part 28 Dark love
همینجوری با افکارم سعی داشتم کنار بیام که متوجه شدم جیمین رفته سمت گردنم و داره کیس مارک های دردناک میزارع جوری که چند ثانیه بعدش جاش کبود میشد
....................28
هرجور حساب میکردم الان زود بود واسه ادامه کار ولی خودمم میخواستمش سعی کردم درست فکر کنم و درست ترین کار این بود که جیمینو از خودم دور کنم
از جیمین فاصله گرفتم که جیمین با تعجب بهم خیره شد
+جیمین الان خیلی زوده ما نمی تونیم باعم الان رابطه داشته باشیم.
که دیدم انگار جیمین یکم ناراحت شد و دستامو ول کرد و با عقب گردی به سمت در اتاق رفت و دیگه چیزی نگفت و رفت
همش فکرم مشغول جیمین بود که نکنه ناراحت شده اما خب اون باید بهم حق بده من نیاز دارم تا انتفاقای این چند روز رو حضم کنم
بدون عوض کردن لباس هام رفتم سمت تختم و خیلی سریع خوابم برد
.
.
.
با برخورد نور به صورتم چشمام رو باز کردم و نگاهی به ساعت گوشیم انداختم ساعت ۹صبح بود و احتمالا بچه ها همه الان بیدار شدن چون صدای نینا و شوگا و کوک میومد.
رفتم سمت حموم اتاقم و یه دوش ۵مینی گرفتم و یه لباس راحت پوشیدم و رفتم سمت میز آرایش کنار اتاقم و بعد انجام دادن روتین پوستیم یه چسب کوچیک برداشتم و زدم به لبم چون واقعا ضایع بود که دیشب چه اتفاقی افتاده بعد از تموم شدن کارهام رفتم
طبقه ی پایین که دیدم همه ی بچه ها بیدار شدن و داشتن میز صبحونه رو آماده میکردم به همه صبح بخیر گفتم و همه با مهربونی جوابمو دادن اما جیمین حتی نیم نگاهم بهم ننداخت
اینم دیوونس یروز باهام کیس میره یروز اصلا نگام نمیکنه خدایا
........
اهم اهم خب اومدم بلاخره با پارت جدید🐈
بچه ها توروخدا عین آدم کامنت بزارین مرس🗿
راستی حدساتونو برام کامنت کنید🦋
هی حرصتون میدم نمیزارم باهم باشم🗿😂
خب دیگ خماری خش بگذره سیزده بدرتونم مبارک برام دروغ سیزده هاتونو کامنت کنین بخندم💔🦋😁
شرط
لایک۵۰
کامنت۷۰
....................28
هرجور حساب میکردم الان زود بود واسه ادامه کار ولی خودمم میخواستمش سعی کردم درست فکر کنم و درست ترین کار این بود که جیمینو از خودم دور کنم
از جیمین فاصله گرفتم که جیمین با تعجب بهم خیره شد
+جیمین الان خیلی زوده ما نمی تونیم باعم الان رابطه داشته باشیم.
که دیدم انگار جیمین یکم ناراحت شد و دستامو ول کرد و با عقب گردی به سمت در اتاق رفت و دیگه چیزی نگفت و رفت
همش فکرم مشغول جیمین بود که نکنه ناراحت شده اما خب اون باید بهم حق بده من نیاز دارم تا انتفاقای این چند روز رو حضم کنم
بدون عوض کردن لباس هام رفتم سمت تختم و خیلی سریع خوابم برد
.
.
.
با برخورد نور به صورتم چشمام رو باز کردم و نگاهی به ساعت گوشیم انداختم ساعت ۹صبح بود و احتمالا بچه ها همه الان بیدار شدن چون صدای نینا و شوگا و کوک میومد.
رفتم سمت حموم اتاقم و یه دوش ۵مینی گرفتم و یه لباس راحت پوشیدم و رفتم سمت میز آرایش کنار اتاقم و بعد انجام دادن روتین پوستیم یه چسب کوچیک برداشتم و زدم به لبم چون واقعا ضایع بود که دیشب چه اتفاقی افتاده بعد از تموم شدن کارهام رفتم
طبقه ی پایین که دیدم همه ی بچه ها بیدار شدن و داشتن میز صبحونه رو آماده میکردم به همه صبح بخیر گفتم و همه با مهربونی جوابمو دادن اما جیمین حتی نیم نگاهم بهم ننداخت
اینم دیوونس یروز باهام کیس میره یروز اصلا نگام نمیکنه خدایا
........
اهم اهم خب اومدم بلاخره با پارت جدید🐈
بچه ها توروخدا عین آدم کامنت بزارین مرس🗿
راستی حدساتونو برام کامنت کنید🦋
هی حرصتون میدم نمیزارم باهم باشم🗿😂
خب دیگ خماری خش بگذره سیزده بدرتونم مبارک برام دروغ سیزده هاتونو کامنت کنین بخندم💔🦋😁
شرط
لایک۵۰
کامنت۷۰
۲۴.۷k
۱۲ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.