forbidden love part ۲۲
شوکه از چیزایی که شنیده بود به فلیکس گفت
-الان داری میگی میکائیل قبول کرده؟
فلیکس که فرقی با هیونجین نداشت گفت
-آره
-باورم نمیشه چطور ممکنه؟
-میدونم، باورش سخته
فلیکس کمی از آبی که توی دستش بود رو نوشید و هیونجین ادامه داد
-نه نه مسئله این نیست، اخه سوجین هم..
فلیکس شوکه شد. میدونست اگه میکائیل قبول کنه حداقل سوجین قبول نمیکنه
-میبینی لیکس دیگه تموم شده الان دیگه کسی نیست که بخواد مارو از هم جدا کنه
فلیکس هم لبخندی به هیونجین زد و صورتش رو نزدیک تر برد. اروم لب هیونجین رو بوسید و با یه خدافظی سریع ازش دور شد.
>>>>>>>
درحالی که دراز کشیده بود و فلیکس رو توی بغل خودش جا داده بود به فلیکسی نگاه میکرد که داشت طراحی های ماهرانه اش رو با ذوق بهش نشون میداد. هیچوقت فکر نمیکرد اون پسر انقدر استعداد داشته باشه. طراحی هاش بی نقص بودند البته که از بینشون چندتا طرح از خودش بود که فلیکس اونارو سریع رد میکرد.
-این یکی رو خیلی دوست دارم..اوه این یکی، اینو هیچوقت یادم نمیره که سر کشیدنش چه دردسر هایی کشیدم
با رسیدن به اخرین طرحش که برای چند روز قبل از تولدش بود خواست دفترچه رو ببنده که دستای هیونجین مانعش شد.
-میشه ببینمش؟
سرش رو نشونه ی تایید تکون داد.
هیونجین دفتر رو باز کرد و نگاهی به طرح انداخت
-هیچوقت قرار نبود بِکِشمت، ولی همیشه دستام ناخودآگاه شروع به کشیدن تو میکردن
برای عوض کردن بحث گفت
-منم همینطور، ولی بعدا باید نقاشی هام رو ببینیا
فلیکس ریز خندید و دست هیونجین که روی شکمش بود رو گرفت و با انگشتای کشیدهاش بازی میکرد. هیونجین هم سرش رو توی گردن فلیکس برد و بوی شیرین خونش رو وارد ریه هاش کرد.
تقه ای به در خورد و ویکتور با نامه ای توی دستش وارد اتاق شد.
پاکت رو به اون دونفر داد و لز اتاق خارج شد.
-دوباره یه کارت دعوت عروسی؟
-از طرف سوجین؟
_پایان_
-الان داری میگی میکائیل قبول کرده؟
فلیکس که فرقی با هیونجین نداشت گفت
-آره
-باورم نمیشه چطور ممکنه؟
-میدونم، باورش سخته
فلیکس کمی از آبی که توی دستش بود رو نوشید و هیونجین ادامه داد
-نه نه مسئله این نیست، اخه سوجین هم..
فلیکس شوکه شد. میدونست اگه میکائیل قبول کنه حداقل سوجین قبول نمیکنه
-میبینی لیکس دیگه تموم شده الان دیگه کسی نیست که بخواد مارو از هم جدا کنه
فلیکس هم لبخندی به هیونجین زد و صورتش رو نزدیک تر برد. اروم لب هیونجین رو بوسید و با یه خدافظی سریع ازش دور شد.
>>>>>>>
درحالی که دراز کشیده بود و فلیکس رو توی بغل خودش جا داده بود به فلیکسی نگاه میکرد که داشت طراحی های ماهرانه اش رو با ذوق بهش نشون میداد. هیچوقت فکر نمیکرد اون پسر انقدر استعداد داشته باشه. طراحی هاش بی نقص بودند البته که از بینشون چندتا طرح از خودش بود که فلیکس اونارو سریع رد میکرد.
-این یکی رو خیلی دوست دارم..اوه این یکی، اینو هیچوقت یادم نمیره که سر کشیدنش چه دردسر هایی کشیدم
با رسیدن به اخرین طرحش که برای چند روز قبل از تولدش بود خواست دفترچه رو ببنده که دستای هیونجین مانعش شد.
-میشه ببینمش؟
سرش رو نشونه ی تایید تکون داد.
هیونجین دفتر رو باز کرد و نگاهی به طرح انداخت
-هیچوقت قرار نبود بِکِشمت، ولی همیشه دستام ناخودآگاه شروع به کشیدن تو میکردن
برای عوض کردن بحث گفت
-منم همینطور، ولی بعدا باید نقاشی هام رو ببینیا
فلیکس ریز خندید و دست هیونجین که روی شکمش بود رو گرفت و با انگشتای کشیدهاش بازی میکرد. هیونجین هم سرش رو توی گردن فلیکس برد و بوی شیرین خونش رو وارد ریه هاش کرد.
تقه ای به در خورد و ویکتور با نامه ای توی دستش وارد اتاق شد.
پاکت رو به اون دونفر داد و لز اتاق خارج شد.
-دوباره یه کارت دعوت عروسی؟
-از طرف سوجین؟
_پایان_
۵.۴k
۲۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.