پادشاه سنگ دل من پارت 24
که سوهی جلوش سبز شد
سوهی: وسایلتو جمع کن
ات:(پوزخند) تنها چیزی ک اینجا داشتم کوک بود اما حالا اونم ازدست دادم اما اشکال نداره عادت کردم اول بابام بعد مامانم و بعد عشقم بنظرت چیزی هم باقی مونده
سوهی: ات میدونم ناراحتی ولی نباید ببازی
ات: من نباختم فقط بدون قلبم بهتر بازی میکنم
ات قبلا خیلی با احساس نگاه میکرد اما الان تو نگاهش هیچ حسی پیدا نمیکنی ات تونست بعد از دست دادن پدر مادرش دوباره سرپا بشه و احساسشو برگردونه اما بعد از دست دادن کوک دیگه اون ات سابق نشد اونا سوار اسب شدن و تا دروازه رفتن و بعد سوهی دروازه رو باز کرد و وارد دنیای جادوگران شدن ات با کمی تعجب ب اطراف نگاه میکرد
سوهی: از اینجا خوشت میاد؟
ات: نه
سوهی: چی
ات: نه
ب سمت قصر حرکت کردن وقتی رسیدن وارد قصر شدن ی سوهی خواست ات رو مجبور کنه ب ی پسر تعظیم کنه اما چون ات زورش بیشتر بود تعظیم نکرد سوهی آرنجشو توی پهلوی ات فرو کرد
سوهی: تعظیم کن دیگه ( زیر لب)
ات: نمیخوام (زیر لب)
پسره: اشکال نداره هنوز قوانین رو نمیدونه
پسره: من چان اون وو ام ولی باید سرورم یا ارباب صدام کنی
ات: چان... اون... وو... اون وو صدات میکنم
اون وو: تاحالا این همه پرویی رو یک جا ندیده بودم
یکی از نگهبانا شمشیرشو زیر گلوم گرفت خواست گرنمو زخم کنه اما با نگاه ات ب نگهبان پرت شد تو دیوار ات هنوز نگاش میکرد انگار ک یکی گلوشو گرفته باشه جای انگشت هم روی گردنش مونده بود
و داشت دست و پا میزد همه نگهبانا شمشیرشونو ب طرف ات پرت کردن اما با نگاه ات ب شمشیرا وایسادن و ب سمت نگهبانا برگشتن و پرتاب شدن
اون وو: بس کن
ات قدرتش آزاد شده بود اون نگهبان رو ول کرد شروع کرد ب نفس نفس زدن انگاری زیادی از قدرتش استفاده کرده بود بعد چند ثانیه بهتر شده بودن
ویو اون وو
موهای موج دار و نسبتاً بلند.. چشمای درشت و مشکی.. بینیه کوچولو.. لبای پفپفی و صورتی.. اندام عالی و قدرت خیلی زیاد زیادی خوشگل و کامله اما نگاهش وقتی تو چشماش نگاه کنی هیچی پیدا نمیکنی و ی جوریه نگاهش
شب
ویو کوک
ببخشید فرشته کوچولو ک نتونستم ازت محافظت کنم
ببخشید که برات کامل نیستم ببخشید که دلتو شکوندم
تو دوبار جونمو نجات دادی اما من در عوض دوبار دلتو شکوندم
ببخشید
ببخشید که بخاطر من درد بیشتری رو باید تحمل کنی
حالا ک از اینجا رفتی جات امن تره دیگه اون عوضی نمیتونه بهت آسیب بزنه
اگه من اینکارو کردم برای محافظت از تو بود تو با با شمشیر پرتاب کردن و بجای من تیر خوردن از من محافظت کردی و من با این ازدواج از تو محافظت کرد
که....
شرط ندارین ولی حمایت کنین
سوهی: وسایلتو جمع کن
ات:(پوزخند) تنها چیزی ک اینجا داشتم کوک بود اما حالا اونم ازدست دادم اما اشکال نداره عادت کردم اول بابام بعد مامانم و بعد عشقم بنظرت چیزی هم باقی مونده
سوهی: ات میدونم ناراحتی ولی نباید ببازی
ات: من نباختم فقط بدون قلبم بهتر بازی میکنم
ات قبلا خیلی با احساس نگاه میکرد اما الان تو نگاهش هیچ حسی پیدا نمیکنی ات تونست بعد از دست دادن پدر مادرش دوباره سرپا بشه و احساسشو برگردونه اما بعد از دست دادن کوک دیگه اون ات سابق نشد اونا سوار اسب شدن و تا دروازه رفتن و بعد سوهی دروازه رو باز کرد و وارد دنیای جادوگران شدن ات با کمی تعجب ب اطراف نگاه میکرد
سوهی: از اینجا خوشت میاد؟
ات: نه
سوهی: چی
ات: نه
ب سمت قصر حرکت کردن وقتی رسیدن وارد قصر شدن ی سوهی خواست ات رو مجبور کنه ب ی پسر تعظیم کنه اما چون ات زورش بیشتر بود تعظیم نکرد سوهی آرنجشو توی پهلوی ات فرو کرد
سوهی: تعظیم کن دیگه ( زیر لب)
ات: نمیخوام (زیر لب)
پسره: اشکال نداره هنوز قوانین رو نمیدونه
پسره: من چان اون وو ام ولی باید سرورم یا ارباب صدام کنی
ات: چان... اون... وو... اون وو صدات میکنم
اون وو: تاحالا این همه پرویی رو یک جا ندیده بودم
یکی از نگهبانا شمشیرشو زیر گلوم گرفت خواست گرنمو زخم کنه اما با نگاه ات ب نگهبان پرت شد تو دیوار ات هنوز نگاش میکرد انگار ک یکی گلوشو گرفته باشه جای انگشت هم روی گردنش مونده بود
و داشت دست و پا میزد همه نگهبانا شمشیرشونو ب طرف ات پرت کردن اما با نگاه ات ب شمشیرا وایسادن و ب سمت نگهبانا برگشتن و پرتاب شدن
اون وو: بس کن
ات قدرتش آزاد شده بود اون نگهبان رو ول کرد شروع کرد ب نفس نفس زدن انگاری زیادی از قدرتش استفاده کرده بود بعد چند ثانیه بهتر شده بودن
ویو اون وو
موهای موج دار و نسبتاً بلند.. چشمای درشت و مشکی.. بینیه کوچولو.. لبای پفپفی و صورتی.. اندام عالی و قدرت خیلی زیاد زیادی خوشگل و کامله اما نگاهش وقتی تو چشماش نگاه کنی هیچی پیدا نمیکنی و ی جوریه نگاهش
شب
ویو کوک
ببخشید فرشته کوچولو ک نتونستم ازت محافظت کنم
ببخشید که برات کامل نیستم ببخشید که دلتو شکوندم
تو دوبار جونمو نجات دادی اما من در عوض دوبار دلتو شکوندم
ببخشید
ببخشید که بخاطر من درد بیشتری رو باید تحمل کنی
حالا ک از اینجا رفتی جات امن تره دیگه اون عوضی نمیتونه بهت آسیب بزنه
اگه من اینکارو کردم برای محافظت از تو بود تو با با شمشیر پرتاب کردن و بجای من تیر خوردن از من محافظت کردی و من با این ازدواج از تو محافظت کرد
که....
شرط ندارین ولی حمایت کنین
۷.۸k
۱۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.