رمان " مافیایِ عَوَضیِ مَن "
رمان " مافیایِ عَوَضیِ مَن "
♡ فصل اول ♡
پارت ¤ ⁴⁶ ¤
___________________________
آرتمیس : آماندا حالت خوبه ؟ این چه کاری بود کردی
آماندا : چرا نزاشتی بمیرم ؟ ( بغض )
آرتمیس : این چه حرفیه ، برای چی خواستی به خاطر یه آدم احمق بمیری ؟
آماندا : آرتمیس تو هیچی نمیدونی ، من عاشقش بودم
آرتمیس : ولی اون نیست ، وسایلاتو جمع کن دو سه روز دیگه از اینجا میریم
آماندا : نه اگر بریم این یوپ چی میشه
آرتمیس : هیچی با معشوقه اش راحت تر میشه
با حرف معشوقه ای که من نبودم سرم و انداختم پایین و بغض گلومو خفه میکرد
آرتمیس : آماندا خودتو ناراحت نکن دیگه ببین منو سرتو بالا بگیر
این یوپ نمیتونه از همچین ماهی نگه داری کنه
لیاقتش همون دختراس
ببین منو
دیگه به خاطرش گریه نکن
میبینی که ، یکی دیگه رو دوست داره
با یکی دیگه خوشه
تمومش کن
انقد خودتو ضعیف نشون نده ، اصن تو هم برو با یکی دیگه
آماندا : چجوری برم با یکی دیگه وقتی دلم پیش یکی دیگس
آرتمیس : چطور اون میتونه هر بلایی بخواد سرت بیاره ولی تو نمیتونی
" راوی "
اون روز آرتمیس کلی با آماندا حرف زد و کمی دلش رو آروم کرد و راضیش کرد که از اون عمارت برن
ولی دل آماندا هنوز آروم و قرار نداشت :)
آماندا قلبش خورد شده بود
هیچ چیزی جز این یوپ نمیتونست قلبش رو دوباره ترمیم کنه
ولی این یوپ دیگه باورش شده بود که آماندا واقعا اونو به یکی دیگه ترجیح داده
و واقعا حرف های جنا رو قبول کرد و زود باورش شد
جنا اصلا نمیخواست این کار هارو انجام بده بار ها و بار ها هم به اونوو گفته ولی اونوو گوش نمیداد و فقط به نقشه خودش فک میکرد
جنا میخواست واقعیت رو به این یوپ بگه ولی اونوو خب ....
میدونست که اگر بگه اونوو میکشتش و سر این موضوع هم شوخی نداشت
شب شده بود و این یوپ هم اصلا به آماندا فکر نمیکرد و عشق جنا چشاش رو کور کرده بود
ولی این عشق از اجبار بود
این یوپ میخواست خودشو وابسته جنا کنه تا کاریو که آماندا کردو تلافی کنه
ولی آماندا که هیچ کاری نکرده
آماندا این یوپ رو حتی از خودش هم بیشتر دوست داشت
عشقی که این یوپ نادیده اش گرفت :)
این یوپ فکر میکرد کارش کاملا درسته
ولی به این فکر نمیکرد که این کارش چقدر میتونه به آماندا آسیب بزنه
________________________________
♡ فصل اول ♡
پارت ¤ ⁴⁶ ¤
___________________________
آرتمیس : آماندا حالت خوبه ؟ این چه کاری بود کردی
آماندا : چرا نزاشتی بمیرم ؟ ( بغض )
آرتمیس : این چه حرفیه ، برای چی خواستی به خاطر یه آدم احمق بمیری ؟
آماندا : آرتمیس تو هیچی نمیدونی ، من عاشقش بودم
آرتمیس : ولی اون نیست ، وسایلاتو جمع کن دو سه روز دیگه از اینجا میریم
آماندا : نه اگر بریم این یوپ چی میشه
آرتمیس : هیچی با معشوقه اش راحت تر میشه
با حرف معشوقه ای که من نبودم سرم و انداختم پایین و بغض گلومو خفه میکرد
آرتمیس : آماندا خودتو ناراحت نکن دیگه ببین منو سرتو بالا بگیر
این یوپ نمیتونه از همچین ماهی نگه داری کنه
لیاقتش همون دختراس
ببین منو
دیگه به خاطرش گریه نکن
میبینی که ، یکی دیگه رو دوست داره
با یکی دیگه خوشه
تمومش کن
انقد خودتو ضعیف نشون نده ، اصن تو هم برو با یکی دیگه
آماندا : چجوری برم با یکی دیگه وقتی دلم پیش یکی دیگس
آرتمیس : چطور اون میتونه هر بلایی بخواد سرت بیاره ولی تو نمیتونی
" راوی "
اون روز آرتمیس کلی با آماندا حرف زد و کمی دلش رو آروم کرد و راضیش کرد که از اون عمارت برن
ولی دل آماندا هنوز آروم و قرار نداشت :)
آماندا قلبش خورد شده بود
هیچ چیزی جز این یوپ نمیتونست قلبش رو دوباره ترمیم کنه
ولی این یوپ دیگه باورش شده بود که آماندا واقعا اونو به یکی دیگه ترجیح داده
و واقعا حرف های جنا رو قبول کرد و زود باورش شد
جنا اصلا نمیخواست این کار هارو انجام بده بار ها و بار ها هم به اونوو گفته ولی اونوو گوش نمیداد و فقط به نقشه خودش فک میکرد
جنا میخواست واقعیت رو به این یوپ بگه ولی اونوو خب ....
میدونست که اگر بگه اونوو میکشتش و سر این موضوع هم شوخی نداشت
شب شده بود و این یوپ هم اصلا به آماندا فکر نمیکرد و عشق جنا چشاش رو کور کرده بود
ولی این عشق از اجبار بود
این یوپ میخواست خودشو وابسته جنا کنه تا کاریو که آماندا کردو تلافی کنه
ولی آماندا که هیچ کاری نکرده
آماندا این یوپ رو حتی از خودش هم بیشتر دوست داشت
عشقی که این یوپ نادیده اش گرفت :)
این یوپ فکر میکرد کارش کاملا درسته
ولی به این فکر نمیکرد که این کارش چقدر میتونه به آماندا آسیب بزنه
________________________________
۲.۵k
۰۱ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.