پارت چهل و پنجم where are you کجایی به روایت زیحا:
"الی دستم به زیپش نمیرسه."
الی از روی تخت بلند شد و زیپ طلایی پشت سرش را بست.رزالین در اینه خود را دید.رژ لب بنفش زد و ریمل را با دقت به مژه های بی نقصش کشید. از کشوی میز در یک جعبه گوشواره های حلقه ای در گوشش کرد و انگشتانش را با انگشتر پر کرد. زیبا شده بود.الی مثال او را در مجله های vogue دیده بود.زنان مدلی که بعد از دیدن انها به طرف اینه میروی تا اندام خود را با انها مقایسه کنی.
"بریم؟ تو این هوای عالی نباید تو خونه بمونیم."
رزالین و الی از خانه بیرون رفتند.او هنوز پایش درد میکرد و در تلاش بود تا نشان ندهد.انها سوار ماشینی که جلوی در منتظر بود،شدند.ماشینی با شیشه های دودی که الی فقط دیده بود بازیگران هالیوود سوار انها میشوند.وقتی دید ان ماشین راننده دارد به خود لرزید:" نکنه او فرد مشهوری باشه!"
"کجا برم خانم؟"
"یه رستوران. گرسنه ایم،اره الی؟"
الی با تکان سر تصدیق کرد.
"یه کارهایی هست که باید بدونی."
الی صاف روی صندلی نشست و حواسش را به رزالین داد.
"کارهای روزانه ام رو بهت میگم و تو باید برنامه ریزیشون کنی.مهم تر از همه اینه که بهم یاداوری کنی،چون بیشتر مواقع یادم نمی مونه و بعد استرس میگیرم."
الی کاغذ و خودکارش را از کیفش در اورد و شروع به نوشتن کرد.
"دوشنبه ها اقای زنیت برای اب دادن به گل ها و چمن ها و حرس کردن درخت ها میاد.سه شنبه باید ناخن هامو درست کنم. چهارشنبه هر هفته خانم الموند میاد و خونه رو تمیز میکنه و همون موقع باید حقوقشو بگیره،و گرنه عصبانی میشه.پنج شنبه باید اماده بشم برای مهمونی...جمعه ها معمولا یا جایی دعوات می شیم یا کسی میاد خونه.شنبه و یکشنبه وقت استراحت توئه چون با جیمین میریم بیرون.اماده شدن برای مناسبت ها رو هم قبلش بهت میگم."
از پنجره بیرون را نگاه کرد.عینک افتابی اش را به چشم اش زد و پیاده شد.
"یکم بگذره راه میوفتی..."
الی از روی تخت بلند شد و زیپ طلایی پشت سرش را بست.رزالین در اینه خود را دید.رژ لب بنفش زد و ریمل را با دقت به مژه های بی نقصش کشید. از کشوی میز در یک جعبه گوشواره های حلقه ای در گوشش کرد و انگشتانش را با انگشتر پر کرد. زیبا شده بود.الی مثال او را در مجله های vogue دیده بود.زنان مدلی که بعد از دیدن انها به طرف اینه میروی تا اندام خود را با انها مقایسه کنی.
"بریم؟ تو این هوای عالی نباید تو خونه بمونیم."
رزالین و الی از خانه بیرون رفتند.او هنوز پایش درد میکرد و در تلاش بود تا نشان ندهد.انها سوار ماشینی که جلوی در منتظر بود،شدند.ماشینی با شیشه های دودی که الی فقط دیده بود بازیگران هالیوود سوار انها میشوند.وقتی دید ان ماشین راننده دارد به خود لرزید:" نکنه او فرد مشهوری باشه!"
"کجا برم خانم؟"
"یه رستوران. گرسنه ایم،اره الی؟"
الی با تکان سر تصدیق کرد.
"یه کارهایی هست که باید بدونی."
الی صاف روی صندلی نشست و حواسش را به رزالین داد.
"کارهای روزانه ام رو بهت میگم و تو باید برنامه ریزیشون کنی.مهم تر از همه اینه که بهم یاداوری کنی،چون بیشتر مواقع یادم نمی مونه و بعد استرس میگیرم."
الی کاغذ و خودکارش را از کیفش در اورد و شروع به نوشتن کرد.
"دوشنبه ها اقای زنیت برای اب دادن به گل ها و چمن ها و حرس کردن درخت ها میاد.سه شنبه باید ناخن هامو درست کنم. چهارشنبه هر هفته خانم الموند میاد و خونه رو تمیز میکنه و همون موقع باید حقوقشو بگیره،و گرنه عصبانی میشه.پنج شنبه باید اماده بشم برای مهمونی...جمعه ها معمولا یا جایی دعوات می شیم یا کسی میاد خونه.شنبه و یکشنبه وقت استراحت توئه چون با جیمین میریم بیرون.اماده شدن برای مناسبت ها رو هم قبلش بهت میگم."
از پنجره بیرون را نگاه کرد.عینک افتابی اش را به چشم اش زد و پیاده شد.
"یکم بگذره راه میوفتی..."
۳.۳k
۰۶ دی ۱۴۰۲