معامله برای صلح پارت ۹
چویا*
با اینکه هنوز عصبانی بودم اما خم شدم و با گفتن "ببخشید کنترلمو از دست دادم" عذر خواهی کردم . بعد از چند دقیقه کنیکیدا از شوک دراوند، حقم دادشت با اون دادی که زدم گلوی خودمم درد گرفت.نگاهم به کنیکیدا بود ک همونطور که عینکشو درست میکرد جوابمو داد: ن...نه...ا...اشکالی نداره....بیا بریم.
یکم کرواتمو محکم کردم و به سمت در راه افتادم در همین میان دازایو دیدم که کاملاً عادی بهم نگاه میکرد انگار چیز عادی بوده؛ برام عجیب نبود دازای دادهای بدتر از این از من شنیده بود . از در خارج شدم و مناظر کنیکدا موندم که با اومدنش به سمت ایستگاه قطار حرکت کردیم.
از زبان دازای *
وقتی از در خارج شد تانیزاکی به آرومی گفت : چقدر عصبیه... منم با نگاه خنثی جواب دادم: اون عصبی نیست فقط از نادیده شدن و کوچیک شدن متنفره. نگاهشو به من داد که نائومی گفت: ولی دازای سان اون هم عضو مافیا بوده هم قدرت خطرناکی داره یجورایی ترسناکه.
-اون عضو مافیا هست و درسته قدرتش خطرناکه اما به هیج عنوان بی دلیل به کسی صدمه نمیزنه.
نائومی که انگار جواب منطقی گرفته بود ساکا شد که بلند گفتم: برید سرکاراتون تا اونا بیان. سما میزم روانه شدم و به استقبال یه خواب چند ساعته یا ی چرت چند دقیقه رفتم.
نمیدونم چقدر خوابیده بودم اما با تکون های آتسوشی از خواب بیدار شدم و وقتی اطرافمو نگاه کردم فهمیدم چویا هنوز نیومده دهن باز کردم و با صدایی که بخاطر خواب گرفته شده بود پرسیدم: اتسو....کش و قدسی به بدنم دادم و صدای شکستن قلنجام به گوش رسید، ادامه دادم: چویا و کنیکیدا هنو نیومدن ؟. اتسو همونطور که با انگشتاش بازی میکرد جواب داد.....
با اینکه هنوز عصبانی بودم اما خم شدم و با گفتن "ببخشید کنترلمو از دست دادم" عذر خواهی کردم . بعد از چند دقیقه کنیکیدا از شوک دراوند، حقم دادشت با اون دادی که زدم گلوی خودمم درد گرفت.نگاهم به کنیکیدا بود ک همونطور که عینکشو درست میکرد جوابمو داد: ن...نه...ا...اشکالی نداره....بیا بریم.
یکم کرواتمو محکم کردم و به سمت در راه افتادم در همین میان دازایو دیدم که کاملاً عادی بهم نگاه میکرد انگار چیز عادی بوده؛ برام عجیب نبود دازای دادهای بدتر از این از من شنیده بود . از در خارج شدم و مناظر کنیکدا موندم که با اومدنش به سمت ایستگاه قطار حرکت کردیم.
از زبان دازای *
وقتی از در خارج شد تانیزاکی به آرومی گفت : چقدر عصبیه... منم با نگاه خنثی جواب دادم: اون عصبی نیست فقط از نادیده شدن و کوچیک شدن متنفره. نگاهشو به من داد که نائومی گفت: ولی دازای سان اون هم عضو مافیا بوده هم قدرت خطرناکی داره یجورایی ترسناکه.
-اون عضو مافیا هست و درسته قدرتش خطرناکه اما به هیج عنوان بی دلیل به کسی صدمه نمیزنه.
نائومی که انگار جواب منطقی گرفته بود ساکا شد که بلند گفتم: برید سرکاراتون تا اونا بیان. سما میزم روانه شدم و به استقبال یه خواب چند ساعته یا ی چرت چند دقیقه رفتم.
نمیدونم چقدر خوابیده بودم اما با تکون های آتسوشی از خواب بیدار شدم و وقتی اطرافمو نگاه کردم فهمیدم چویا هنوز نیومده دهن باز کردم و با صدایی که بخاطر خواب گرفته شده بود پرسیدم: اتسو....کش و قدسی به بدنم دادم و صدای شکستن قلنجام به گوش رسید، ادامه دادم: چویا و کنیکیدا هنو نیومدن ؟. اتسو همونطور که با انگشتاش بازی میکرد جواب داد.....
۲.۶k
۰۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.