(فصل سوم)پارت۳ ویو جونگ کوک
(فصل سوم)پارت۳ ویو جونگ کوک
پشت میزی که تقریبا نصف اتاق خواب به اون بزرگی رو گرفته بود نشسته بود و با برگه ها روی میز سرو کله میزدم۰هیچی از اونا سر در نمی اوردم و اصلا نمیدونم که چرا اومدم سراغ اینا؟
شاید برای این اومدم که هواسم ازش دور بشه۰که دوباره بهش فکر نکنم و به خودم آسیب نزنم۰دقیقا از همون روزی که ازش جدا شدم فقط دنبال سرنخی بودم که برم بهش بگم دروغه تا حداقل اونم به من امیدی داشته باشه ولی هیچی نتونستم پیدا کنم۰
اون زنیکه همه چی رو درست انجان داده و هیچی رو از قلم ننداخته و منم نتونستم هیچ سرنخی پیدا کنم۰دستام رو دور سرم پیچیدم۰این ۱سال فکر های زیادی به سرم زده بود برم بهش بگم ببخشید؟
بدزدمش؟
دیگه نمیتونستم،واقعا نمیتونستم۰دلم براش تنگ شده بود۰داشتم مثل بچه ای که شکلاتشو ازش گرفتن گریه میکردم۰
پشت میزی که تقریبا نصف اتاق خواب به اون بزرگی رو گرفته بود نشسته بود و با برگه ها روی میز سرو کله میزدم۰هیچی از اونا سر در نمی اوردم و اصلا نمیدونم که چرا اومدم سراغ اینا؟
شاید برای این اومدم که هواسم ازش دور بشه۰که دوباره بهش فکر نکنم و به خودم آسیب نزنم۰دقیقا از همون روزی که ازش جدا شدم فقط دنبال سرنخی بودم که برم بهش بگم دروغه تا حداقل اونم به من امیدی داشته باشه ولی هیچی نتونستم پیدا کنم۰
اون زنیکه همه چی رو درست انجان داده و هیچی رو از قلم ننداخته و منم نتونستم هیچ سرنخی پیدا کنم۰دستام رو دور سرم پیچیدم۰این ۱سال فکر های زیادی به سرم زده بود برم بهش بگم ببخشید؟
بدزدمش؟
دیگه نمیتونستم،واقعا نمیتونستم۰دلم براش تنگ شده بود۰داشتم مثل بچه ای که شکلاتشو ازش گرفتن گریه میکردم۰
۱.۳k
۱۴ دی ۱۴۰۳