Why?p⁸
ته:اگه مروز رفت بیرون تعقیبش کن
کوک:اون خیلی تیزه
ته:اون تیزه توکه اسکل نیستی
کوک:باش
ته:حواست باشه
کوک:خووووو
رفتم سفارش هارو حساب کردم بعد باتهیونگ رفتیم بیرون
ته:داوش کاری نداری
کوک:نه دادا
ته:اوه اوه
کوک:چیه
ته: دوست دخترم داره زنگ میزنه
کوک:بروبرو
ته:خدافظ
کوک:خدافظ
رفتم خونه
م/ک:سلام .. پسرم کجابودی
کوک:رفتم پیشه تهیونگ
م/ک:خب برو لباستو عوض کن بیا پایین
کوک:چشم
(ویو جولیا )
از دیشب دارم بهش فکر میکنم میبینم هرکاری کنم نمیتونم به نتیجه برسم
لیا:(دوسته خیلییییییی صمیمیه جولیا)چرا؟
جولیا:آخه هم دوستش دارم هم ازش مثله سگگگگ بدم میاد
لیا:اون دیگه مشکله خودته
جولیا:خاک تو سرت مثلا دوستی
لیا:خو چی کار کنم هر کاری میکنم نمیتونم بفهمم تو واقعا حست چیه
جولیا: آخه ببین اون منو از بچگی دوس داشته
لیا:خو تو دلت از سنگه
جولیا:خب .. منم یه مدت دوستش داشتم بهش اعتراف هم کردم ولی
لیا:ولی چی؟
جولیا: اون دوس دختر داشت
لیا:آخی بمیرم الاهی
جولیا:خدانکنه اونی
لیا:گفتی اون یه مدت افسردگی داشته
جولیا:آره
لیا:میشه برام توضیح بدی برای چی
جولیا: خب ببین کوک توی سنه ۱۵ سالگی یه دوس دختر داشت که حاضر بود جونش هم براش بزاره بعد دختره هم خیلییییی دوستش داشت دوتاشون مثله دوتا مرغ عاشق بودن بعد توی سنه ۱۸ سالگی پدر مادر دختره موافقط نکردن که این دوتا باهم باشن بعد جونگ کوک که مثله سگ فقط خوراکش شده بود گریه منم خیلییییی عاشقش بودم خیلی دوستش داشتم
رفتم که دلداریش بدم همش عربده میکشید میگفت تقصیره توعه وقتی میگفتم برای چی همش میگفت برای اون روز
فهمیدم که منظورش از اون روزیه که رفتم بهش اعتراف کردم
لیا: خو چه ربطی داره مگه تقصیر تو بوده که مامان بابای دختره موافقت نکردن
جولیا:خبببب ....
لیا:خب چی ؟؟
جولیا:......
کوک:اون خیلی تیزه
ته:اون تیزه توکه اسکل نیستی
کوک:باش
ته:حواست باشه
کوک:خووووو
رفتم سفارش هارو حساب کردم بعد باتهیونگ رفتیم بیرون
ته:داوش کاری نداری
کوک:نه دادا
ته:اوه اوه
کوک:چیه
ته: دوست دخترم داره زنگ میزنه
کوک:بروبرو
ته:خدافظ
کوک:خدافظ
رفتم خونه
م/ک:سلام .. پسرم کجابودی
کوک:رفتم پیشه تهیونگ
م/ک:خب برو لباستو عوض کن بیا پایین
کوک:چشم
(ویو جولیا )
از دیشب دارم بهش فکر میکنم میبینم هرکاری کنم نمیتونم به نتیجه برسم
لیا:(دوسته خیلییییییی صمیمیه جولیا)چرا؟
جولیا:آخه هم دوستش دارم هم ازش مثله سگگگگ بدم میاد
لیا:اون دیگه مشکله خودته
جولیا:خاک تو سرت مثلا دوستی
لیا:خو چی کار کنم هر کاری میکنم نمیتونم بفهمم تو واقعا حست چیه
جولیا: آخه ببین اون منو از بچگی دوس داشته
لیا:خو تو دلت از سنگه
جولیا:خب .. منم یه مدت دوستش داشتم بهش اعتراف هم کردم ولی
لیا:ولی چی؟
جولیا: اون دوس دختر داشت
لیا:آخی بمیرم الاهی
جولیا:خدانکنه اونی
لیا:گفتی اون یه مدت افسردگی داشته
جولیا:آره
لیا:میشه برام توضیح بدی برای چی
جولیا: خب ببین کوک توی سنه ۱۵ سالگی یه دوس دختر داشت که حاضر بود جونش هم براش بزاره بعد دختره هم خیلییییی دوستش داشت دوتاشون مثله دوتا مرغ عاشق بودن بعد توی سنه ۱۸ سالگی پدر مادر دختره موافقط نکردن که این دوتا باهم باشن بعد جونگ کوک که مثله سگ فقط خوراکش شده بود گریه منم خیلییییی عاشقش بودم خیلی دوستش داشتم
رفتم که دلداریش بدم همش عربده میکشید میگفت تقصیره توعه وقتی میگفتم برای چی همش میگفت برای اون روز
فهمیدم که منظورش از اون روزیه که رفتم بهش اعتراف کردم
لیا: خو چه ربطی داره مگه تقصیر تو بوده که مامان بابای دختره موافقت نکردن
جولیا:خبببب ....
لیا:خب چی ؟؟
جولیا:......
۵.۹k
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.