آهنگ قلب من 🎼 ●Part 9●
شب شد و ما نوشتن نصف لیریک اولین آهنگ رو تموم کردیم و دیگه ساعت شده بود ۱۲ و وقت رفتن بود
شوگا: خب دیگه بریم
نابی: بریم
رفتیم پایین و وارد سالن اصلی شدیم
نابی: خب دیگه فردا صبح میبینمت
شوگا: کجا میری تنهایی من میرسونمت
نابی: ماشین آوردم اتفاقی نیوفته
شوگا: باشه ولی مواظب خودت باش اگر اتفاقی افتاد با من تماس بگیر من سریع خودمو میرسونم
نابی: حتما خیلی ممنونم خدانگهدار
شوگا: خداحافظ
هر دو رفتیم و سوار ماشین هامون شدیم و راه افتادیم و از یه جایی به بعد راهمون از هم جدا شد ، رسیدم خونه و از ماشین پیاده شدم و به سمت آسانسور رفتم ولی احساس کردم یه نفر داره دنبالم میکنه بیخیالش شدم و دکمه آسانسور رو زدم و منتظر شدم تا بیاد پایین ولی یکدفعه یه نفر منو کوبوند به دیوار
¿: به به خانم یونگ نابی
نابی: ت...تو دیگه کی هست؟
¿: من کسیم که به معنای واقعی ازت متنفرم و اصلا نمیفهمم کدوم خری تورو ایدل کرده تویی که اصلا لیاقت این جایگاه رو نداری
نابی: از جون من چی میخوای؟
¿: چطوره یه لذت کوچولو از اون سوراخ تنگت ببرم بعدش تصمیم بگیرم که چیکار کنم باهات هوم؟
نابی: خواهش میکنم اینکارو نکن منکه به تو کاری ندارم
¿: همینکه با اون صدای نکرت میری رو مخم خودش خیلیه
نابی: نه خواهش میکنم(با گریه و ترس)
اون مرد داشت همینطور به من نزدیک میشد که با صدای مردونه ای متوقف شد
شوگا: انگشتت بهش بخوره نابودت میکنم
از اینکه شوگا به دادم رسیده بود خیلی خوشحال بودم
¿: تو کی باشی که منو تهدید میکنی؟
شوگا: میخوای بهت نشون بدم کیم؟
¿: برو بابا
شوگا: نه مثل اینکه تنت میخواره
شوگا اومد سمت اون مرد و دستشو گرفت و پیچوند و انداختش زمین و شروع به کتک زدنش کرد ، چند دقیقه ای میشد که شوگا داشت کتکش میزد و اون مرد غرق خون شده بود ، بالاخره شوگا از روش بلند شد و با گوشیش زنگ زد به پلیس و منم از ترس و استرسی که بهم وارد شده بود فقط نشسته بودم کنار دیوار و با دست و پای لرزون گریه میکردم و حالم اصلا خوب نبود و چشمام کم کم داشت سیاهی میرفت ، شوگا بعد از اتمام تماسش اومد سمت من و روی زانوش نشست
شوگا: نابی منو ببین حالت خوبه؟ همه چی تموم شد خب آروم باش دیگه نمیزارم کسی بهت آزار برسونه هیششش
شوگا اومد نزدیکم و بغلم کرد ، خیلی حس خوبی بود حس امنیت و آرامش داشتم توی آغوشش ، چند دقیقه ای گذشت و من بدجور فشارم افتاده بود و از حال رفتم و دیگه چیزی متوجه نشدم
کپی ممنوع ❌
شوگا: خب دیگه بریم
نابی: بریم
رفتیم پایین و وارد سالن اصلی شدیم
نابی: خب دیگه فردا صبح میبینمت
شوگا: کجا میری تنهایی من میرسونمت
نابی: ماشین آوردم اتفاقی نیوفته
شوگا: باشه ولی مواظب خودت باش اگر اتفاقی افتاد با من تماس بگیر من سریع خودمو میرسونم
نابی: حتما خیلی ممنونم خدانگهدار
شوگا: خداحافظ
هر دو رفتیم و سوار ماشین هامون شدیم و راه افتادیم و از یه جایی به بعد راهمون از هم جدا شد ، رسیدم خونه و از ماشین پیاده شدم و به سمت آسانسور رفتم ولی احساس کردم یه نفر داره دنبالم میکنه بیخیالش شدم و دکمه آسانسور رو زدم و منتظر شدم تا بیاد پایین ولی یکدفعه یه نفر منو کوبوند به دیوار
¿: به به خانم یونگ نابی
نابی: ت...تو دیگه کی هست؟
¿: من کسیم که به معنای واقعی ازت متنفرم و اصلا نمیفهمم کدوم خری تورو ایدل کرده تویی که اصلا لیاقت این جایگاه رو نداری
نابی: از جون من چی میخوای؟
¿: چطوره یه لذت کوچولو از اون سوراخ تنگت ببرم بعدش تصمیم بگیرم که چیکار کنم باهات هوم؟
نابی: خواهش میکنم اینکارو نکن منکه به تو کاری ندارم
¿: همینکه با اون صدای نکرت میری رو مخم خودش خیلیه
نابی: نه خواهش میکنم(با گریه و ترس)
اون مرد داشت همینطور به من نزدیک میشد که با صدای مردونه ای متوقف شد
شوگا: انگشتت بهش بخوره نابودت میکنم
از اینکه شوگا به دادم رسیده بود خیلی خوشحال بودم
¿: تو کی باشی که منو تهدید میکنی؟
شوگا: میخوای بهت نشون بدم کیم؟
¿: برو بابا
شوگا: نه مثل اینکه تنت میخواره
شوگا اومد سمت اون مرد و دستشو گرفت و پیچوند و انداختش زمین و شروع به کتک زدنش کرد ، چند دقیقه ای میشد که شوگا داشت کتکش میزد و اون مرد غرق خون شده بود ، بالاخره شوگا از روش بلند شد و با گوشیش زنگ زد به پلیس و منم از ترس و استرسی که بهم وارد شده بود فقط نشسته بودم کنار دیوار و با دست و پای لرزون گریه میکردم و حالم اصلا خوب نبود و چشمام کم کم داشت سیاهی میرفت ، شوگا بعد از اتمام تماسش اومد سمت من و روی زانوش نشست
شوگا: نابی منو ببین حالت خوبه؟ همه چی تموم شد خب آروم باش دیگه نمیزارم کسی بهت آزار برسونه هیششش
شوگا اومد نزدیکم و بغلم کرد ، خیلی حس خوبی بود حس امنیت و آرامش داشتم توی آغوشش ، چند دقیقه ای گذشت و من بدجور فشارم افتاده بود و از حال رفتم و دیگه چیزی متوجه نشدم
کپی ممنوع ❌
۱۱۹.۳k
۲۰ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.