رمان منیم گوزل سئوگیلیم نویسنده الهه پورعلی
پارت۵۰
به طبقه پایین که رسیدند عمه خانم را روی مبل مخصوصش دیدند که نشسته و منتظر بود کایان نیز لقمه بزرگی در دست داشته و روی یکی از مبلهای سلطنتی لم داده بود پایش را روی پای دیگر انداخته و تکان میداد بکتاش نگاهی خونسرد به جمع انداخت با چند قدم به سمت عمه رفته و کنارش نشست از آنجایی که صحبتهای عمه ناتمام مانده بود فکر میکرد که شاید عمه میخواهد به ادامه صحبتها بپردازد اما بیوک و خانوادهاش اینجا نبودند پس احتمال داشت عمه از چیز دیگری صحبت کند آسیه در حالی که کنار قدیر مینشست دست قدیر را گرفته و با لبخند به او خیره شد راحله نیز کنار بکتاش نشست و بقیه هر کدام جایی را برای نشستن انتخاب کردند همه که جمع شدند عمه هاریکا عصایش را محکم در دست گرفته و به آرامی روی زمین کوبید با اینکه دیشب رشته کلام از دستش در رفته بود و حال روحی و جسمانیاش زیاد خوب نبود اما شروع به صحبت کرد و در حالی که روی صحبتش با جوانها بود گفت:
- از همتون خواسته بودم که اینجا جمع بشید تا درباره ارث و میراث صحبت کنیم اما مثل اینکه خودتون نمیخواین این اتفاق بیفته، من به خاطر اینکه وضعیت جسمانیم خوب نبود میخواستم به سریعترین شکل ممکن این کار را انجام بدیم تا خدایی نکرده بعد از مردنم دینی به گردن کسی نداشته باشم اما از اونجایی که بعضیها جمع رو به هم میریزن تصمیم گرفتم که صحبتهای اصلی رو بزارم برای یک وقت دیگه! تا زمانی که همه طبق خواسته من رفتار نکنند، این کار انجام نمیشه.
درحین گفتن این جملات نگاهش به کایان بود، کایان که با شنیدن حرفهای عمه لقمه در دهانش مانده بود و نمیتوانست آن را قورت دهد ناراحت شده و چشمانش را روی زمین دوخت، این چند روزی که وارد این خانه شده بودند کاملاً میتوانست احساس کند که عمه از او بسیار متنفر است اصلاً چرا باید این خانه را تحمل میکرد دستش را روی دسته مبل گذاشت تا از جایش بلند شود که سوزان به سرعت دستش را گرفت و نزد گوشش زمزمه کرد:
- Sana yalvarıyorum
(کایان خواهش میکنم.)
کایان لقمه را قورت داده و لبش را با زبان تر کرد خواست جواب عمه را بدهد اما دوباره سکوت کرد نباید رویش در روی عمه باز میشد دستش را به صورتش کشیده و به نقطه دیگر خیره شد و با خود گفت:
- Teyzemin bağırışlarını duymamak için dikkatimi başka bir yere dağıtsam daha iyi olur!
(بهتره حواسم رو جای دیگه پرت کنم تا قد-قدهای عمه رو نشنوم!)
عمه هاریکا هنوز هم با خشم در حال غرش بود اما کایان چشمهایش را بسته و سعی میکرد به حرفهای عمه گوش ندهد همین بستن چشمهایش عمه را بیشتر عصبانی میکرد سوگل نیز دیگر از این زورگوییهای عمه خسته شده بود نفسش را فوت کرده و با خود گفت:
- چرا این عمه آنقدر به کایان گیر داده بسه دیگه!
سپس در حالی که بکتاش به سمت سوگل برمیگشت به آرامی نزدیکش شده و دم گوشش گفت:
- به خاطر همینه که میگم به حرفهای من گوش کن، یه کاری نکن که از چشم عمه بیفتی.
این را گفته و به سمت دیگر برگشت سوگل میدانست که حرفهای پدرش درباره کایان به صلاح اوست اما این همه حرفهای نامربوط نیز انصاف نبود صحبتهای عمه که تمام شد اولین نفری که از جایش بلند شد کایان بود که با اخم و صدای بلند گفت:
- izninizle
(با اجازتون.)
و با قدمهای بلند به طبقه بالا و سمت اتاقش رفت در حالی که وارد اتاق میشد با خود گفت:
- اینجا هنوز یه چیزی هست که بتونم با دیدنش لبخند بزنم، نگاهی به اتاق سوگل انداخته و گفت:
- Kim benden nefret ediyorsa, Seogil'in benim için hiçbir sakıncası yoktur!
(هر کی هم ازم بدش بیاد رفتاد سئوگیل باهام خوبه!)
به طبقه پایین که رسیدند عمه خانم را روی مبل مخصوصش دیدند که نشسته و منتظر بود کایان نیز لقمه بزرگی در دست داشته و روی یکی از مبلهای سلطنتی لم داده بود پایش را روی پای دیگر انداخته و تکان میداد بکتاش نگاهی خونسرد به جمع انداخت با چند قدم به سمت عمه رفته و کنارش نشست از آنجایی که صحبتهای عمه ناتمام مانده بود فکر میکرد که شاید عمه میخواهد به ادامه صحبتها بپردازد اما بیوک و خانوادهاش اینجا نبودند پس احتمال داشت عمه از چیز دیگری صحبت کند آسیه در حالی که کنار قدیر مینشست دست قدیر را گرفته و با لبخند به او خیره شد راحله نیز کنار بکتاش نشست و بقیه هر کدام جایی را برای نشستن انتخاب کردند همه که جمع شدند عمه هاریکا عصایش را محکم در دست گرفته و به آرامی روی زمین کوبید با اینکه دیشب رشته کلام از دستش در رفته بود و حال روحی و جسمانیاش زیاد خوب نبود اما شروع به صحبت کرد و در حالی که روی صحبتش با جوانها بود گفت:
- از همتون خواسته بودم که اینجا جمع بشید تا درباره ارث و میراث صحبت کنیم اما مثل اینکه خودتون نمیخواین این اتفاق بیفته، من به خاطر اینکه وضعیت جسمانیم خوب نبود میخواستم به سریعترین شکل ممکن این کار را انجام بدیم تا خدایی نکرده بعد از مردنم دینی به گردن کسی نداشته باشم اما از اونجایی که بعضیها جمع رو به هم میریزن تصمیم گرفتم که صحبتهای اصلی رو بزارم برای یک وقت دیگه! تا زمانی که همه طبق خواسته من رفتار نکنند، این کار انجام نمیشه.
درحین گفتن این جملات نگاهش به کایان بود، کایان که با شنیدن حرفهای عمه لقمه در دهانش مانده بود و نمیتوانست آن را قورت دهد ناراحت شده و چشمانش را روی زمین دوخت، این چند روزی که وارد این خانه شده بودند کاملاً میتوانست احساس کند که عمه از او بسیار متنفر است اصلاً چرا باید این خانه را تحمل میکرد دستش را روی دسته مبل گذاشت تا از جایش بلند شود که سوزان به سرعت دستش را گرفت و نزد گوشش زمزمه کرد:
- Sana yalvarıyorum
(کایان خواهش میکنم.)
کایان لقمه را قورت داده و لبش را با زبان تر کرد خواست جواب عمه را بدهد اما دوباره سکوت کرد نباید رویش در روی عمه باز میشد دستش را به صورتش کشیده و به نقطه دیگر خیره شد و با خود گفت:
- Teyzemin bağırışlarını duymamak için dikkatimi başka bir yere dağıtsam daha iyi olur!
(بهتره حواسم رو جای دیگه پرت کنم تا قد-قدهای عمه رو نشنوم!)
عمه هاریکا هنوز هم با خشم در حال غرش بود اما کایان چشمهایش را بسته و سعی میکرد به حرفهای عمه گوش ندهد همین بستن چشمهایش عمه را بیشتر عصبانی میکرد سوگل نیز دیگر از این زورگوییهای عمه خسته شده بود نفسش را فوت کرده و با خود گفت:
- چرا این عمه آنقدر به کایان گیر داده بسه دیگه!
سپس در حالی که بکتاش به سمت سوگل برمیگشت به آرامی نزدیکش شده و دم گوشش گفت:
- به خاطر همینه که میگم به حرفهای من گوش کن، یه کاری نکن که از چشم عمه بیفتی.
این را گفته و به سمت دیگر برگشت سوگل میدانست که حرفهای پدرش درباره کایان به صلاح اوست اما این همه حرفهای نامربوط نیز انصاف نبود صحبتهای عمه که تمام شد اولین نفری که از جایش بلند شد کایان بود که با اخم و صدای بلند گفت:
- izninizle
(با اجازتون.)
و با قدمهای بلند به طبقه بالا و سمت اتاقش رفت در حالی که وارد اتاق میشد با خود گفت:
- اینجا هنوز یه چیزی هست که بتونم با دیدنش لبخند بزنم، نگاهی به اتاق سوگل انداخته و گفت:
- Kim benden nefret ediyorsa, Seogil'in benim için hiçbir sakıncası yoktur!
(هر کی هم ازم بدش بیاد رفتاد سئوگیل باهام خوبه!)
۱.۱k
۲۷ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.