انتقام 2
پارت5
دکتر :بله ایشون تومور مغزی دارن و خشبختانه جای امید هست و میشه عملشون کنیم ولی به خاطر فشار عصبی و مصرف بالای الکل خیلی بدتر شده ایشون چند وقت پیش اومدن پیش من منم بهش گفتم ولی مثل اینکه براشون مهم نبوده
کوک: اون اون مشکل قلبی هم داره
دکتر:واقعا!!اینکه خیلی بدتره بهتر جای پزشک قلبم برن
کوک :باشه.....بدون تشکر اومدم بیرون من کنه عوضی دوباره برای بار دوم اونو دارم میکشم ولی اون تنها وقتی که خواست به من آسیب بزنه یجوری زد که دوروزه خوب شدم من چی به دیوار تکیه دادم و نشستم رو زمین و گریه کردم آت آت من داره میمیره نه اینجوری نمیشه گفت میشه عملش کنم برگشتم پیش دکتر
کوک:عملش کن
دکتر :آقای جئون بهتر زودتر عمل شه ولی باید رضایت خودشم باشه
کوک:نمیبینی حالش بده بد داری میگی رضایت خودش(داد)
دکتر:باید باشه آقای محترم و منکه نمیتونم همین الان عمل کنم باید بره تو نوبت
بدون هیچ حرفی اومدم و یه نوبت عمل گرفتم که پرستار گفت
پرستار: همراه خانوم کیم آت
کوک:بله
خانوم کیم بهوش اومدن
با عجله رفتم به پشت در که رسیدم از پشت پنجره ات دیدم که با دیدن صورتش تمام کارایی که باهاش کردم یادم اومد نمیخواستم برم تو ولی فکر کردم شاید حالش بدتر بشه رفتم تو ات تا منو دید لبخندی زد که برای من از هزارتا شلاق بدتر بود نشستم کنارش ...
دکتر :بله ایشون تومور مغزی دارن و خشبختانه جای امید هست و میشه عملشون کنیم ولی به خاطر فشار عصبی و مصرف بالای الکل خیلی بدتر شده ایشون چند وقت پیش اومدن پیش من منم بهش گفتم ولی مثل اینکه براشون مهم نبوده
کوک: اون اون مشکل قلبی هم داره
دکتر:واقعا!!اینکه خیلی بدتره بهتر جای پزشک قلبم برن
کوک :باشه.....بدون تشکر اومدم بیرون من کنه عوضی دوباره برای بار دوم اونو دارم میکشم ولی اون تنها وقتی که خواست به من آسیب بزنه یجوری زد که دوروزه خوب شدم من چی به دیوار تکیه دادم و نشستم رو زمین و گریه کردم آت آت من داره میمیره نه اینجوری نمیشه گفت میشه عملش کنم برگشتم پیش دکتر
کوک:عملش کن
دکتر :آقای جئون بهتر زودتر عمل شه ولی باید رضایت خودشم باشه
کوک:نمیبینی حالش بده بد داری میگی رضایت خودش(داد)
دکتر:باید باشه آقای محترم و منکه نمیتونم همین الان عمل کنم باید بره تو نوبت
بدون هیچ حرفی اومدم و یه نوبت عمل گرفتم که پرستار گفت
پرستار: همراه خانوم کیم آت
کوک:بله
خانوم کیم بهوش اومدن
با عجله رفتم به پشت در که رسیدم از پشت پنجره ات دیدم که با دیدن صورتش تمام کارایی که باهاش کردم یادم اومد نمیخواستم برم تو ولی فکر کردم شاید حالش بدتر بشه رفتم تو ات تا منو دید لبخندی زد که برای من از هزارتا شلاق بدتر بود نشستم کنارش ...
۲.۹k
۱۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.