برادرناتنی ✨️
برادرناتنی ✨️
P20
میز و چیدم و تهیونگ لباساشو پوشیده بود
_ آه .. عزیزم بیا بشین صبحونه بخور
+دیرم شده .. توی شرکت به چیزی میخورم ..
_ اها باشه...برو ( ناراحت )
تهیونگ رفت جلوی در تا کفشاشو پاش کنه و منم رفتم راهی اش کنم و خواستم گونش رو بوس کنم
که صورتش رو کشید و از در رفت بیرون
( بغض بدی گلوم رو گرفت )
_ اشکال نداره تهیونگ خان امشب بهت خیلی خوش میگذره و تموم سخته ها رو فراموش میکنی...
و رفتم کار های تولد و انجام دادم
ساعت ۷:۴۶ بود و تهیونگ ساعت ۸:۱۰ میومد خونه .
خیلی ذوق و هیجان داشتم ... همه ی مهمونا اومده بودن و منتظر بودن تا تهیونگ بیاد ...
به تهیونگ گفته بودم رفتم خرید و تا ساعت ۱۰ برنمی گردم ..
صدای ماشین تهیونگ و شنیدیم و برقا رو خاموش کردیم .....
همه فشفشه به دست منتظر بودیم که بیاد و برقارو روشن کنیم و بترسونیمش
تهیونگ کلید و انداخت توی در ....
بفرما پارت بعدیییی
دارم جون به لبتون میکنم 😁
پارت بعد خیلی باحالهههههه✨️😂😂🥲
شرط ۲ فالو و ۵ لایک و ۶ کامنت
P20
میز و چیدم و تهیونگ لباساشو پوشیده بود
_ آه .. عزیزم بیا بشین صبحونه بخور
+دیرم شده .. توی شرکت به چیزی میخورم ..
_ اها باشه...برو ( ناراحت )
تهیونگ رفت جلوی در تا کفشاشو پاش کنه و منم رفتم راهی اش کنم و خواستم گونش رو بوس کنم
که صورتش رو کشید و از در رفت بیرون
( بغض بدی گلوم رو گرفت )
_ اشکال نداره تهیونگ خان امشب بهت خیلی خوش میگذره و تموم سخته ها رو فراموش میکنی...
و رفتم کار های تولد و انجام دادم
ساعت ۷:۴۶ بود و تهیونگ ساعت ۸:۱۰ میومد خونه .
خیلی ذوق و هیجان داشتم ... همه ی مهمونا اومده بودن و منتظر بودن تا تهیونگ بیاد ...
به تهیونگ گفته بودم رفتم خرید و تا ساعت ۱۰ برنمی گردم ..
صدای ماشین تهیونگ و شنیدیم و برقا رو خاموش کردیم .....
همه فشفشه به دست منتظر بودیم که بیاد و برقارو روشن کنیم و بترسونیمش
تهیونگ کلید و انداخت توی در ....
بفرما پارت بعدیییی
دارم جون به لبتون میکنم 😁
پارت بعد خیلی باحالهههههه✨️😂😂🥲
شرط ۲ فالو و ۵ لایک و ۶ کامنت
۵.۴k
۲۲ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.