رمان وَ عِشق قُربانیِ غُرور

#داستان_و_عشق_قربانی_غرور
نویسنده فاطمه معماری
پارت دوم

رفت!
رفت و بعد از چند وقت دست تو دست یه نفر دیدمش. شکستم، بدجور هم شکستم. رفتارش باهام تغییری نکرده بود، ولی به وضوح معلوم بود، غم بزرگ توی چشم‌ها. منم تغییر رفتار ندادم، ولی از درون داشتم خفه می‌شدم. دلم می‌خواست سر پسره‌رو از تنش جدا کنم.
گذشت!
گذشت و یه روز با خودم گفتم «دیگه غرور تا کی؟» امروز میرم و بهش می‌گم که دیوونه‌وار دوستش دارمو چقدر محتاج بودنشم. این که دلم می‌خواد فقط برای خودم باشه و خوشبختش کنم.
یه شاخه گل خریدم و رفتم سمت خوابگاه دخترا. هرچی شمارش‌رو گرفتم جواب نداد. دوستش گفته کمی حالش بد بود و رفت کنار دریا تا آروم بشه. تا دریا ده دقیقه راه بود.
شوق و ذوق تموم وجودم رو فرا گرفته بود. تموم مسیر رو دویدم تا زودتر برسم و این راز کوفتی رو بگم.

آهی کشید، لبخنده غمگینی زد و با دستش به نقطه‌ای اشاره کرد.
با غصه گفت:
- درست همون‌جا پر از آمبولانس و کمک‌های امداد بود. هی رفتم جلوتر، دور و برم رو نگاه کردم که اثری از ترنم پیدا کنم، ولی نبود. رفتم بین جمعیت، گفتم شاید بین اون‌ها باشه. همه رو پس می‌زدم به امید پیدا کردن ترنم. گاهی تشری هم از وسط می‌شنیدم که هوی وحشی چته؟
اما جوابی نمی‌دادم.
تا این‌که دیدم شال ترنم روی شهن پهنه و یه سنگ هم روشه. شالی که هدیه‌ی تولدش بود، از طرف من!
رفتم جلوتر و خوش‌حال شدم، حتماً همین نزدیکی ها بود. شال رو که برداشتم یه نامه زیرش پیدا کردم.
برداشتمش و شروع کردم به خوندن.

بغض سنگینی گلویش را گرفته بود، ولی با این وجود ادامه داد:
- نوشته بود که غرور لعنتیش هیچ وقت نذاشته بهم بگه که عاشقمه. گفته بود می‌دونم دیر یا زود میای اینجا سراغم، دنبالم نگرد و فقط بدون که دیگه روی زمین خدا جایی نداشتم.
دست‌های کثیف اون نامرد بهم دراز شد و تموم چیز‌هایی که داشتم رو ازم گرفت. نمی‌تونستم زنده باشم و ببینم تو داری به خاطر این غرور لعنتی از دستم میری. از این غرور لعنتی گذشته، من دیگه پاک نبودم!
من رو ببخش رامتین، ولی واقعاً مجبور بودم.

با انگشتش اشکی را که از گونه‌‌اش سرازیر شده بود پاک کرد و گفت:
- و عشق قربانیِ غرور...

لبخند تلخی زد و دیگر هیچ چیزی نگفت. واقعاً سرگذشت خیلی تلخی داشت.

#ادامه_دارد
دیدگاه ها (۲)

رمان جرعت

رمان جرعت

🤍_منتشر شده از نامجون در مراسم ازدواج دوستش.🐨 اوایل رابطه‌شو...

منتشر شده از نامجون در مراسم ازدواج دوستش 🥂🐨 : اوایل رابطه‌ ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط