عشق دردناک پارت 9
#خواندن_ بدون_ لایک و _کامت _حر...ام _است😂🤝
عصبی داد زد
سونا:محض رضای خدا ا.ت تا کی منتظر میمونی تا وقتی که با ک*تک زدناش تو رو بک*شه یه با خیانتاش و یا سرت هو بیاره
شکه سرمو بالا گرفتم حتی فکرشم ازیتم میکنه حرفاش درسته همونطور که له فکر فرو رفته بودم گفتم
ا.ت: نه نه اون فقط هو*س های زود گذرشه اونم بلاخره یه روز خسته میشه جونگکوک اونقدر هاهم بد نیست یادته گفتم وقتی بچه بودیم اون از من و میا مراقبت میکرد حتی یه بارم سر اینکه هم بازیم منو زد دعوا کرد اون خیلی مهر بون بود فقط شاید الان چون دل شکستست اینطوریه
سونا کلافه و عصبی ادامه داد
سونا:خواهش میکنم ا.ت تو داری خودتو گول میزنی اون 29 سالشه اون یه مرد بالغه تو سنی که باید خانوادشو بسازه و چون عاشق خواهرت بود و برای جلب توجه این کار هارو کرده با این بلا هایی که سرت اورده اگه هنوزم فکر میکنی درست میشه خیلی احمقی اخرشم این عشق هیچت تورو به باد میده بیا برو جداشو ازش
درست بود همه حرفاش درست بود حرفاش مثل یه تیر توی قلبم فرو میرفتن ین حرفایه که تو این دو سال هر دفعه بهم میگه ولی اه از عشقم به جونگکوک
اروم نا*لیدم
ا.ت:قو .....قول میدم اگ...اگه درست نشد خود...خودم درخواست طلا*ق میدم
لبخندی زد وگفت
سونا:با اینکه دیره اما بازم من پشتتم هر وقت که بخوایی
لبخندی درد ناک زدم
ا.ت: ممنون
بعد یکم حرف زدن قهوه خوریم و من دیگه بیرون اومدم از اونجایی که توی ماشین به فرانک گفتم خودم برمیگردم اونم رفت از خیابان های پر جمعیت سئول رد میشدم مردم بعضی شاد و بعضی غمگین میدیم برای اولین تاکسی که دیدم دست بلند کردم ایستاد ادرس رو بهش دادم و برگشتم وقتی رفتم تو کسی رو ندیدم بجز خد مت کار ها که توی آشپزخونه بودن پس اون دوتا رفتن بیرون حتما خانم سوریون باز ویار خرید کردن کرده احمقا
رفتم بالا تو اتاقم از اونجایی که پاییزه و هوا داره سرد میشه شوفاژ رو روشن کردم و به سمت کمد رفتم لباس بیرون رو با یه لباس خوا*ب راحتی عوض کردم و رفتم روی تخت و قر*ص های سر دردم رو خوردم بعد چند که داشت کم کم خوابم می برد صدای باز شدن در اومد اول فکر کردم خد مت کاره اما با فکر به اینکه اونا حق ورود به اتاقا رو بدون اجازه ندارن سر بلند کردم و با دیدن اون توی چهار چوب در گفتم
کلافه و خواب الود گفتم
ا.ت : چی میخوای ؟!
تقدیم نگاه زیباتون💗✨
شرط پارت بعد
لایک95
کامنت130
عصبی داد زد
سونا:محض رضای خدا ا.ت تا کی منتظر میمونی تا وقتی که با ک*تک زدناش تو رو بک*شه یه با خیانتاش و یا سرت هو بیاره
شکه سرمو بالا گرفتم حتی فکرشم ازیتم میکنه حرفاش درسته همونطور که له فکر فرو رفته بودم گفتم
ا.ت: نه نه اون فقط هو*س های زود گذرشه اونم بلاخره یه روز خسته میشه جونگکوک اونقدر هاهم بد نیست یادته گفتم وقتی بچه بودیم اون از من و میا مراقبت میکرد حتی یه بارم سر اینکه هم بازیم منو زد دعوا کرد اون خیلی مهر بون بود فقط شاید الان چون دل شکستست اینطوریه
سونا کلافه و عصبی ادامه داد
سونا:خواهش میکنم ا.ت تو داری خودتو گول میزنی اون 29 سالشه اون یه مرد بالغه تو سنی که باید خانوادشو بسازه و چون عاشق خواهرت بود و برای جلب توجه این کار هارو کرده با این بلا هایی که سرت اورده اگه هنوزم فکر میکنی درست میشه خیلی احمقی اخرشم این عشق هیچت تورو به باد میده بیا برو جداشو ازش
درست بود همه حرفاش درست بود حرفاش مثل یه تیر توی قلبم فرو میرفتن ین حرفایه که تو این دو سال هر دفعه بهم میگه ولی اه از عشقم به جونگکوک
اروم نا*لیدم
ا.ت:قو .....قول میدم اگ...اگه درست نشد خود...خودم درخواست طلا*ق میدم
لبخندی زد وگفت
سونا:با اینکه دیره اما بازم من پشتتم هر وقت که بخوایی
لبخندی درد ناک زدم
ا.ت: ممنون
بعد یکم حرف زدن قهوه خوریم و من دیگه بیرون اومدم از اونجایی که توی ماشین به فرانک گفتم خودم برمیگردم اونم رفت از خیابان های پر جمعیت سئول رد میشدم مردم بعضی شاد و بعضی غمگین میدیم برای اولین تاکسی که دیدم دست بلند کردم ایستاد ادرس رو بهش دادم و برگشتم وقتی رفتم تو کسی رو ندیدم بجز خد مت کار ها که توی آشپزخونه بودن پس اون دوتا رفتن بیرون حتما خانم سوریون باز ویار خرید کردن کرده احمقا
رفتم بالا تو اتاقم از اونجایی که پاییزه و هوا داره سرد میشه شوفاژ رو روشن کردم و به سمت کمد رفتم لباس بیرون رو با یه لباس خوا*ب راحتی عوض کردم و رفتم روی تخت و قر*ص های سر دردم رو خوردم بعد چند که داشت کم کم خوابم می برد صدای باز شدن در اومد اول فکر کردم خد مت کاره اما با فکر به اینکه اونا حق ورود به اتاقا رو بدون اجازه ندارن سر بلند کردم و با دیدن اون توی چهار چوب در گفتم
کلافه و خواب الود گفتم
ا.ت : چی میخوای ؟!
تقدیم نگاه زیباتون💗✨
شرط پارت بعد
لایک95
کامنت130
۴۱.۷k
۰۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۳۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.