجا؟
عمومحسن: خونه مادربزرگ پدربزرگت
دریا:چرا؟
عمومحسن: میدونی ک عمه هاتو عمو هات همیش سرکارن پدربزرگ مادربزگتم پیر شدن دلشون میخواد نوه هاشون بیبینن
دریا: خب؟
عمومحسن:اینکه دوماه برین خونشون
دریا: من؟ تنها؟
عمومحسن:نه پسر عمو دختر عموهاتو دختر عمه پسر عمه هاتم هستن
دریا:اوک ادرس بده میرم دوماه یک زندگی عادی انجام میدم
عمومحسن: باشه پس خودم میبرمت
دریا: امروز؟
عمومحسن:اره دیگ
دریا: لوازم هامو برم جمع کنم
عمو محسن: اره جمع کن
زنگ زدم به حنانه
حنانه: واقعا میخوای بری؟
دریا: اره میخوام برم میخوام یک چند وقت دور از خونه باشم
حنانه: اوک میخوای بری برو ولی هروز بهم زنگ بزن
دریا: باشه مراقب خودت باش
لوازم هامو جمع کردم رفتم پایین
۶.۵k
۲۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.