بهای قمار part 5
بهای قمار
پارت 5
لیرا سمت جام شراب رفت و یکیشو سر کشید
- قوی ترین قمار بازتونو بفرستید !
مردی قوی هیکل از بین جمعیت بلند شد و با لحن کنایه گونه ای گفت : دختر کوچولو نظرت چیه بری هرزگیتو بکنی ؟
لیرا پوزخندی زد
- امیدوارم ورشسکت نشی
اقای مین از روی صندلی بلند شد ...
+ با لیرا بازی کن !
مرد با دیدن اقای مین یکی از بزرگترین مافیاهای کره رنگ از رخش پرید اول فکر کرده بود قراره با اقای مین بازی کنه اما کمی بعد با شنیدن اسم لیرا پوزخند مغرورانه ای تحویل جمعیت داد چون روحشم خبر نداشت که لیرا از اقای مین قوی تره ! ...
لیرا مثل همیشه روی میز نشست و پاشو روی اون یکی پاش انداخت ...
و بعد با ناخونای بلندش روی ژپوند ها ویراژ میرفت جوری ک صدای گوش خراشی تولید میشد...
مرد معترض نالید : بسه این صدای گوش کر کن !
لیرا تو چشمای مرد خیره شد
- صدای پیروزیم ازارت میده ؟!
مرد هوفی کشید و به چیدن ژپوند ها ادامه داد : چقدر شرط میبندی ؟
- 50 میلیون وون !
با شنیدن رقم پول مرد لحظه زرد شد اما بعد پوزخندی زد و گفت : پولشو کی میده داری ؟
لیرا به اقای مین اشاره کرد
- مورد اعتمادته ؟
یونگی غرید
¥ یااا میخای بابامو ورشکسته کنی ؟
- پول اون دخترایی ک زیر دستته رو من در میارم تو لازم نکرده حرف بزنی !
یونگی لحظه به این فکر کرد که شاید لیرا راست میگه پدرش ماهانه براش میلیون ها وون میریخت تا دخترای جدید بخره ... اما این پول از کجا میومد ؟ پدرش الان پیر شده بود و دیگه اندک موقع هایی پیش میومد که پدرش قمار بازی کنه پس این پول از کجا بود ...؟!
یونگی سهی کرد ذهن خودشو مشغول این چیزا نکنه اون قبلا سعی کرده بود قمار بازی کنه اما هیچ لذتی براش نداشت و حتی نگاه کردن به قمار هم ازارش میداد !
یونگی دخترو توی بغلش فشرد دختری که امریکایی بود موهای بلند و طلایی که پایینش موج داشت و چشمای ابی به رنگ اسمون که نه فیروزه !
اینجور دخترا تو کره کم پیدا میشدن اما همون یذره هم معمولا پا نمیدادن !
اما توی امریکا از این بلند های هرزه زیاد بود ...
¥ همم بیبی گرل من علاقه ای به قمار ندارم نظرت راجب یه شب خوب چیه ؟
دختر که انگار از خداش بود با پروئی تمام گفت : چن میدی ؟
یونگی لحظه چندشش شد ... نگاهی به لیرا کرد که روی میز نشسته بود و طبهر خاصی داشت پول پارو میکرد ... فرق لیرا دختر با این دخترای هرزه همین بود اما برای یونگی فرقی نمیکرد زنا چجوری پول در بیارن ... هرزگی کنن یا نه ، اون فقط میدونست زنا برای استفادن اونا اشغالاین که دیر یا زود هرزه میشن !
یونگی دخترو از توی بغلش رها کرد و چشم و ابروی نازک کرده دختر رو نادیده گرف و جمعیت و کنار زد و سمت میز رفت تا قمار لیرا رو ببینه !...
عرق از پیشونی مرد میچکید ! فقط یه ژپوند براش باقی مونده بود ... و بعد از چند دقیقه همونم باخت
مرد با شرمندگی و ترس پول رو به بادیگاردای اقای مین تحویل داد ...
اقای مین سمت میز رفت و لیرا رو براید استایل بغل کرد ...
+ تو دختر منی !
لیرا لبخندی زد و بعد اقای مین رو بغل کرد !
لیرا فراموش کرده بود اقای مین همونی بود که یک سال پیش تدی رو ازش گرفته بود ...
اصلا انگار بخت از لیرا برگشته بود نه تدی پدر واقعیش بود نه اقای مین لیرا یک یتیم بود !
یونگی با تماشای اون صحنه حالش بهم خورد مادرش رو تصور کرد که یه روزی اینجوری توی بغل پدرش بود ... یونگی حالش از عشق بهم میخورد حالش از زنا بهم میخورد حالش از هر چیزی که بهش میگفتن همسر بهم میخورد ولی ایندفعه سمت پدرش رفت و با لحن تحسین امیزی گفت
¥ پدر افتخار میدین لیدی بیاد عمارت من ...
لیرا خندی شیطانی زد ... موش با پای خودش اومده تو تله ...!
لیرا با شیطنت دم گوش اقای مین گفت
- نیازی نبود شما اصرار کنین منو ببره عمارتش
و بعد لبخندی زد
اقای مین با لبخمدی پر از رضایت لیرا رو توی بغل یونگی گذاشت
+ مراقبش باش
¥ حتما
و پوزخند شرورانه ای تحویل لیرا داد
پارت 5
لیرا سمت جام شراب رفت و یکیشو سر کشید
- قوی ترین قمار بازتونو بفرستید !
مردی قوی هیکل از بین جمعیت بلند شد و با لحن کنایه گونه ای گفت : دختر کوچولو نظرت چیه بری هرزگیتو بکنی ؟
لیرا پوزخندی زد
- امیدوارم ورشسکت نشی
اقای مین از روی صندلی بلند شد ...
+ با لیرا بازی کن !
مرد با دیدن اقای مین یکی از بزرگترین مافیاهای کره رنگ از رخش پرید اول فکر کرده بود قراره با اقای مین بازی کنه اما کمی بعد با شنیدن اسم لیرا پوزخند مغرورانه ای تحویل جمعیت داد چون روحشم خبر نداشت که لیرا از اقای مین قوی تره ! ...
لیرا مثل همیشه روی میز نشست و پاشو روی اون یکی پاش انداخت ...
و بعد با ناخونای بلندش روی ژپوند ها ویراژ میرفت جوری ک صدای گوش خراشی تولید میشد...
مرد معترض نالید : بسه این صدای گوش کر کن !
لیرا تو چشمای مرد خیره شد
- صدای پیروزیم ازارت میده ؟!
مرد هوفی کشید و به چیدن ژپوند ها ادامه داد : چقدر شرط میبندی ؟
- 50 میلیون وون !
با شنیدن رقم پول مرد لحظه زرد شد اما بعد پوزخندی زد و گفت : پولشو کی میده داری ؟
لیرا به اقای مین اشاره کرد
- مورد اعتمادته ؟
یونگی غرید
¥ یااا میخای بابامو ورشکسته کنی ؟
- پول اون دخترایی ک زیر دستته رو من در میارم تو لازم نکرده حرف بزنی !
یونگی لحظه به این فکر کرد که شاید لیرا راست میگه پدرش ماهانه براش میلیون ها وون میریخت تا دخترای جدید بخره ... اما این پول از کجا میومد ؟ پدرش الان پیر شده بود و دیگه اندک موقع هایی پیش میومد که پدرش قمار بازی کنه پس این پول از کجا بود ...؟!
یونگی سهی کرد ذهن خودشو مشغول این چیزا نکنه اون قبلا سعی کرده بود قمار بازی کنه اما هیچ لذتی براش نداشت و حتی نگاه کردن به قمار هم ازارش میداد !
یونگی دخترو توی بغلش فشرد دختری که امریکایی بود موهای بلند و طلایی که پایینش موج داشت و چشمای ابی به رنگ اسمون که نه فیروزه !
اینجور دخترا تو کره کم پیدا میشدن اما همون یذره هم معمولا پا نمیدادن !
اما توی امریکا از این بلند های هرزه زیاد بود ...
¥ همم بیبی گرل من علاقه ای به قمار ندارم نظرت راجب یه شب خوب چیه ؟
دختر که انگار از خداش بود با پروئی تمام گفت : چن میدی ؟
یونگی لحظه چندشش شد ... نگاهی به لیرا کرد که روی میز نشسته بود و طبهر خاصی داشت پول پارو میکرد ... فرق لیرا دختر با این دخترای هرزه همین بود اما برای یونگی فرقی نمیکرد زنا چجوری پول در بیارن ... هرزگی کنن یا نه ، اون فقط میدونست زنا برای استفادن اونا اشغالاین که دیر یا زود هرزه میشن !
یونگی دخترو از توی بغلش رها کرد و چشم و ابروی نازک کرده دختر رو نادیده گرف و جمعیت و کنار زد و سمت میز رفت تا قمار لیرا رو ببینه !...
عرق از پیشونی مرد میچکید ! فقط یه ژپوند براش باقی مونده بود ... و بعد از چند دقیقه همونم باخت
مرد با شرمندگی و ترس پول رو به بادیگاردای اقای مین تحویل داد ...
اقای مین سمت میز رفت و لیرا رو براید استایل بغل کرد ...
+ تو دختر منی !
لیرا لبخندی زد و بعد اقای مین رو بغل کرد !
لیرا فراموش کرده بود اقای مین همونی بود که یک سال پیش تدی رو ازش گرفته بود ...
اصلا انگار بخت از لیرا برگشته بود نه تدی پدر واقعیش بود نه اقای مین لیرا یک یتیم بود !
یونگی با تماشای اون صحنه حالش بهم خورد مادرش رو تصور کرد که یه روزی اینجوری توی بغل پدرش بود ... یونگی حالش از عشق بهم میخورد حالش از زنا بهم میخورد حالش از هر چیزی که بهش میگفتن همسر بهم میخورد ولی ایندفعه سمت پدرش رفت و با لحن تحسین امیزی گفت
¥ پدر افتخار میدین لیدی بیاد عمارت من ...
لیرا خندی شیطانی زد ... موش با پای خودش اومده تو تله ...!
لیرا با شیطنت دم گوش اقای مین گفت
- نیازی نبود شما اصرار کنین منو ببره عمارتش
و بعد لبخندی زد
اقای مین با لبخمدی پر از رضایت لیرا رو توی بغل یونگی گذاشت
+ مراقبش باش
¥ حتما
و پوزخند شرورانه ای تحویل لیرا داد
۵۳.۹k
۱۱ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.