ادامه پارت⁹
ادامه پارت⁹
-: توام بی گناه بودی .. ظاهراََ ؟!
با عصبانیت رانندگی میکرد و من گریه میکردم و التماس میکردم
انگار حتی صدام رو نمیشنید . از التماس کردن خسته شدم
بعد از یک ربع به خونه رسیدیم. حتی میترسیدم پام رو از ماشین بیرون بزارم . خودش پیاده شد و در و باز کرد
-: پیاده شو
+: ارباب .. لطفاا
-: یا پیاده میشی یا امشب جوری توت میکوبم که از حال بری . زود باش
هق هق کنان از ماشین پیاده شدم و دنبالش رفتم .
دستم و بین بازوش گرفت و با عصبانیت وارد عمارت شدیم
خانم لی به سمت ما دویید و گفت: ارباب مشکلی پیش اومده؟
-: هیسس خانم لی .. به کارتون برسید
خانم لی نگاهی به چهره نگران من انداخت و ادامه داد : آقا .. بزارید با لینا حرف بزنم اگر کار اشتباهی انجام داده...
با دادی که لینو زد حرفش نصفه نیمه موند
-: یه بار بیشتر تکرار نمیکنم برید سرِکارِتون
دستم و به سمت همون اتاق گوشه سالن کشید . اون اتاق گاهی یادآور خاطرات خوبی بود و گاهی بد
شایدم .. نباید مقاومت کنم . انقدر شکنجه شدم که درد این یکی برام عادی باشه .
با انداختنم داخل اتاق و قفل کردن در نگاهشو به دوتا نگهبانی که توی اتاق بودن داد
-: شما اینجا چه غلطی میکنین؟
نگهبان : فقط داشتیم اینجا رو جمع میکردیم
-: برید بیرون زود باشید .
نگهبان: آقا .. این خانم قربانی جدیده؟
داد زد : گمشید بیرونننن ..
نگهبان ها قفل در و باز کردن و فوری رفتن بیرون.
هر قدم بهم نزدیک تر میشد من عقب تر میرفتم تا اینکه کمرم به دیوار برخورد کرد . اینجا آخر راه بود؟
ن-: تو ... توی عوضی .. از اعتمادم .. سوءاستفاده کردی
--
-: توام بی گناه بودی .. ظاهراََ ؟!
با عصبانیت رانندگی میکرد و من گریه میکردم و التماس میکردم
انگار حتی صدام رو نمیشنید . از التماس کردن خسته شدم
بعد از یک ربع به خونه رسیدیم. حتی میترسیدم پام رو از ماشین بیرون بزارم . خودش پیاده شد و در و باز کرد
-: پیاده شو
+: ارباب .. لطفاا
-: یا پیاده میشی یا امشب جوری توت میکوبم که از حال بری . زود باش
هق هق کنان از ماشین پیاده شدم و دنبالش رفتم .
دستم و بین بازوش گرفت و با عصبانیت وارد عمارت شدیم
خانم لی به سمت ما دویید و گفت: ارباب مشکلی پیش اومده؟
-: هیسس خانم لی .. به کارتون برسید
خانم لی نگاهی به چهره نگران من انداخت و ادامه داد : آقا .. بزارید با لینا حرف بزنم اگر کار اشتباهی انجام داده...
با دادی که لینو زد حرفش نصفه نیمه موند
-: یه بار بیشتر تکرار نمیکنم برید سرِکارِتون
دستم و به سمت همون اتاق گوشه سالن کشید . اون اتاق گاهی یادآور خاطرات خوبی بود و گاهی بد
شایدم .. نباید مقاومت کنم . انقدر شکنجه شدم که درد این یکی برام عادی باشه .
با انداختنم داخل اتاق و قفل کردن در نگاهشو به دوتا نگهبانی که توی اتاق بودن داد
-: شما اینجا چه غلطی میکنین؟
نگهبان : فقط داشتیم اینجا رو جمع میکردیم
-: برید بیرون زود باشید .
نگهبان: آقا .. این خانم قربانی جدیده؟
داد زد : گمشید بیرونننن ..
نگهبان ها قفل در و باز کردن و فوری رفتن بیرون.
هر قدم بهم نزدیک تر میشد من عقب تر میرفتم تا اینکه کمرم به دیوار برخورد کرد . اینجا آخر راه بود؟
ن-: تو ... توی عوضی .. از اعتمادم .. سوءاستفاده کردی
--
۲.۸k
۲۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.