روی قبرم بنویسید... کسی بود که رفت... لحظه ای از غم ایام
روی قبرم بنویسید... کسی بود که رفت... لحظه ای از غم ایام نیاسود که رفت... بنویسید؛ از آغوش خدا آمده بود... هیچکس هیچ نفهمید چرا آمده بود؟؟؟ بنویسید؛ نفهمید کسی، دردش را... هیچکس درک نمیکرد، رخ زردش را... بنویسید؛ که یک عمر کسی را کم داشت... در نگاهش اثر از حادثه ای مبهم داشت... بنویسید؛ هوای دل او ابری بود... بنویسید؛ که اسطورهء بی صبری بود... بنویسید؛ پرش لحظهء پرواز شکست... بنویسید؛ دلش را به دل پیچک بست... روی قبرم بنویسید؛ دلی عاشق داشت... دور تا دور دلش یاس و اقاقی میکاشت... رج به رج فرش دلش را گره با خون میزد... شهرتش طعنه به رسوایی مجنون میزد... بنویسید؛ که با عدل جهان مساله داشت... بنویسید؛ که از عالم و آدم گله داشت... شعر جانسوزی اگر گفت همه از دل بود... بنویسید؛ که او پای دلش در گل بود... بنویسید؛ که پروانه صفت سوخت پرش... بنویسید؛ غمی بود به چشمان ترش... بنویسید؛ که همواره غمی پنهان داشت... بنویسد؛ به تقدیر و قضا ایمان داشت... بنویسید؛ جوان رفت کهنسال نبود... بنویسید؛ اگر حرف نزد... لال نبود!!
۱.۴k
۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.