(دنیا سلطنت )
(دنیا سلطنت )
پارت ۲۶
آلیس: منظور خواستی دارین
جونکوک جلو اش نشست و با جدیت گفت
جونکوک: من آدم روکی هستم پس ساف میگویم اگر توان ر*ابطه داشتن را با من ندارید اجباری نیست ولی این وست مردونگی من زیر سوال میره
آلیس: من با این معضوع هیچ مشکلی ندارم ولی بعد از امشب نباید سوالی از من بپرسید
جونکوک: آیا.. شما .....
آلیس: نه فکر بد نکنید هیچ پسر بهم نزدیک نشده ...
جونکوک: چه امشب را با هم بگذرونیم چه نگرانیم برایم فرقی ندارد ولی این وست اسم من بد میرود
آلیس: خوب نمیتوانم لباس هایم را در بیارم با کمک شما میتوانم
جونکوک در فکر فروع رفت یعنی این دختر بهش میخورد ۱۸ سالش باشه خیلی باهوش تر بود
شاهزاده بهش نزدیک شد و زیپ لباس آلیس را باز کرد و لباس اشرا به سمت پایین کشید و با کمک شاهزاده جونکوک آلیس آن لباس بلند را کشید
لباس زیر اش از خت س*ینه هایش تا ر*آن پاش بود رو تخت دوباره نشست شاهزاده لباس آلیس را رو مبل گذاشت و سمته آلیس قدم برداشت با دیدن زخم رو شانه اش که جای زنجیر بود شوکه شد بود این چی بود که رو شانه اش بود از کنجکاو سمت چراغ رفت
آلیس یاد حرف ملکه فرانسه افتاد که بهش گفت باید قوی باشه
شاهزاده قبل از نشست رو تخت چراغ ها را خاموش کرد و رو تخت روبه رو آلیس نشست باز هم دست هایش را پوشته لباس آلیس برد و تناب لباس را کشید که باعث اف*تادن لباس های آلیس شد و همان زمان جونکوک ل*ب هایش را گذاشت رو گ*ردن نرم آلیس برایش آرامش خاصی داشت که خودشم نمیدانست کم کم هولش داد که رو تخت دراز کشید ک*یس م*ارک میگذاشت رو گ*ردن آلیس
آلیس کنی درد اش آماده بود چون سن اش کم بود و ترسيده بود دست اش را گذاشت رو شانه جونکوک و کمی هولش داد این باعث شد که جونکو عصبی بشه چون هیچ خیلی رو این معضوع حساس بود
عصبی میشد که هولشبده یا همراهی نکنه
جونکوک ل*ب هایش را از رو گ*ردن اش برداشت و تو چشم های اش خیره شد
جونکوک: تا الان که کاری نکردم
آلیس هیچ جوابی نداد
جونکوک: از الان گفته باشم دوست ندارم خودت رو عقب بکشی
آلیس: من عقبنکشیدم
جونکوک: میترسی ؟
آلیس : نه اصلا
شاهزاده جونکوک برایه ازیت کردن آلیس دست اش را گذاشت رو ر*ون پاش و کم کم به بالا دست اش را میبرد
آلیس ازیت تر شد و زود دست اش رو هول داد
جونکوک : دیدی تو که حتی جرعت این هم را نداری
آلیس: منو دست کم نگیرید شاهزاده جونکوک
شروع به باز کردن دکمه های لباس جونکوک شد و پیراهن اش را در آورد
آلیس: اینم را باید من بگم که باید پیراهنت رو در بیاری
جونکوک: کمی شیطون هستین درست هست
آلیس: تا وقتی شما بخواهید برایتان شیطون خواهم شد اما کنی آسان تر اش بگیرد
جونکوک: سعید خودم را میکنم ولی فکرنکن بتوانم
دیگه حرفی بینشان درو بدل نشد آلیس خودش را کنترل کزد تا با کار های شاهزاده همراهی کنه ولی گاهی اوقات ازش فاصله ای میگرفت ولی شاهزاده جونکوک عصبی میشد و برایش سخت تر میشد
(اینجا رو با زهن خودتون پیشبرید )
۳۰ لایک
۴۰ کامنت
۶۷۰ عضویت
پارت ۲۶
آلیس: منظور خواستی دارین
جونکوک جلو اش نشست و با جدیت گفت
جونکوک: من آدم روکی هستم پس ساف میگویم اگر توان ر*ابطه داشتن را با من ندارید اجباری نیست ولی این وست مردونگی من زیر سوال میره
آلیس: من با این معضوع هیچ مشکلی ندارم ولی بعد از امشب نباید سوالی از من بپرسید
جونکوک: آیا.. شما .....
آلیس: نه فکر بد نکنید هیچ پسر بهم نزدیک نشده ...
جونکوک: چه امشب را با هم بگذرونیم چه نگرانیم برایم فرقی ندارد ولی این وست اسم من بد میرود
آلیس: خوب نمیتوانم لباس هایم را در بیارم با کمک شما میتوانم
جونکوک در فکر فروع رفت یعنی این دختر بهش میخورد ۱۸ سالش باشه خیلی باهوش تر بود
شاهزاده بهش نزدیک شد و زیپ لباس آلیس را باز کرد و لباس اشرا به سمت پایین کشید و با کمک شاهزاده جونکوک آلیس آن لباس بلند را کشید
لباس زیر اش از خت س*ینه هایش تا ر*آن پاش بود رو تخت دوباره نشست شاهزاده لباس آلیس را رو مبل گذاشت و سمته آلیس قدم برداشت با دیدن زخم رو شانه اش که جای زنجیر بود شوکه شد بود این چی بود که رو شانه اش بود از کنجکاو سمت چراغ رفت
آلیس یاد حرف ملکه فرانسه افتاد که بهش گفت باید قوی باشه
شاهزاده قبل از نشست رو تخت چراغ ها را خاموش کرد و رو تخت روبه رو آلیس نشست باز هم دست هایش را پوشته لباس آلیس برد و تناب لباس را کشید که باعث اف*تادن لباس های آلیس شد و همان زمان جونکوک ل*ب هایش را گذاشت رو گ*ردن نرم آلیس برایش آرامش خاصی داشت که خودشم نمیدانست کم کم هولش داد که رو تخت دراز کشید ک*یس م*ارک میگذاشت رو گ*ردن آلیس
آلیس کنی درد اش آماده بود چون سن اش کم بود و ترسيده بود دست اش را گذاشت رو شانه جونکوک و کمی هولش داد این باعث شد که جونکو عصبی بشه چون هیچ خیلی رو این معضوع حساس بود
عصبی میشد که هولشبده یا همراهی نکنه
جونکوک ل*ب هایش را از رو گ*ردن اش برداشت و تو چشم های اش خیره شد
جونکوک: تا الان که کاری نکردم
آلیس هیچ جوابی نداد
جونکوک: از الان گفته باشم دوست ندارم خودت رو عقب بکشی
آلیس: من عقبنکشیدم
جونکوک: میترسی ؟
آلیس : نه اصلا
شاهزاده جونکوک برایه ازیت کردن آلیس دست اش را گذاشت رو ر*ون پاش و کم کم به بالا دست اش را میبرد
آلیس ازیت تر شد و زود دست اش رو هول داد
جونکوک : دیدی تو که حتی جرعت این هم را نداری
آلیس: منو دست کم نگیرید شاهزاده جونکوک
شروع به باز کردن دکمه های لباس جونکوک شد و پیراهن اش را در آورد
آلیس: اینم را باید من بگم که باید پیراهنت رو در بیاری
جونکوک: کمی شیطون هستین درست هست
آلیس: تا وقتی شما بخواهید برایتان شیطون خواهم شد اما کنی آسان تر اش بگیرد
جونکوک: سعید خودم را میکنم ولی فکرنکن بتوانم
دیگه حرفی بینشان درو بدل نشد آلیس خودش را کنترل کزد تا با کار های شاهزاده همراهی کنه ولی گاهی اوقات ازش فاصله ای میگرفت ولی شاهزاده جونکوک عصبی میشد و برایش سخت تر میشد
(اینجا رو با زهن خودتون پیشبرید )
۳۰ لایک
۴۰ کامنت
۶۷۰ عضویت
۴.۴k
۰۴ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.