فیک کوک (اعتماد)پارت۹
از زبان ا/ت
گفتم : تو خودت الکی حرص نده من بهت امضا نمیدم از خیر اون چیزایی که میخوای ازم بگیری بگذر..جناب جئون
گفت : تو چی فکر کردی میدونی اگه پات رو از این عمارت بیرون بزاری چی میشه..پشت دیوارهای این عمارت کلی گرگ منتظرت هستن تا به دَرَنِت یه نمونَش رو خودت دیدی
این حرفا تو گوش من نمیرفت گفتم : حداقل از زندونی بودن که بهتره نیست ؟
دستم رو ول کرد و خنده اعصبی کرد و گفت : تو واقعا نمیفهمی همین بهتر زندانی بمونی تا عقلت بیاد سره جاش
( فردا )
از زبان ا/ت
بهم حتی آب هم نمیدن انگار اسیر گرفتن لعنتی به خودم فرستادم
از زبان نویسنده
دیشب دوست جونگ کوک اومد به عمارت و در مورد ا/ت با جونگ کوک صحبت کرد و پیشنهاد داد که با ا/ت ازدواج کنه چون اونطوری هم اون اموال رو میتونه بگیره هم میتونه جلوی ا/ت رو بگیره تا به جایگاه پدرش نرسه برای جونگ کوک جون ا/ت یه درصد هم مهم نبود فقط اون اموال راهش رو بسته بود
از زبان ا/ت
رفتم پشت در با مشت کوبیدم بهش و گفتم : هی یکی نیست به داد من برسه با شمام
بلافاصله در باز شد و یه مرد خوش رو روبه روم ظاهر شد با لبخند گفت : سلام خانم کیم
خیلی با ادبانه حرف میزد منم مودبانه گفتم : سلام آقای..
گفت : تهیونگ هستم
سرم رو پایین انداختم و گفتم : خوشبختم
گفت : باید باهات حرف بزنم خانم خوشگله
لپام سرخ شدن گفتم : در مورد چی
گفت : در مورده جونگ کوک...صبر کن ببینم تو رنگ و روت چرا اینجوریه نکنه از دیشب تا حالا چیزی بهت ندادن
پس اسمش جونگ کوک بود
گفتم : نه اون یارو جونگ کوک کیه اون عین اسیر ها باهام رفتار میکنه
خندید انگار تمام سردی و خشکی که توی جونگ کوک بود برعکسش توی این پسره تهیونگ بود...اون اعصبانی و خشک و بی رحم بود اما این آروم مهربون و خوش خنده بود
گفتم : تو خودت الکی حرص نده من بهت امضا نمیدم از خیر اون چیزایی که میخوای ازم بگیری بگذر..جناب جئون
گفت : تو چی فکر کردی میدونی اگه پات رو از این عمارت بیرون بزاری چی میشه..پشت دیوارهای این عمارت کلی گرگ منتظرت هستن تا به دَرَنِت یه نمونَش رو خودت دیدی
این حرفا تو گوش من نمیرفت گفتم : حداقل از زندونی بودن که بهتره نیست ؟
دستم رو ول کرد و خنده اعصبی کرد و گفت : تو واقعا نمیفهمی همین بهتر زندانی بمونی تا عقلت بیاد سره جاش
( فردا )
از زبان ا/ت
بهم حتی آب هم نمیدن انگار اسیر گرفتن لعنتی به خودم فرستادم
از زبان نویسنده
دیشب دوست جونگ کوک اومد به عمارت و در مورد ا/ت با جونگ کوک صحبت کرد و پیشنهاد داد که با ا/ت ازدواج کنه چون اونطوری هم اون اموال رو میتونه بگیره هم میتونه جلوی ا/ت رو بگیره تا به جایگاه پدرش نرسه برای جونگ کوک جون ا/ت یه درصد هم مهم نبود فقط اون اموال راهش رو بسته بود
از زبان ا/ت
رفتم پشت در با مشت کوبیدم بهش و گفتم : هی یکی نیست به داد من برسه با شمام
بلافاصله در باز شد و یه مرد خوش رو روبه روم ظاهر شد با لبخند گفت : سلام خانم کیم
خیلی با ادبانه حرف میزد منم مودبانه گفتم : سلام آقای..
گفت : تهیونگ هستم
سرم رو پایین انداختم و گفتم : خوشبختم
گفت : باید باهات حرف بزنم خانم خوشگله
لپام سرخ شدن گفتم : در مورد چی
گفت : در مورده جونگ کوک...صبر کن ببینم تو رنگ و روت چرا اینجوریه نکنه از دیشب تا حالا چیزی بهت ندادن
پس اسمش جونگ کوک بود
گفتم : نه اون یارو جونگ کوک کیه اون عین اسیر ها باهام رفتار میکنه
خندید انگار تمام سردی و خشکی که توی جونگ کوک بود برعکسش توی این پسره تهیونگ بود...اون اعصبانی و خشک و بی رحم بود اما این آروم مهربون و خوش خنده بود
۱۲۳.۷k
۱۸ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.