Part 14
Part 14
ات رفت سمته در خواست بره اما با حرفهای تهیونگ سره جاش ایستاد
تهیونگ : اگه پاتو از این در بزاری بیرون پاتو قلم میکنم
ات : ازت بدم میاد کیم تهیونگ
ات با بدو بدو رفت تویه بالکن وایستاد
جونکوک : تهیونگ چته چرا با دختره اینجوری حرف زدی
جیمین : هیونگ کاره درستی نکردی
جیمین بعد از این حرفش رفت بالا تو اتاقش
شوگا خواست بره پیشه ات اما تهیونگ نزاشت
تهیونگ : نرو پیشش
شوگا : تو نمیتونی جلومو بگیری
تهیونگ : اگه میخوای دوستی مون رو خراب کنی پس برو
شوگا نتونست بره پیشه ات با عصبانیت رفت تو اتاقش
جونکوک : از دلش در بیار
تهیونگ : چی
جونکوک : برد از دله ات در بیار اون کاره اشتباهی نکرد
جونکوک هم رفت تو اتاقش حالا تویه سالون فقط تهیونگ بودش ات هم. تویه بالکن وایستاده بود
هوا خیلی سرد بود آت هم هنوز تویه بالکن وایستادن بود
تهیونگ رفت از تویه اتاق اش و رویه تختش دراز کشید
همش فکرش پیشه آت بود
تهیونگ : یعنی ات سردش نشده
اوفف اصلا به من چه هر غلطی که دلش میخواد بکنه
تهیونگ پتو رو رویه صورتش کشید و چشماشو بست
ات تویه اون هوای سرد و بادی سردی که می وزید
تویه بالکن رویه زمین نشسته بود زانوهاشو بغل کرده بود و با چشمای پر از اشک به آسمون خیره شده بود
با خودش زمزمه کرد
« یعنی من آنقدر بی ارزشم که مادر و پدرم تو بچه گیم ولم کردن و الان باید حرف های همه رو تحمل کنم »
با حس کردنه چیزی رویه شونه هاش نگاهش رو داد به سمته بالا با دیدن تهیونگ که رویه شونه هاش پتو گذاشت. دوباره نگاهش رو به سمته پایین داد
تهیونگ کناره ات رویه زمین نشست
ات همونجوری که به پایین خیره شده بود و با صدای لرزون گفت
ات : بازم میخوای بگی که کسیو طور میکنم
تهیونگ هیچی در جوابش نگفت
ات : تو که ازم متنفری چرا اومدی اینجا
از اینجا برو
تهیونگ بازم هیچ جوابی بهش نداد
ات : من
تهیونگ نزاشت ات حرف بزنه بلند شد و دسته ات رو گرفت با خودش می کشوند
ات : ولم کن
ات سعی میکرد تا دستشو از دسته تهیونگ بکشه
اما تهیونگ تا رسید تو اتاقش دسته ات رو ول کرد
تهیونگ : امشب اینجا بخواب سالون سرده
بعد این حرفش از اتاق رفت بیرون و درو بست اما قفلش نکرد
ات رویه تخت دراز کشید و چشماشو بست
با خودش گفت
این کیم تهیونگ بود چرا اینجوری میکنه
تهیونگ رفت تو اتاق جونکوک و رو تختش دراز کشید و پتو رو رویه خودش کشید
جونکوک وقتی اومد تو اتاقش با دیدنه اینکه یکی رو تختش خوابه با صدای بلند داد زد ۰۰۰۰۰۰۰
ات رفت سمته در خواست بره اما با حرفهای تهیونگ سره جاش ایستاد
تهیونگ : اگه پاتو از این در بزاری بیرون پاتو قلم میکنم
ات : ازت بدم میاد کیم تهیونگ
ات با بدو بدو رفت تویه بالکن وایستاد
جونکوک : تهیونگ چته چرا با دختره اینجوری حرف زدی
جیمین : هیونگ کاره درستی نکردی
جیمین بعد از این حرفش رفت بالا تو اتاقش
شوگا خواست بره پیشه ات اما تهیونگ نزاشت
تهیونگ : نرو پیشش
شوگا : تو نمیتونی جلومو بگیری
تهیونگ : اگه میخوای دوستی مون رو خراب کنی پس برو
شوگا نتونست بره پیشه ات با عصبانیت رفت تو اتاقش
جونکوک : از دلش در بیار
تهیونگ : چی
جونکوک : برد از دله ات در بیار اون کاره اشتباهی نکرد
جونکوک هم رفت تو اتاقش حالا تویه سالون فقط تهیونگ بودش ات هم. تویه بالکن وایستاده بود
هوا خیلی سرد بود آت هم هنوز تویه بالکن وایستادن بود
تهیونگ رفت از تویه اتاق اش و رویه تختش دراز کشید
همش فکرش پیشه آت بود
تهیونگ : یعنی ات سردش نشده
اوفف اصلا به من چه هر غلطی که دلش میخواد بکنه
تهیونگ پتو رو رویه صورتش کشید و چشماشو بست
ات تویه اون هوای سرد و بادی سردی که می وزید
تویه بالکن رویه زمین نشسته بود زانوهاشو بغل کرده بود و با چشمای پر از اشک به آسمون خیره شده بود
با خودش زمزمه کرد
« یعنی من آنقدر بی ارزشم که مادر و پدرم تو بچه گیم ولم کردن و الان باید حرف های همه رو تحمل کنم »
با حس کردنه چیزی رویه شونه هاش نگاهش رو داد به سمته بالا با دیدن تهیونگ که رویه شونه هاش پتو گذاشت. دوباره نگاهش رو به سمته پایین داد
تهیونگ کناره ات رویه زمین نشست
ات همونجوری که به پایین خیره شده بود و با صدای لرزون گفت
ات : بازم میخوای بگی که کسیو طور میکنم
تهیونگ هیچی در جوابش نگفت
ات : تو که ازم متنفری چرا اومدی اینجا
از اینجا برو
تهیونگ بازم هیچ جوابی بهش نداد
ات : من
تهیونگ نزاشت ات حرف بزنه بلند شد و دسته ات رو گرفت با خودش می کشوند
ات : ولم کن
ات سعی میکرد تا دستشو از دسته تهیونگ بکشه
اما تهیونگ تا رسید تو اتاقش دسته ات رو ول کرد
تهیونگ : امشب اینجا بخواب سالون سرده
بعد این حرفش از اتاق رفت بیرون و درو بست اما قفلش نکرد
ات رویه تخت دراز کشید و چشماشو بست
با خودش گفت
این کیم تهیونگ بود چرا اینجوری میکنه
تهیونگ رفت تو اتاق جونکوک و رو تختش دراز کشید و پتو رو رویه خودش کشید
جونکوک وقتی اومد تو اتاقش با دیدنه اینکه یکی رو تختش خوابه با صدای بلند داد زد ۰۰۰۰۰۰۰
۴.۳k
۳۰ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.