پارت10
#پارت10
#دخترکوچولویمن👧🏻💧
سمیه سرشو پایین انداخت و معذرت خواهی کرد
+ برو بیارش سریعتر زود باش
سمیه چشمی گفت و سریع رفت دنبالش ، بعد از چند دقیقه آوردش
+ میتونی بری
سمیه که رفت سرچرخوندم و با دیدن چشمای پف کرده اش اخمی بین ابروهام نشست
+ بشین اینجا
به صندلی رو به ام اشاره ای زدم که بهسا نشست و خیره شد به نقطه ای....
بشقاب سوپی براش ریختم و گذاشتم جلوش
+ بخور یکم جون بگیری
خیلی لاغری....
جوابی بهم نداد که با اخم گفتم:
+ باتوام دختر
نمیشنوی؟ گفتم غذاتو بخور
خنثی نگاهم کرد و گفت:
_ گشنم نیست!!
پوزخندی زدم و مشغول ریختن سوپ برای خودم شدم
+حق داری
اون بابای عوضیت انقد بهت گشنگی داده که ۲۴ساعت یبار باید بهت غذا بدن
با حرفم دستاش مُشت شد
قاشقی برداشت و شروع به خوردن کرد...
بعد از خوردن شام به سمیه دستور دادم تا میزو جمع کنه
رو به بهسا گفتم:
+ دنبالم بیا.....
#دخترکوچولویمن👧🏻💧
سمیه سرشو پایین انداخت و معذرت خواهی کرد
+ برو بیارش سریعتر زود باش
سمیه چشمی گفت و سریع رفت دنبالش ، بعد از چند دقیقه آوردش
+ میتونی بری
سمیه که رفت سرچرخوندم و با دیدن چشمای پف کرده اش اخمی بین ابروهام نشست
+ بشین اینجا
به صندلی رو به ام اشاره ای زدم که بهسا نشست و خیره شد به نقطه ای....
بشقاب سوپی براش ریختم و گذاشتم جلوش
+ بخور یکم جون بگیری
خیلی لاغری....
جوابی بهم نداد که با اخم گفتم:
+ باتوام دختر
نمیشنوی؟ گفتم غذاتو بخور
خنثی نگاهم کرد و گفت:
_ گشنم نیست!!
پوزخندی زدم و مشغول ریختن سوپ برای خودم شدم
+حق داری
اون بابای عوضیت انقد بهت گشنگی داده که ۲۴ساعت یبار باید بهت غذا بدن
با حرفم دستاش مُشت شد
قاشقی برداشت و شروع به خوردن کرد...
بعد از خوردن شام به سمیه دستور دادم تا میزو جمع کنه
رو به بهسا گفتم:
+ دنبالم بیا.....
۲.۸k
۲۲ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.