💜 عشق مریضی واگیر دار 🤍✨
💜 عشق مریضی واگیر دار 🤍✨
part 57🤍✨
(از زبان یونا)
با صداهایی ک میومد چشمامو باز کردم وسط حیاط ویلا بودیم
یونا:هوممم رسیدیم (خوابالو)
کوک:اوهوم خوب خوابیدی
یونا:اوهوم😅
مانیا رو بیدار کردم و از ماشین پیاده شدیم
خیلی خستم فقط میخوام زود برم داخل بخوابممم
خلاصه ک همه باهم رفتیم داخل و همه رفتیم توی اتاق های خودمون و خوابیدیم ......
(فردا صبح)
از خواب بیدار شدم و کارامو کردم و لباسمو پوشیدم(عکسشو میزارم) و مینجی رو بیدار کردم و رفتم تا مانیا رو بیدار کنم
در زدم جواب نداد آروم درو باز کردم و رفتم داخل
هنوز خواب بود خانم
یونا:مانیااااا..... مانیا پاشو ..... مانیا صب شده پاشو دیگههه
مانیا:هوفففف باشه دیگه سرم رف
یونا: عملیات با موفقیت انجام شد 😁😂
رفتم بیرون و درو بستم
رفتم پایین توی حیاط ویلا خیلی قشنگ بود
ی آهنگ ملایم پلی کردم و توی باغ واسه خودم میگشتم خیلی حس خوبی داشت احساس آرامش و خوشحالی میکردم
چی از این بهتر ک با عزیز ترین آدم های زندگیم الان توی تفریحم و حال هممون خوبه و همه خوشحالیم
بیاین از اول مرور کنیم هوم
اولش ک کسی نمیدونست من خواهر تهیونگم بعدم ک عاشق کوک شدم و بعد توی اردو پسرا مارو ب همه ی ارمیا معرفی کردن
همه چیز از اون شهر بازی شروع شد
اون روز خیلی اتفاقا افتاد و خیلی خوش گذشت و مهمتر از همه منو کوک عاشق هم شدیم تهیونگ و مینجی عاشق هم و جین جیوو هم عاشق هم
شاید اگه اون روز شهر بازی نمیرفتیم این همه اتفاقای خوب برامون نمیافتد
همینجوری داشتم ب این مدت فکر میکردم و ناخواسته یک لبخند قشنگی روی لبام شکل گرفته بود ک دستی روی شونم احساس کردم پشتمو ک نگاه کردم تهیونگ بود
ته:اینجا چیکار میکنی قشنگم
یونا:هیچی داداش داشتم ب این مدت فکر میکردم
ته:منظورت کدوم مدته ؟؟
یونا:خب از اون روز شهر بازی تا الان اون روز توی شهر بازی برای اولین بار همه همو دیدیم و پسرا از وجود من با خبر شدن
بعد باهم رفتیم شام خوردیم و همه چیو براشون تعریف کردیم .... یادته هوپی احساساتی شده بود گریه میکرد🙂😂
ته:واییی آره یادمه
یونا: همه چیز از اون شهر بازی شروع شد
این اتفاقات خوب اخیر
آشنا شدن منو و دخترا با پسرا
و این که هممون تا الان عاشق نشده بودیم و از جنس مخالف متنفر بودیم ولی الان عاشق همیم
مثلا خودم من جز تو و پسرا از همه ی پسرا متنفر بودم و حتی از پسرام اونجوری خوشم نمیومد طرفدارشون بودم ها وای بازم از نظر من اونا پسر بودن ... وقتی چشم ب هم زدم دیدم شدم همسر جناب جئون کسی ک همه ی دنیا ارزوشونه ک از نزدیک ببیننش یا همه فهمیدن خواهر کیم تهیونگم کسی ک همه از شدت جذابیتش دارن نمیتونن🙂😂
یا این ک بهترین دوستام شدن دوست دختر اعضای گروه بی تی اس ....
(ادامه ی پارتو میزارم)
part 57🤍✨
(از زبان یونا)
با صداهایی ک میومد چشمامو باز کردم وسط حیاط ویلا بودیم
یونا:هوممم رسیدیم (خوابالو)
کوک:اوهوم خوب خوابیدی
یونا:اوهوم😅
مانیا رو بیدار کردم و از ماشین پیاده شدیم
خیلی خستم فقط میخوام زود برم داخل بخوابممم
خلاصه ک همه باهم رفتیم داخل و همه رفتیم توی اتاق های خودمون و خوابیدیم ......
(فردا صبح)
از خواب بیدار شدم و کارامو کردم و لباسمو پوشیدم(عکسشو میزارم) و مینجی رو بیدار کردم و رفتم تا مانیا رو بیدار کنم
در زدم جواب نداد آروم درو باز کردم و رفتم داخل
هنوز خواب بود خانم
یونا:مانیااااا..... مانیا پاشو ..... مانیا صب شده پاشو دیگههه
مانیا:هوفففف باشه دیگه سرم رف
یونا: عملیات با موفقیت انجام شد 😁😂
رفتم بیرون و درو بستم
رفتم پایین توی حیاط ویلا خیلی قشنگ بود
ی آهنگ ملایم پلی کردم و توی باغ واسه خودم میگشتم خیلی حس خوبی داشت احساس آرامش و خوشحالی میکردم
چی از این بهتر ک با عزیز ترین آدم های زندگیم الان توی تفریحم و حال هممون خوبه و همه خوشحالیم
بیاین از اول مرور کنیم هوم
اولش ک کسی نمیدونست من خواهر تهیونگم بعدم ک عاشق کوک شدم و بعد توی اردو پسرا مارو ب همه ی ارمیا معرفی کردن
همه چیز از اون شهر بازی شروع شد
اون روز خیلی اتفاقا افتاد و خیلی خوش گذشت و مهمتر از همه منو کوک عاشق هم شدیم تهیونگ و مینجی عاشق هم و جین جیوو هم عاشق هم
شاید اگه اون روز شهر بازی نمیرفتیم این همه اتفاقای خوب برامون نمیافتد
همینجوری داشتم ب این مدت فکر میکردم و ناخواسته یک لبخند قشنگی روی لبام شکل گرفته بود ک دستی روی شونم احساس کردم پشتمو ک نگاه کردم تهیونگ بود
ته:اینجا چیکار میکنی قشنگم
یونا:هیچی داداش داشتم ب این مدت فکر میکردم
ته:منظورت کدوم مدته ؟؟
یونا:خب از اون روز شهر بازی تا الان اون روز توی شهر بازی برای اولین بار همه همو دیدیم و پسرا از وجود من با خبر شدن
بعد باهم رفتیم شام خوردیم و همه چیو براشون تعریف کردیم .... یادته هوپی احساساتی شده بود گریه میکرد🙂😂
ته:واییی آره یادمه
یونا: همه چیز از اون شهر بازی شروع شد
این اتفاقات خوب اخیر
آشنا شدن منو و دخترا با پسرا
و این که هممون تا الان عاشق نشده بودیم و از جنس مخالف متنفر بودیم ولی الان عاشق همیم
مثلا خودم من جز تو و پسرا از همه ی پسرا متنفر بودم و حتی از پسرام اونجوری خوشم نمیومد طرفدارشون بودم ها وای بازم از نظر من اونا پسر بودن ... وقتی چشم ب هم زدم دیدم شدم همسر جناب جئون کسی ک همه ی دنیا ارزوشونه ک از نزدیک ببیننش یا همه فهمیدن خواهر کیم تهیونگم کسی ک همه از شدت جذابیتش دارن نمیتونن🙂😂
یا این ک بهترین دوستام شدن دوست دختر اعضای گروه بی تی اس ....
(ادامه ی پارتو میزارم)
۶.۱k
۲۱ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.