فرناز یادت هست
فرناز یادت هست
تا تهران دستانم می لرزید . مسعود مهارت تو در راننده گی را دیده بود ولی ان روز از رانندگی پر خطر تو لذت بردم
هنوز با خاطراتش زنده ام
مسعود خوشحال بود و می گفت تا این حیوان باشد به ناموس من پیشنهاد سکس ندهد و تهدید به اسید نکند
فرناز جان تا مسعود نوکرته از هیچ تهدیدی نترس
پایت روی گاز بود و من می ترسیدم به مسعود اشاره ای کردم که بگو اهسته تر . مسعود لبخندی زد و چشمکی که خیالت راحت باشد .
ارامش مسعود و سارا به من ارامش می داد . باید اعتراف کنم چون در رانندگی و تصادف مادرم را از دست بوده بودم ترس در درونم نهادینه شده بود
در راه مسعود همه هواسش به تو بود
و تو به جاده و من به سارا و سارا به عقب که ایا کسی تعقیب می کند یا نه ....!!!!
نا رسیدیم بوئین زهرا
مسعود گفت عزیزم خسته شدی استراحت کنیم
بعد من می نشینم . جای خلوتی پیدا کردیم . سریع روی ماسین چادر کشیدیم ..و بساط قلیان را اماده کردیم و . هر کس هم از مقصدمان پرسید گفتیم . قزوین بعد لاهیجان ....
مسعود گفت فرناز جان
بی خیال به خدا افتخار میکنم به خاطر تو بریم زندان .... مرتصی شاهده
گفتم داش مسعود از روزی که به هم دست دادیم همیشه تا در جهنم رفته ایم و اماده برای حبس بوده ایم ....
ولی ... صورتم را در دستانم گرفتم .و سکوت کردم
سارا گفت چته پسر وحشی
گفتم دلتنگ پریا شدم
سارا گفت
وحشی نترس پریا خبر داره ....گفتم ازچی ؟
سارا گفت
پریا از مشکل فرناز خبر داره . خودش روز اول گفت فقط مرتضی و دوستاش می تونن کمکت کنند
گفتم از دست تو فرناز . چرا نگفتی ؟؟
فرناز گفت
فکر کردی ؟ پریا خانوم قاپ قاپ . بله گرفتی ؟؟
کوفت حالا حالا ها باید امتحان پس بدی
مگه شوخیه داماد بزرگ خانواده مهندس رادمنش بشی و شوهر پریا خانوم که تمام عشق پدرو مادرشه
لکنت زبون گرفتم
فرناز اون لحطه
فقط میخاستم جیغ بکشم ...
نشستم با خودم مرور کردم . که ایا دوروغی گفته ام یا نه
خیالم راحت شد که به پریا حقیقت را گفتم که دعوا داریم و شاید نتونم زنگ بزنم
گفتم
خیلی نامردید . مسعود ببین ما اسباب بازی کیا شدیم به قران خیلی با عشقید ... بن بست صدافت
سارا گوشم را گرفت وحشی برزخ نشو .تند نرو . صحبت از یک عمر زندگیه ... کسی بهت دوروغ نگفته تو هم به پریا دوروغ نگفتی ... اخه احمق وحشی توکی میخواهی رام بشی .
برات سوال پیش نیومده که چرا پربا اصلا اعتراض نمی کنه وقتی با من و فرناز هستی؟
چرا من اینقدر بهت اعتماد دارم ؟؟ اگر پریا حرفها و تعریفهای مسعود را تایید نمیکرد که تو را ادم حساب نمی کردیم ... وحشی گور کن ....
جگر شیر نداری سفر عشق مرو
گر همسفر عشق شدی
مرد سفر باش
هم منتظر حادثه هم فکر خطر باش
لقمه ای برداشتی باید ببینیم اندازه دهنت هست
پایان ۱۷۴
تا تهران دستانم می لرزید . مسعود مهارت تو در راننده گی را دیده بود ولی ان روز از رانندگی پر خطر تو لذت بردم
هنوز با خاطراتش زنده ام
مسعود خوشحال بود و می گفت تا این حیوان باشد به ناموس من پیشنهاد سکس ندهد و تهدید به اسید نکند
فرناز جان تا مسعود نوکرته از هیچ تهدیدی نترس
پایت روی گاز بود و من می ترسیدم به مسعود اشاره ای کردم که بگو اهسته تر . مسعود لبخندی زد و چشمکی که خیالت راحت باشد .
ارامش مسعود و سارا به من ارامش می داد . باید اعتراف کنم چون در رانندگی و تصادف مادرم را از دست بوده بودم ترس در درونم نهادینه شده بود
در راه مسعود همه هواسش به تو بود
و تو به جاده و من به سارا و سارا به عقب که ایا کسی تعقیب می کند یا نه ....!!!!
نا رسیدیم بوئین زهرا
مسعود گفت عزیزم خسته شدی استراحت کنیم
بعد من می نشینم . جای خلوتی پیدا کردیم . سریع روی ماسین چادر کشیدیم ..و بساط قلیان را اماده کردیم و . هر کس هم از مقصدمان پرسید گفتیم . قزوین بعد لاهیجان ....
مسعود گفت فرناز جان
بی خیال به خدا افتخار میکنم به خاطر تو بریم زندان .... مرتصی شاهده
گفتم داش مسعود از روزی که به هم دست دادیم همیشه تا در جهنم رفته ایم و اماده برای حبس بوده ایم ....
ولی ... صورتم را در دستانم گرفتم .و سکوت کردم
سارا گفت چته پسر وحشی
گفتم دلتنگ پریا شدم
سارا گفت
وحشی نترس پریا خبر داره ....گفتم ازچی ؟
سارا گفت
پریا از مشکل فرناز خبر داره . خودش روز اول گفت فقط مرتضی و دوستاش می تونن کمکت کنند
گفتم از دست تو فرناز . چرا نگفتی ؟؟
فرناز گفت
فکر کردی ؟ پریا خانوم قاپ قاپ . بله گرفتی ؟؟
کوفت حالا حالا ها باید امتحان پس بدی
مگه شوخیه داماد بزرگ خانواده مهندس رادمنش بشی و شوهر پریا خانوم که تمام عشق پدرو مادرشه
لکنت زبون گرفتم
فرناز اون لحطه
فقط میخاستم جیغ بکشم ...
نشستم با خودم مرور کردم . که ایا دوروغی گفته ام یا نه
خیالم راحت شد که به پریا حقیقت را گفتم که دعوا داریم و شاید نتونم زنگ بزنم
گفتم
خیلی نامردید . مسعود ببین ما اسباب بازی کیا شدیم به قران خیلی با عشقید ... بن بست صدافت
سارا گوشم را گرفت وحشی برزخ نشو .تند نرو . صحبت از یک عمر زندگیه ... کسی بهت دوروغ نگفته تو هم به پریا دوروغ نگفتی ... اخه احمق وحشی توکی میخواهی رام بشی .
برات سوال پیش نیومده که چرا پربا اصلا اعتراض نمی کنه وقتی با من و فرناز هستی؟
چرا من اینقدر بهت اعتماد دارم ؟؟ اگر پریا حرفها و تعریفهای مسعود را تایید نمیکرد که تو را ادم حساب نمی کردیم ... وحشی گور کن ....
جگر شیر نداری سفر عشق مرو
گر همسفر عشق شدی
مرد سفر باش
هم منتظر حادثه هم فکر خطر باش
لقمه ای برداشتی باید ببینیم اندازه دهنت هست
پایان ۱۷۴
۱۰.۰k
۲۹ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.