گوجو سنسی لطفا به منم توجه کن¹!
.
"این سناریو جدا از فضای انیمه هست"
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ارام و بی صدا کلید را داخل قفل کرد و در را باز کرد. ابتدا سرش را داخل کرد و مطمئن شد که او اینجا نیست و سپس وارد خانه شد.به سمت اتاقش رفت و لبخند استرسی ای زد. اگر او اینجا بود کارش تمام بود.. از همه مهم تر دیگر به او اعتماد نداشت حتی ممکن بود از او متنفر شود.روی تخت نشست و به روبرو یش خیره شد. بعد از چند ثانیه صدایی او را از دریای تفکراتش بیرون اورد.
«ا/ت!»
ا/ت با ترس به سمت در نگاه کرد. گوجو با اخم و چهره ی جدی به او خیره شده بود :«بهت گفتم تا ساعت 9 باید خونه باشی..به ساعت نگاه کن الان 12ئه ...» هنوز ادامه ی حرفش را نزده بود که ا/ت وسط حرفش پرید:«ببخشید..زمان از دستم در رفت.» و با شرم به زمین خیره شد. گوجو کنار ا/ت روی تخت نشست و با جدیت قبل گفت:«من اینارو نگفتم که ازت ببخشید بشنوم..بیرون خطرناکه. پر از نفرین و دشمنایی هست که میخوان تو رو بکشن..اینکه با من در ارتباطی خطرناکه؛ میدونی که؟!» ا/ت سرش را تکان داد . خواهرش هم به همین دلیل مرد.تنها عشق گوجوساتورو او بود.بعد از فوت خواهر ا/ت گوجو او را پیش خودش اورد تا مراقبش باشد،مراقب خواهرِمعشوقش! اما اگر میدانست ا/ت عاشقش میشود حتی یکبار هم به دیدارش نمیرفت. او جای چیهیرو (اسم خواهر ا/ت) را به هیچ کس نمیداد حتی اگر خواهرش میبود. گوجو اخم هایش راباز کرد و موهای ا/ت را نوازش کرد و گفت: «تو و خواهرت از نظر شخصیت خیلی باهم تفاوت دارین. چیهیرو خیلی پر سر صدا بود و همش حرف میزد و کمتر همدردی میکرد. ولی تو رو باید به زور بیاریم با یکی صحبت کنی . خیلی کم حرف میزنی و هرکی رو ببینی بهش کمک میکنی. چند روز پیش رو یادته؟! کم مونده بود اون نفرین رو بغل کنی.» ا/ت با به یاد اوردن آن روز و آن نفرین از خجالت سرخ شد . به چشم های گوجو نگاه کردو گفت:«
اینطور نیست!»
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#سناریو
#انیمه
#جوجوتسو_کایسن
#گوجو_ساتورو
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تا به 10 تا لایک نرسه من ادامه ی پارت رو نمیدم (اگه بالاترم شد مشکلی ندارماا)
فقط فاز من که ادبی نوشتمش.😂✨
(شاید عامیانه اش کردم بعدا)
بای
"این سناریو جدا از فضای انیمه هست"
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ارام و بی صدا کلید را داخل قفل کرد و در را باز کرد. ابتدا سرش را داخل کرد و مطمئن شد که او اینجا نیست و سپس وارد خانه شد.به سمت اتاقش رفت و لبخند استرسی ای زد. اگر او اینجا بود کارش تمام بود.. از همه مهم تر دیگر به او اعتماد نداشت حتی ممکن بود از او متنفر شود.روی تخت نشست و به روبرو یش خیره شد. بعد از چند ثانیه صدایی او را از دریای تفکراتش بیرون اورد.
«ا/ت!»
ا/ت با ترس به سمت در نگاه کرد. گوجو با اخم و چهره ی جدی به او خیره شده بود :«بهت گفتم تا ساعت 9 باید خونه باشی..به ساعت نگاه کن الان 12ئه ...» هنوز ادامه ی حرفش را نزده بود که ا/ت وسط حرفش پرید:«ببخشید..زمان از دستم در رفت.» و با شرم به زمین خیره شد. گوجو کنار ا/ت روی تخت نشست و با جدیت قبل گفت:«من اینارو نگفتم که ازت ببخشید بشنوم..بیرون خطرناکه. پر از نفرین و دشمنایی هست که میخوان تو رو بکشن..اینکه با من در ارتباطی خطرناکه؛ میدونی که؟!» ا/ت سرش را تکان داد . خواهرش هم به همین دلیل مرد.تنها عشق گوجوساتورو او بود.بعد از فوت خواهر ا/ت گوجو او را پیش خودش اورد تا مراقبش باشد،مراقب خواهرِمعشوقش! اما اگر میدانست ا/ت عاشقش میشود حتی یکبار هم به دیدارش نمیرفت. او جای چیهیرو (اسم خواهر ا/ت) را به هیچ کس نمیداد حتی اگر خواهرش میبود. گوجو اخم هایش راباز کرد و موهای ا/ت را نوازش کرد و گفت: «تو و خواهرت از نظر شخصیت خیلی باهم تفاوت دارین. چیهیرو خیلی پر سر صدا بود و همش حرف میزد و کمتر همدردی میکرد. ولی تو رو باید به زور بیاریم با یکی صحبت کنی . خیلی کم حرف میزنی و هرکی رو ببینی بهش کمک میکنی. چند روز پیش رو یادته؟! کم مونده بود اون نفرین رو بغل کنی.» ا/ت با به یاد اوردن آن روز و آن نفرین از خجالت سرخ شد . به چشم های گوجو نگاه کردو گفت:«
اینطور نیست!»
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#سناریو
#انیمه
#جوجوتسو_کایسن
#گوجو_ساتورو
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تا به 10 تا لایک نرسه من ادامه ی پارت رو نمیدم (اگه بالاترم شد مشکلی ندارماا)
فقط فاز من که ادبی نوشتمش.😂✨
(شاید عامیانه اش کردم بعدا)
بای
۳.۰k
۱۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.