پارت آخر
ساعت 9 شب
ات:جی هوپ آماده شو
جی هوپ: کجا میریم؟
ات :مگه جواب سوالتو نمی خوای
جی هوپ : چرا
ات: پس آماده شو
ده مین بعد
جی هوپ :من آمادم
ات:بریم
سوار ماشین شدیم و بعد چند دقیقه رسیدیم به خونه لارا
در زدیم و رفتیم تو
لارا:خوش اومدین
ات:ممنون
جی هوپ:نمی خواین جواب سوال منو بدین
لارا:هانا میشه بیای پایین
هانا آروم با عروسک کوچولو تو دستش اومد پایین
تا ات رو دید پرید بغلش
هانا:سلام اوما
جی هوپ :ات این پرنسس کوچولو رو معرفی نمی کنی
ات:جی هوپ این دخترمونه
جی هوپ:دخترمون!!
ات:هانا یادته گفتم دفعه بعدی با پدرت میایم
هانا:آره
ات:این آقا پدرته
هانا :بابا
این گفت و پرید بغلش
جی هوپ ویو
احساس خوبی داشتم از خوشحالی اشکام سرازیر شد
موهاشو بو کردم بوی توت فرنگی میداد
بهترین بویی بود که تا حالا حس کرده بودم
از خودم جداش کردم و تو صورتش نگاه کردم
هانا:بابا چرا گریه میکنی
جی هوپ :اینا اشک خوشحالیه
هانا :دیگه پیشم میمونی
جی هوپ :منو مامانت همیشه پیشت میمونیم
2 سال بعد
ات:پسرا مواظب باشید لارا تو یه چیزی بگو
لارا:بزار خوش بگذرونن
کوک و جی هوپ:دخترا شما هم بیاین
ات:لارا تو برو منم میام
لارا:باشه زود بیا
ات
دفترخاطراتمو برداشتم و شروع کردم به نوشتن
لارا و کوک دوساله که ازدواج کردن
من و جی هوپ و هانا یه خوانواده شدیم
الانم با بقیه پسرا برای استراحت به ساحل اومدیم
باورم نمی شه این همه اتفاق برامون افتاد ولی آخرش به خوشبختی ختم شد
امیدوارم همیشه خوشبخت باشیم
هانا:اوما بیا دیگه
ات:اومدم
همه چیزو نوشتم
دفترو بستم و به سمتشون رفتم
داستان ما هم اینطوری بود
پر از سختی ولی با این حال این داستانی بود که اگه بازم به عقب برگردم
دوباره زندگیش میکنم
.................................................
پایان
ات:جی هوپ آماده شو
جی هوپ: کجا میریم؟
ات :مگه جواب سوالتو نمی خوای
جی هوپ : چرا
ات: پس آماده شو
ده مین بعد
جی هوپ :من آمادم
ات:بریم
سوار ماشین شدیم و بعد چند دقیقه رسیدیم به خونه لارا
در زدیم و رفتیم تو
لارا:خوش اومدین
ات:ممنون
جی هوپ:نمی خواین جواب سوال منو بدین
لارا:هانا میشه بیای پایین
هانا آروم با عروسک کوچولو تو دستش اومد پایین
تا ات رو دید پرید بغلش
هانا:سلام اوما
جی هوپ :ات این پرنسس کوچولو رو معرفی نمی کنی
ات:جی هوپ این دخترمونه
جی هوپ:دخترمون!!
ات:هانا یادته گفتم دفعه بعدی با پدرت میایم
هانا:آره
ات:این آقا پدرته
هانا :بابا
این گفت و پرید بغلش
جی هوپ ویو
احساس خوبی داشتم از خوشحالی اشکام سرازیر شد
موهاشو بو کردم بوی توت فرنگی میداد
بهترین بویی بود که تا حالا حس کرده بودم
از خودم جداش کردم و تو صورتش نگاه کردم
هانا:بابا چرا گریه میکنی
جی هوپ :اینا اشک خوشحالیه
هانا :دیگه پیشم میمونی
جی هوپ :منو مامانت همیشه پیشت میمونیم
2 سال بعد
ات:پسرا مواظب باشید لارا تو یه چیزی بگو
لارا:بزار خوش بگذرونن
کوک و جی هوپ:دخترا شما هم بیاین
ات:لارا تو برو منم میام
لارا:باشه زود بیا
ات
دفترخاطراتمو برداشتم و شروع کردم به نوشتن
لارا و کوک دوساله که ازدواج کردن
من و جی هوپ و هانا یه خوانواده شدیم
الانم با بقیه پسرا برای استراحت به ساحل اومدیم
باورم نمی شه این همه اتفاق برامون افتاد ولی آخرش به خوشبختی ختم شد
امیدوارم همیشه خوشبخت باشیم
هانا:اوما بیا دیگه
ات:اومدم
همه چیزو نوشتم
دفترو بستم و به سمتشون رفتم
داستان ما هم اینطوری بود
پر از سختی ولی با این حال این داستانی بود که اگه بازم به عقب برگردم
دوباره زندگیش میکنم
.................................................
پایان
۴۶.۸k
۰۱ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.