عشق دردسرساز
«پارت:۱۵»
گوشیم زنگ خورد...
+الو رئیس؟
*مورا یه اتفاق عجیب داره تو سازمان میوفته
+چیشده؟
*ووبین و جیونگ و جیسوک گم شدن همون شبی که تو و تهیونگ رفتید.
+چچچییی؟
-چیشده ؟؟
*تو الان کجایی؟؟
+من بیمارستان بودم و الان میخواستم برم خونه
*حتما مراقب خودت و تهیونگ باش چند تا نیروی امنیتی براتون میفرستم که از خونه محافظت کنن.
+ممنونم رئیس!
-کری؟ نمیشنوی گفتم چیشده؟
+سه نفر از افراد با تجربه سازمان گم شدن درست همون زمانی که ما از سئول خارج شدیم و این برای ما به معنی یه هشدار جدیه، اما متعجبم که چرا سه نفر دزدیده شدن؟
-کجاش عجیبه؟
+احمق گیج خب میتونستن چند نفر بیشتر یا حتی یه نفر گروگان بگیرن چرا سه تا؟
هوففف مغزم سوخت!
تو راه خونه همه فکرم پیش همکارام بود اونا مثل خانواده منن که باهم بزرگ شدیم و رئیسم مثل پدرمون.
رسیدیم خونه و احساس میکردم حالم بهتره.
-مورا برو استراحت کن من غذا آماده میکنم.
باشه.
رفتم روی مبل و تلوزیون و روشن کردم، بعد نیم ساعت نفهمیدم چیشد که خوابیدم.
-غذا رو درست کردم و رفتم تا مورا رو صدا کنم که دیدم خوابیده، رفتم سمتش و نشستم پایین مبل، موهاشو دادم کنار و گونشو بوسیدم.
-مورا بیدارشو غذا آمادس!
+نه نه تقصیر منه ...ب...بااونا کاری نکن....نهههههه.....جیغغغغغغغغغغغغغغ
-بیدارشو
+تهیونگ؟؟
-چیزی نیست خواب بد دیدی بیا بغلم.
-حس کردم لباسم خیس شد سرشو آوردم بالا و دیدم داره گریه میکنه....
مورا بهم بگو چیشده؟؟
+حس گناه دارم تهیونگ، این مرد هرکی که هست با من دشمنی داره و حالا بخاطر من تو و سه نفر دیگه تو دردسر افتادین این همش تقصیر منه متاسفم.
-اشکاش شدت گرفت که محکم تر بغلش کردم، آروم باش!
+فکر کنم باید عملیات ویژه رو شروع کنم!
-چی هست؟
+لازم نیست بدونی، آی دلم غذا حاضره؟
-اره بیا بریم بخوریم.
+تو ذهنم یه تصمیم گرفتم میدونستم این تنها راهه پس باید همینکارو بکنم...
(لایک و کامنت فراموش نشه💫🤍👈🏻❤)
گوشیم زنگ خورد...
+الو رئیس؟
*مورا یه اتفاق عجیب داره تو سازمان میوفته
+چیشده؟
*ووبین و جیونگ و جیسوک گم شدن همون شبی که تو و تهیونگ رفتید.
+چچچییی؟
-چیشده ؟؟
*تو الان کجایی؟؟
+من بیمارستان بودم و الان میخواستم برم خونه
*حتما مراقب خودت و تهیونگ باش چند تا نیروی امنیتی براتون میفرستم که از خونه محافظت کنن.
+ممنونم رئیس!
-کری؟ نمیشنوی گفتم چیشده؟
+سه نفر از افراد با تجربه سازمان گم شدن درست همون زمانی که ما از سئول خارج شدیم و این برای ما به معنی یه هشدار جدیه، اما متعجبم که چرا سه نفر دزدیده شدن؟
-کجاش عجیبه؟
+احمق گیج خب میتونستن چند نفر بیشتر یا حتی یه نفر گروگان بگیرن چرا سه تا؟
هوففف مغزم سوخت!
تو راه خونه همه فکرم پیش همکارام بود اونا مثل خانواده منن که باهم بزرگ شدیم و رئیسم مثل پدرمون.
رسیدیم خونه و احساس میکردم حالم بهتره.
-مورا برو استراحت کن من غذا آماده میکنم.
باشه.
رفتم روی مبل و تلوزیون و روشن کردم، بعد نیم ساعت نفهمیدم چیشد که خوابیدم.
-غذا رو درست کردم و رفتم تا مورا رو صدا کنم که دیدم خوابیده، رفتم سمتش و نشستم پایین مبل، موهاشو دادم کنار و گونشو بوسیدم.
-مورا بیدارشو غذا آمادس!
+نه نه تقصیر منه ...ب...بااونا کاری نکن....نهههههه.....جیغغغغغغغغغغغغغغ
-بیدارشو
+تهیونگ؟؟
-چیزی نیست خواب بد دیدی بیا بغلم.
-حس کردم لباسم خیس شد سرشو آوردم بالا و دیدم داره گریه میکنه....
مورا بهم بگو چیشده؟؟
+حس گناه دارم تهیونگ، این مرد هرکی که هست با من دشمنی داره و حالا بخاطر من تو و سه نفر دیگه تو دردسر افتادین این همش تقصیر منه متاسفم.
-اشکاش شدت گرفت که محکم تر بغلش کردم، آروم باش!
+فکر کنم باید عملیات ویژه رو شروع کنم!
-چی هست؟
+لازم نیست بدونی، آی دلم غذا حاضره؟
-اره بیا بریم بخوریم.
+تو ذهنم یه تصمیم گرفتم میدونستم این تنها راهه پس باید همینکارو بکنم...
(لایک و کامنت فراموش نشه💫🤍👈🏻❤)
۲۳.۹k
۳۰ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.