𝐂𝐫𝐢𝐦𝐢𝐧𝐚𝐥 [جنایتکار]
𝐂𝐫𝐢𝐦𝐢𝐧𝐚𝐥 [جنایتکار]
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟑𝟐
ات: گریه نکن دیگه میگم خوبم اههه
ته:ببخشید معذرت میخوام غلط کردم
ات :ایییی ترو خدا اینجوری نکن حالم بدتر میشه نكن لطفا
ته: باشه باشه
ات: دکتر گفت مرخصم میشه بریم خونه
( می دونستم داره دروغ میگه حالش واقعا بد بود صداش هم گفته بود از بس داد زده بود از درد )
[[خونه]]
رو مبل نشسته بودم و تهیونگ میخواست غذارو آماده کنه
ته: صبر کن الان میام
ات :يااااااا||||| گشنمه
ته: اومدم اومدم بیا فعلا تو با پسرمون مشغول باش تا من برم غذا برات بیارم
ات: یونتانننننن.... این از کجا آوردی
ته :قبل از اینکه بیام دنبالت
ات :بدش من
ته :بیا یونتان برو بغل مامانی
ات :چی
ته :چی چی؟
ات هنوز عادت نکردیم بهم توجه کنی
ته: ااااااا راستی وایسا ببینم...... اون حلقه رو در بیار
بدووو
ات: چرا حلقه ازدواجمون در بیارم
ته: چون من میگم
ات: باشه
ته :این رو باید دستت کنیات
ات: واقعاااا خوشگله مرسیییی
ته: من دیگه برم؟
ات: بله برو دارم از گشنگی میمیرم
تقریبا چهار ماهی گذشته بود و ما همه چیم مون شده بود مثل یه خانواده عاشقانه بی نقص ته همیشه حواسش به من بود و رابطه مون فوق العاده بود یه ماهی میشد که ته به خاطر کارای شرکت رفته بود انگلیس اما همش هر یک ساعت یک بار زنگ میزد و هفته پیش دو روز اومد موند و بعد دوباره برگشت انگلیس اما امشب قراره برگرده بالاخره قرار گذاشته بودیم ساعت نه که وقتی اومد با هم بریم شام بیرون خیلی خوشحال بودم کت و شلوار صورتی که برام خریده بود از اینگلیس رو پوشیدم و در حد یه ریمل و رژ صورتی آرایش کردم
تقریبا ساعت نه شده بود توی اتاق روی میز آرایشم نشسته بودم و با گوشیم بازی میکردم
(تهیونگ ویو)
امروز مجبور شده بودم بعد از فرودگاه سریع بیام شرکت اما خیلی ذوق داشتم که شب با ات قراره بریم شام بیرون داشتم وسایلم رو جمع می کردم که منشیم یه پاکت آورد داخل اتاق اول خواستم بزارمش برای فردا اما با دیدن اسم ات روش درش رو باز کردم اما ای کاش هیچ وقت باز نمی کردم......
***اسلاید بعد انگشتر***
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟑𝟐
ات: گریه نکن دیگه میگم خوبم اههه
ته:ببخشید معذرت میخوام غلط کردم
ات :ایییی ترو خدا اینجوری نکن حالم بدتر میشه نكن لطفا
ته: باشه باشه
ات: دکتر گفت مرخصم میشه بریم خونه
( می دونستم داره دروغ میگه حالش واقعا بد بود صداش هم گفته بود از بس داد زده بود از درد )
[[خونه]]
رو مبل نشسته بودم و تهیونگ میخواست غذارو آماده کنه
ته: صبر کن الان میام
ات :يااااااا||||| گشنمه
ته: اومدم اومدم بیا فعلا تو با پسرمون مشغول باش تا من برم غذا برات بیارم
ات: یونتانننننن.... این از کجا آوردی
ته :قبل از اینکه بیام دنبالت
ات :بدش من
ته :بیا یونتان برو بغل مامانی
ات :چی
ته :چی چی؟
ات هنوز عادت نکردیم بهم توجه کنی
ته: ااااااا راستی وایسا ببینم...... اون حلقه رو در بیار
بدووو
ات: چرا حلقه ازدواجمون در بیارم
ته: چون من میگم
ات: باشه
ته :این رو باید دستت کنیات
ات: واقعاااا خوشگله مرسیییی
ته: من دیگه برم؟
ات: بله برو دارم از گشنگی میمیرم
تقریبا چهار ماهی گذشته بود و ما همه چیم مون شده بود مثل یه خانواده عاشقانه بی نقص ته همیشه حواسش به من بود و رابطه مون فوق العاده بود یه ماهی میشد که ته به خاطر کارای شرکت رفته بود انگلیس اما همش هر یک ساعت یک بار زنگ میزد و هفته پیش دو روز اومد موند و بعد دوباره برگشت انگلیس اما امشب قراره برگرده بالاخره قرار گذاشته بودیم ساعت نه که وقتی اومد با هم بریم شام بیرون خیلی خوشحال بودم کت و شلوار صورتی که برام خریده بود از اینگلیس رو پوشیدم و در حد یه ریمل و رژ صورتی آرایش کردم
تقریبا ساعت نه شده بود توی اتاق روی میز آرایشم نشسته بودم و با گوشیم بازی میکردم
(تهیونگ ویو)
امروز مجبور شده بودم بعد از فرودگاه سریع بیام شرکت اما خیلی ذوق داشتم که شب با ات قراره بریم شام بیرون داشتم وسایلم رو جمع می کردم که منشیم یه پاکت آورد داخل اتاق اول خواستم بزارمش برای فردا اما با دیدن اسم ات روش درش رو باز کردم اما ای کاش هیچ وقت باز نمی کردم......
***اسلاید بعد انگشتر***
۲۰.۰k
۲۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.