پارت ۱۷ فیک تهکوک
مرسی که میخونی شرایط پارت بعدی رو آخر فیک گذاشتم
ویو کوک
نمیتونستم باور کنم ....ته بود ....اون خودش بود....اشکام از چشمام سر میخورد و گونه هام رو خیس میکرد....نمیتونستم بیشتر از این اونجا بمونم زدم بیرون و با همون وضع رفتم پیش مامانم
[در اتاق ننش رو باز کرد]
[علامت ننه ی کوک=]
=یا بسم الله
_مامان [با چشم های پف شده و صدای گرفتع]
=کوک چیشده ؟ چرا ....
_مامان....هق....هقق
رفتم تو بغلش و تا میتونستم گریه کردم....
[نیم ساعت بعد]
=پسرم نمیخوای بگی چیشده ؟دیگه کافیه بگو چیشده ...جون به لبم کردی..؟
_مامان ته...تهیونگ...تهیونگ رو کشتن...تهیونگ دیگه نیست
=مطمئنی؟
_مامان خودم دیدمش خودش بود
=منم اخبار رو دیدم ....چطور میتونی به جنازه ای که صورت نداره مطمئن باشی.....
[۱ ساعت بعد]
یکم با مامانم حرف زدم و آروم شدم و برگشتم خونه زنگ زدم به بادیگارده و گفتم دیگه نمیخواد مکانش رو پیدا کنه ....ته که دیگه نیست دنبال چی بگردم؟...انتقام!....رفتم تو اتاقم و رو تخت دراز کشیدم و داشتم به اینکه چطوری بعد ته زندگی کنم؟چجوری؟دوباره برگشتم به همون کوک بی احساس قبلی ولی این دفعه به هیچ کس و هیچی رحم نمیکنم........
چشمام داشت گرم خواب میشد ..... میخواستم بخوابم تا حداقل ی بار دیگه هم که شده ببینمش...تو خواب ....بیاد به خوابم و ی بار دیگه موهاش و نوازش کنم و عطرش رو نفس بکشم لباش رو دوباره مزه کنم و تو عمق دریای چشمای قشنگش گم بشم[وقتی برای انشا نویسی مث صگ تمرین کردی [حال کنید ادمین چه آرایه ی تشبیه زیبایی به کار برده!😅🖐🏻]]
که متوجه ی صدا شدم .....بلند شدم
+جونگ کوک...
این ...این صدای ....
+جونگ کوکییییییییی!
ته...تهیونگ..؟
+ای بابا ددی بیا من گشنمههههه!!!!!
بدو بدو رفتم پایین تو آشپز ته رو دیدم
+ددی من گشنمه بیا باهم ی چیزی درست کنیم
_ته...تهیونگ.؟!
+چیه؟چرا وایستادی بیا دیگه مردم از.....
سریع رفتم و محکم بغلش کردم که حرفش قطع شد......اشکام بازم گونم رو خیس کرد
+هیییی کی باعث شده ددیم گریه کنه؟
_تو....هق...من فقط بخاطر تو گریه میکنم....
+هعی بسه دیگه من نمیتونم اشک ریختنت رو تحمل کنم خودتو جمع و جور کن تا برام غذا درست کنی..!
_چشمممممم هرچی بیبیم بگه!
و مواد غذایی رو در آوردم و شروع کردم به خورد کردن و ته هم کنارم بود و داشت کمکم میکرد که یهو یکی از خدمتکارا اومد
خدمتکار:ارباب دارید چیکار میکنی؟
_غذا درست میکنم دیگه ...
خدمتکار :این همه چیز میز برای ی نفر زیاد نیست؟
نگاش کردم و گفتم
_ی نفر چیه تهیونگم هست
خدمتکار:تهیونگ کو؟
برگشتم سمت ته
_اینج.......
هیچکی کنارم نبود.....
_تهیونگ؟ته باز کجا رفتی ...؟ ته بیا کمک کن تا درست کنیم دیگه مگه گشنت نیست؟تهههههه؟...
که یادم اومد چی شده.!.. برگشتم تو اتاقم و دوباره رو تخت دراز کشیدم و سعی میکردم به چیزی فکر نکنم و...........که یهو.......................
این پارت شرط نداره گشادیم تموم شد پارت بعد رو مینویسم......حیح حیح حیح. [آیه گشادیش بیه]
حمايت کنید فالو فراموش نشه😎🤏🏻🫀
ویو کوک
نمیتونستم باور کنم ....ته بود ....اون خودش بود....اشکام از چشمام سر میخورد و گونه هام رو خیس میکرد....نمیتونستم بیشتر از این اونجا بمونم زدم بیرون و با همون وضع رفتم پیش مامانم
[در اتاق ننش رو باز کرد]
[علامت ننه ی کوک=]
=یا بسم الله
_مامان [با چشم های پف شده و صدای گرفتع]
=کوک چیشده ؟ چرا ....
_مامان....هق....هقق
رفتم تو بغلش و تا میتونستم گریه کردم....
[نیم ساعت بعد]
=پسرم نمیخوای بگی چیشده ؟دیگه کافیه بگو چیشده ...جون به لبم کردی..؟
_مامان ته...تهیونگ...تهیونگ رو کشتن...تهیونگ دیگه نیست
=مطمئنی؟
_مامان خودم دیدمش خودش بود
=منم اخبار رو دیدم ....چطور میتونی به جنازه ای که صورت نداره مطمئن باشی.....
[۱ ساعت بعد]
یکم با مامانم حرف زدم و آروم شدم و برگشتم خونه زنگ زدم به بادیگارده و گفتم دیگه نمیخواد مکانش رو پیدا کنه ....ته که دیگه نیست دنبال چی بگردم؟...انتقام!....رفتم تو اتاقم و رو تخت دراز کشیدم و داشتم به اینکه چطوری بعد ته زندگی کنم؟چجوری؟دوباره برگشتم به همون کوک بی احساس قبلی ولی این دفعه به هیچ کس و هیچی رحم نمیکنم........
چشمام داشت گرم خواب میشد ..... میخواستم بخوابم تا حداقل ی بار دیگه هم که شده ببینمش...تو خواب ....بیاد به خوابم و ی بار دیگه موهاش و نوازش کنم و عطرش رو نفس بکشم لباش رو دوباره مزه کنم و تو عمق دریای چشمای قشنگش گم بشم[وقتی برای انشا نویسی مث صگ تمرین کردی [حال کنید ادمین چه آرایه ی تشبیه زیبایی به کار برده!😅🖐🏻]]
که متوجه ی صدا شدم .....بلند شدم
+جونگ کوک...
این ...این صدای ....
+جونگ کوکییییییییی!
ته...تهیونگ..؟
+ای بابا ددی بیا من گشنمههههه!!!!!
بدو بدو رفتم پایین تو آشپز ته رو دیدم
+ددی من گشنمه بیا باهم ی چیزی درست کنیم
_ته...تهیونگ.؟!
+چیه؟چرا وایستادی بیا دیگه مردم از.....
سریع رفتم و محکم بغلش کردم که حرفش قطع شد......اشکام بازم گونم رو خیس کرد
+هیییی کی باعث شده ددیم گریه کنه؟
_تو....هق...من فقط بخاطر تو گریه میکنم....
+هعی بسه دیگه من نمیتونم اشک ریختنت رو تحمل کنم خودتو جمع و جور کن تا برام غذا درست کنی..!
_چشمممممم هرچی بیبیم بگه!
و مواد غذایی رو در آوردم و شروع کردم به خورد کردن و ته هم کنارم بود و داشت کمکم میکرد که یهو یکی از خدمتکارا اومد
خدمتکار:ارباب دارید چیکار میکنی؟
_غذا درست میکنم دیگه ...
خدمتکار :این همه چیز میز برای ی نفر زیاد نیست؟
نگاش کردم و گفتم
_ی نفر چیه تهیونگم هست
خدمتکار:تهیونگ کو؟
برگشتم سمت ته
_اینج.......
هیچکی کنارم نبود.....
_تهیونگ؟ته باز کجا رفتی ...؟ ته بیا کمک کن تا درست کنیم دیگه مگه گشنت نیست؟تهههههه؟...
که یادم اومد چی شده.!.. برگشتم تو اتاقم و دوباره رو تخت دراز کشیدم و سعی میکردم به چیزی فکر نکنم و...........که یهو.......................
این پارت شرط نداره گشادیم تموم شد پارت بعد رو مینویسم......حیح حیح حیح. [آیه گشادیش بیه]
حمايت کنید فالو فراموش نشه😎🤏🏻🫀
۲۸.۴k
۰۹ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.