وقتی شب دیر میای خونه و اون عصبانی میشه
•وقتی شب دیر میای خونه و اون عصبانی میشه •
#تک پارتی هیونجین
#هیونجین
#استری کیدز
•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.
#تک پارتی
#هیونجین
#استری کیدز
ویو ا/ت :
دیروز بدترین روز زندگیم بود چون هیون باهام قهر کرده بود که چرا به حرفش گوش ندادم ولی حق با اون بود … میدونی اصلا دلم نمیخواد باهام قهر کنه یا دعوامون بشه چون برام مثل یه کابوس میمونه من واقعا دوسش دارم حتی نمیتونم بدون اون زندگی کنم … ولی امشب باید با لیا برم بیرون گفت اگه نرم یعنی هیونجین رو دوس نداری منم بهش گفتم باشه تازه بدیش اینکه بهم گفته بهش نگو کجا میخوای بری … به ساعت نگاه کردم دیدم ساعت 7:30 _ 9:00میاد دنبالم برای اینکه حالم بهتر شه رفتم یه دوش گرفتم و اومدم بیرون لباس پوشیدم
و تا اونموقعه ساعت 9:00بود.و بهم زنگ زد که بیا من پایینم و منم گفتم الان میام .. داشتم میرفتم به خونه نگاه کردم هیون نبود راستش دلم براش تنگ شده … رفتم پایین و سوار ماشین شدم و تا موقعی که برسیم خیلی حرف زدیم و خندیدم ولی دلم پیش هیونجینم بود … رسیدیم و بهش گفتم اینجا کجاستت؟ لیا : بار :) ا/ت: تو که میدونی هیونجین دوس نداره تنها بیام اینجا بعد تو … اگه اینجا باشه منو میکشه هااا لیا : نترس نیس بیااا دیگه … منو بزور برد داخل و نشستیم یه جای خلوت … بعد چند دقیقه : دیدم لیا خیلی خورده واقعا زیاده روی کرده … به ساعت نگاه کردم دیدم ساعت 1:00 شب و سریع بلند شدم و لیا رو گرفتم و خودم رانندگی کردم … لیا رو رسوندم خونه و تاکسی گرفتم سریع از پله ها رفتم بالا و در رو باز کردم دیدم هیونجین رو مبل نشسته دستام لرزید خیلی ترسیدم بهم خیره شده بود ا/ت: هیون…
هیونجین: خب کجا بودی ؟ ا/ت: ب… بار هیونجین وقتی شنید اینو گفتم خیلی عصبانی شد و سریع اومد سمتم و دستم رو گرفت و گفت هیونجین : بهت گفته بودم تنهایی نرو ا/ت: هیون ببخشید لیا بهم گفت که باهاش برم تقصیر من نیس گفت اگه نیام یعنی دوست ندارم هیون اصلا به حرفات گوش نمیداد و بردت توی اتاق و درو قفل کرد و گفت هیونجین : خودت خوب میدونی عواقب خوبی نداره بیب ا/ت: هیون … ببخشید ازت خواهش میکنم و….
بقیش با ذهن ….. خودتونننن دوسش داشتین ؟ ببخشیداگه بد شد
#تک پارتی هیونجین
#هیونجین
#استری کیدز
•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.
#تک پارتی
#هیونجین
#استری کیدز
ویو ا/ت :
دیروز بدترین روز زندگیم بود چون هیون باهام قهر کرده بود که چرا به حرفش گوش ندادم ولی حق با اون بود … میدونی اصلا دلم نمیخواد باهام قهر کنه یا دعوامون بشه چون برام مثل یه کابوس میمونه من واقعا دوسش دارم حتی نمیتونم بدون اون زندگی کنم … ولی امشب باید با لیا برم بیرون گفت اگه نرم یعنی هیونجین رو دوس نداری منم بهش گفتم باشه تازه بدیش اینکه بهم گفته بهش نگو کجا میخوای بری … به ساعت نگاه کردم دیدم ساعت 7:30 _ 9:00میاد دنبالم برای اینکه حالم بهتر شه رفتم یه دوش گرفتم و اومدم بیرون لباس پوشیدم
و تا اونموقعه ساعت 9:00بود.و بهم زنگ زد که بیا من پایینم و منم گفتم الان میام .. داشتم میرفتم به خونه نگاه کردم هیون نبود راستش دلم براش تنگ شده … رفتم پایین و سوار ماشین شدم و تا موقعی که برسیم خیلی حرف زدیم و خندیدم ولی دلم پیش هیونجینم بود … رسیدیم و بهش گفتم اینجا کجاستت؟ لیا : بار :) ا/ت: تو که میدونی هیونجین دوس نداره تنها بیام اینجا بعد تو … اگه اینجا باشه منو میکشه هااا لیا : نترس نیس بیااا دیگه … منو بزور برد داخل و نشستیم یه جای خلوت … بعد چند دقیقه : دیدم لیا خیلی خورده واقعا زیاده روی کرده … به ساعت نگاه کردم دیدم ساعت 1:00 شب و سریع بلند شدم و لیا رو گرفتم و خودم رانندگی کردم … لیا رو رسوندم خونه و تاکسی گرفتم سریع از پله ها رفتم بالا و در رو باز کردم دیدم هیونجین رو مبل نشسته دستام لرزید خیلی ترسیدم بهم خیره شده بود ا/ت: هیون…
هیونجین: خب کجا بودی ؟ ا/ت: ب… بار هیونجین وقتی شنید اینو گفتم خیلی عصبانی شد و سریع اومد سمتم و دستم رو گرفت و گفت هیونجین : بهت گفته بودم تنهایی نرو ا/ت: هیون ببخشید لیا بهم گفت که باهاش برم تقصیر من نیس گفت اگه نیام یعنی دوست ندارم هیون اصلا به حرفات گوش نمیداد و بردت توی اتاق و درو قفل کرد و گفت هیونجین : خودت خوب میدونی عواقب خوبی نداره بیب ا/ت: هیون … ببخشید ازت خواهش میکنم و….
بقیش با ذهن ….. خودتونننن دوسش داشتین ؟ ببخشیداگه بد شد
۸.۷k
۲۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.