عاقوش نفس گیر
#عاقوش_نفس_گیر
#فصل_۳
#پارت_۴
صدای نمی اومد داشتم دنبالش میگشتم که دیدم جای اپن آشپز خونه وایستاده و بادست راستش قلبش رو گرفته و دست چپش رو گذاشته رو اپن.
رفتم جلو نزدیکش و گفتم چیشد عزیزم؟
سرش رو گرفت بالا و گفت: هیچی لیوان از دستم
افتاد.
گفتم: چرا قلبت رو گرفتی؟
گفت : هیچی یه لحضه قلبم گرفت
خم شد شکسته های لیوان رو برداره که یه قرص از دستش افتاد رو زمین.
به سرعت خم شد و برشداشت.
پرسیدم قرص چیه؟
گفت: هیچی سرم درد میکرد مورفینه.
داشت شیشه هارو از روی زمین برمیداشت که مچ دستش رو گرفتم و از شیشه ها جدا کردم.
با تعجب سرش رو گرفت بالا قبل اینکه حرفی بزنه گفتم: ولش کن برو بخواب عزیزم صبح خودم جمع میکنم.
لبخند زد و گفت :
_ باشه پس دستت درد نکنه شب بخیر.
_ شب بخیر
ساعت ۳ از خواب بیدارشدم و احساس تشنگی کردم.
دمپایی ابری هامو پوشیدم و از اتاق اومدم بیرون.
دیدم آرشام رو کانابه تو پذیرایی دراز کشیده و خوابش برده.
پتو آوردم و روش کشیدم و در همین هین چشمم افتاد به قرص روی میز؛همون که دستش بود.
برش داشتم و روش رو خوندم؛ نمیدونم قرص چی بود ولی هرچی بود مرفین نبود.
نگران شدم و یه عکس از قرص گرفتم.
صبح با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدارشدم.
از روی میز گوشیم رو برداشتم؛ مامانم بود.
برداشتم و با صدای خواب آلود گفتم: سلام
مامان گفت: سلام خواب بودی؟
گفتم: آره
گفت: وای تا این موقع
گفتم: مگه ساعت چنده؟
گفت: ساعت ۲ ظهره مگه قرار نبود امروز راه بی افتین سمت تهران؟
گفتم: آخ آخ
چرا آرشام منو بیدار نکرد؟
چرا قرار بود امروز راه بی افتیم.
مامان من برم بعدا بهت زنگ میزنم.
گوشی رو قطع کردم و از تخت خوابم بلند شدم.
داشتم میرفتم که از آرشام بپرسم چرا بیدارم نکرده که وقتی درو باز کردم دیدم خودش هنوز رو مبل خوابه.
خیلی تعجب کردم اخه آرشام خیلی خسته هم باشه ته تهش تا ساعت ۱۰ بخوابه.
دست و صورتم رو شستم لباس هامو عوض کردم یه غذای حاضری درست کردم و رفتم بالای سر آرشام و گفتم:
_ آرشام؟ بیدارشو عزیزم،
_ صحرا خیلی خستم بزار یکم دیگه بخوابم بلند میشم.
_ پاشو خیلی خوابیدی دیگه
_صبح زود اومدی بالاسرم بعد میگی خیلی خوابیدی؟
_آرشام ساعت ۲:۳۰ ظهره
تا اینو گفتم مثل فنر از جا پرید و نشست رو مبل
دستی به صورتش کشید و هنوز گیج بود.
چشمش خورد به من و تا چند ثانیه داشت نگام میکرد و نمیدونست باید چیکارکنه.
گفتم...✨
#فصل_۳
#پارت_۴
صدای نمی اومد داشتم دنبالش میگشتم که دیدم جای اپن آشپز خونه وایستاده و بادست راستش قلبش رو گرفته و دست چپش رو گذاشته رو اپن.
رفتم جلو نزدیکش و گفتم چیشد عزیزم؟
سرش رو گرفت بالا و گفت: هیچی لیوان از دستم
افتاد.
گفتم: چرا قلبت رو گرفتی؟
گفت : هیچی یه لحضه قلبم گرفت
خم شد شکسته های لیوان رو برداره که یه قرص از دستش افتاد رو زمین.
به سرعت خم شد و برشداشت.
پرسیدم قرص چیه؟
گفت: هیچی سرم درد میکرد مورفینه.
داشت شیشه هارو از روی زمین برمیداشت که مچ دستش رو گرفتم و از شیشه ها جدا کردم.
با تعجب سرش رو گرفت بالا قبل اینکه حرفی بزنه گفتم: ولش کن برو بخواب عزیزم صبح خودم جمع میکنم.
لبخند زد و گفت :
_ باشه پس دستت درد نکنه شب بخیر.
_ شب بخیر
ساعت ۳ از خواب بیدارشدم و احساس تشنگی کردم.
دمپایی ابری هامو پوشیدم و از اتاق اومدم بیرون.
دیدم آرشام رو کانابه تو پذیرایی دراز کشیده و خوابش برده.
پتو آوردم و روش کشیدم و در همین هین چشمم افتاد به قرص روی میز؛همون که دستش بود.
برش داشتم و روش رو خوندم؛ نمیدونم قرص چی بود ولی هرچی بود مرفین نبود.
نگران شدم و یه عکس از قرص گرفتم.
صبح با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدارشدم.
از روی میز گوشیم رو برداشتم؛ مامانم بود.
برداشتم و با صدای خواب آلود گفتم: سلام
مامان گفت: سلام خواب بودی؟
گفتم: آره
گفت: وای تا این موقع
گفتم: مگه ساعت چنده؟
گفت: ساعت ۲ ظهره مگه قرار نبود امروز راه بی افتین سمت تهران؟
گفتم: آخ آخ
چرا آرشام منو بیدار نکرد؟
چرا قرار بود امروز راه بی افتیم.
مامان من برم بعدا بهت زنگ میزنم.
گوشی رو قطع کردم و از تخت خوابم بلند شدم.
داشتم میرفتم که از آرشام بپرسم چرا بیدارم نکرده که وقتی درو باز کردم دیدم خودش هنوز رو مبل خوابه.
خیلی تعجب کردم اخه آرشام خیلی خسته هم باشه ته تهش تا ساعت ۱۰ بخوابه.
دست و صورتم رو شستم لباس هامو عوض کردم یه غذای حاضری درست کردم و رفتم بالای سر آرشام و گفتم:
_ آرشام؟ بیدارشو عزیزم،
_ صحرا خیلی خستم بزار یکم دیگه بخوابم بلند میشم.
_ پاشو خیلی خوابیدی دیگه
_صبح زود اومدی بالاسرم بعد میگی خیلی خوابیدی؟
_آرشام ساعت ۲:۳۰ ظهره
تا اینو گفتم مثل فنر از جا پرید و نشست رو مبل
دستی به صورتش کشید و هنوز گیج بود.
چشمش خورد به من و تا چند ثانیه داشت نگام میکرد و نمیدونست باید چیکارکنه.
گفتم...✨
۱۹۷
۱۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.