پارت بیست و ششم
اری: حس کردم دارم بچه ل*خت رو بغل میکنم و بیشتر بغلش کردم کاش دیا هم اینجوری میومد بغلم
نیک: دلم میخواس برم پیش متی انقد خوابم میومد نفهمیدم لباس چی تنمه،، اری من برم پیش متی
اری: نفهمیدم چی گف فقد گفتم باش
نیک: رفتم تو اتاق،، دیا پاشو برو پیش اری
دیا: دیدم نیک لباسش یه جوریه البته منم اونجوری بودم ولی یه ذره بهتر من که یادم نبود لباسم چه جوریه و رفتم پیش اری
متی: یه دفه دیدم دیا رفت و نیک امد یه دفه از جام پریدم،، نیک نیدونی لباس چی تنته
نیک: یه دفه یه نگاهی به لباسم انداختم،، الان میرم عوضش میکنم
متی: نه نمیخواد،، دراز کشیدم رو تخت و نیک رو بغل کردم خیلی مزه میداد تاحالا انجوری بغلش نکرده بودم
دیا: رفتم بغل اری
اری: دیدم دیا امد بغلم منم محکم بغلش کردم لبام رو گزاشتم رو لباش یه دفه از خواب پرید ترسیده بود منم بش علامت دادم همکاری کنه
دیا: ترسیده بودم ولی همکاری کردم
دیانیکا: ما رفتیم خونه های مامان باباهامون
اری: زنگ زدم دیا
#مکالمه اردیا
-الو سلام دیا خوبی
. سلام اری آره تو خوبی
-خونه رو آماده کن که شب میخوام بیام خواستگاری
. چی واقعا
-اری آره متی هم داره میره خواستگاریه نیک
. پس بزار با داداشم هماهنگ کنم
-من هماهنگ کردم
. ماکه بجز تو و متی و نیک کسی رو ندارم (دیا و متی مامان و بابا ندارن همینطور نیک و اری و فقط خونه هاشون رو دادن به اینا)
-قربونت
. خدانکنه بای
-بای
#پایان مکالمه
برید تو خماری تا پارت بعد
نیک: دلم میخواس برم پیش متی انقد خوابم میومد نفهمیدم لباس چی تنمه،، اری من برم پیش متی
اری: نفهمیدم چی گف فقد گفتم باش
نیک: رفتم تو اتاق،، دیا پاشو برو پیش اری
دیا: دیدم نیک لباسش یه جوریه البته منم اونجوری بودم ولی یه ذره بهتر من که یادم نبود لباسم چه جوریه و رفتم پیش اری
متی: یه دفه دیدم دیا رفت و نیک امد یه دفه از جام پریدم،، نیک نیدونی لباس چی تنته
نیک: یه دفه یه نگاهی به لباسم انداختم،، الان میرم عوضش میکنم
متی: نه نمیخواد،، دراز کشیدم رو تخت و نیک رو بغل کردم خیلی مزه میداد تاحالا انجوری بغلش نکرده بودم
دیا: رفتم بغل اری
اری: دیدم دیا امد بغلم منم محکم بغلش کردم لبام رو گزاشتم رو لباش یه دفه از خواب پرید ترسیده بود منم بش علامت دادم همکاری کنه
دیا: ترسیده بودم ولی همکاری کردم
دیانیکا: ما رفتیم خونه های مامان باباهامون
اری: زنگ زدم دیا
#مکالمه اردیا
-الو سلام دیا خوبی
. سلام اری آره تو خوبی
-خونه رو آماده کن که شب میخوام بیام خواستگاری
. چی واقعا
-اری آره متی هم داره میره خواستگاریه نیک
. پس بزار با داداشم هماهنگ کنم
-من هماهنگ کردم
. ماکه بجز تو و متی و نیک کسی رو ندارم (دیا و متی مامان و بابا ندارن همینطور نیک و اری و فقط خونه هاشون رو دادن به اینا)
-قربونت
. خدانکنه بای
-بای
#پایان مکالمه
برید تو خماری تا پارت بعد
۴۸.۷k
۰۵ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.