پارت 22
پارت 22
&: بومگیو به هوش اومده! گفتم که بهتون اطلاع داده باشم.
تهیون: اها! ممنون! الان دارم میام! کای: چیشده؟! بومگیو که چیزیش نشده؟!
تهیون: نه. انگار به هوش اومده! بدو بریم
( بیمارستان)
کای: بومی! خوبی!؟ بومگیو: کای... اروم باش... من... خوبم! کای: تهیون! چرا بهم چیزی نگفتی!؟ تهیون: من خودمم تازه دارم از شک این ماجرا بیرون میام!
بومگیو: حالا که میبینی من حالم خوبه کای. لازم نیست نگرانم باشی!
&: خب دیگه دور مریضتونو خلوت کنین! وقت ملاقاتم تمومه!
کای: بومی! از این به بعد از خودت بیشتر مراقبت کن! بای!
تهیون: کای! تو برو من پیشش هستم! کای : ممنون که پیششی! شب خودم میام
تهیون: باشه! بومگیو: میشه بگی چیشده؟ من چرا اینجام، هیچی یادم نمیاد!
تهیون: تصادف کردی! حالا ولش کن، تو این لباس قلب قلبیه بیمارستان چه زشت شدی! بومگیو: چه قد نمکی تو، از خنده اشکم درومد!
( چند روز بعد)
بومگیو از بیمارستان مرخص شد، اما هنوز کامل سلامتیشو به دست نیاورده بود پس کای تصمیم گرفت اون رو به خونش ببره تا ازش مراقبت کنه. کای: بومی، یه چند هفته ای اینجایی! بومگیو: چرا دقیقا؟ کای: ببخشیدا، هنوز کامل خوب نشدی و به مراقبت نیاز داری! بومگیو: خب حالا باشه، پیاز داغشو زیاد نکن، بچه که نیستم. کای: خلاصه یه چند هفته ای اینجا هستی. عادت کن! بومگیو: میتونم بیام مدرسه؟ کای: معلومه که میتونی! فلج که نشدی😂
حالا چیشده که به مدرسه علاقه پیدا کردی؟
&: بومگیو به هوش اومده! گفتم که بهتون اطلاع داده باشم.
تهیون: اها! ممنون! الان دارم میام! کای: چیشده؟! بومگیو که چیزیش نشده؟!
تهیون: نه. انگار به هوش اومده! بدو بریم
( بیمارستان)
کای: بومی! خوبی!؟ بومگیو: کای... اروم باش... من... خوبم! کای: تهیون! چرا بهم چیزی نگفتی!؟ تهیون: من خودمم تازه دارم از شک این ماجرا بیرون میام!
بومگیو: حالا که میبینی من حالم خوبه کای. لازم نیست نگرانم باشی!
&: خب دیگه دور مریضتونو خلوت کنین! وقت ملاقاتم تمومه!
کای: بومی! از این به بعد از خودت بیشتر مراقبت کن! بای!
تهیون: کای! تو برو من پیشش هستم! کای : ممنون که پیششی! شب خودم میام
تهیون: باشه! بومگیو: میشه بگی چیشده؟ من چرا اینجام، هیچی یادم نمیاد!
تهیون: تصادف کردی! حالا ولش کن، تو این لباس قلب قلبیه بیمارستان چه زشت شدی! بومگیو: چه قد نمکی تو، از خنده اشکم درومد!
( چند روز بعد)
بومگیو از بیمارستان مرخص شد، اما هنوز کامل سلامتیشو به دست نیاورده بود پس کای تصمیم گرفت اون رو به خونش ببره تا ازش مراقبت کنه. کای: بومی، یه چند هفته ای اینجایی! بومگیو: چرا دقیقا؟ کای: ببخشیدا، هنوز کامل خوب نشدی و به مراقبت نیاز داری! بومگیو: خب حالا باشه، پیاز داغشو زیاد نکن، بچه که نیستم. کای: خلاصه یه چند هفته ای اینجا هستی. عادت کن! بومگیو: میتونم بیام مدرسه؟ کای: معلومه که میتونی! فلج که نشدی😂
حالا چیشده که به مدرسه علاقه پیدا کردی؟
۲.۱k
۰۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.