فیک دختر کوچولوی من part3
ته جون: (زنگ میزنه به تهیونگ)
مکالمه:📞
ته جون: سلام قربان اطلاعات اون دختر بچه ای که خواسته بودید رو گرفتم سخت بود یکم مدیر مدرسه با پول قانع شد اطلاعات رو بده
ته: مشکلی نیست…خب بگو میشنوم ته جون: اسمش کیم ات ۱۵ سالشه مثل اینکه سال اخریه راهنما ایه پدر و مادر نداره سال پیش مردن ولی مبلغ جزئی براش به جا گذاشتن اما فقط هزینه ی امسالشو تامین میکنه بخاطر همین اون کار پاره وقت انجام میده و حقوق هاشو جمع میکنه البته اینارو از صاحب کارش پرسیدم
ته: خیلی خب ممنون
ته جون : خواهش میکنم…
ته ویو
بعد شنیدن اینکه پدر مادرش مرده انگار سطل اب یخ ریختن رو سرم منم وقتی خیلی کوچیک بودم مادرمو از دست دادم خیلی حس بدی داشتم و از تو انگار شکسته بودم اما این دختر بچه هم پدر هم مادرشو از دست داده… فردا صبح
ته جون : خواهش میکنم…
ته ویو
بعد شنیدن اینکه پدر مادرش مرده انگار سطل اب یخ ریختن رو سرم منم وقتی خیلی کوچیک بودم مادرمو از دست دادم خیلی حس بدی داشتم و از تو انگار شکسته بودم اما این دختر بچه هم پدر هم مادرشو از دست داده… فردا صبح
۱۶۰
۱۸ آبان ۱۴۰۳