فیک برای اولین بار خوشبخت شدم
فیک برای اولین بار خوشبخت شدم
پارت ۱
مثل همیشه بیدار شدم و باز لیا آمد سرم داد زد بعد موهام کشید خیلی بدنم درد داشت خیلی همش گریه میکردم
خونه رو تمیز کردم خواستم غذا ببرم برا ارباب ( یعنی تهیونگ)
داشتم می بردم که لیا دیدم و نیش خندی زد
گفت بیا گمشو خودم میبرم ولی من به حرفش گوش ندادم
و بدو بدو رفتم اتاق ارباب در زدم گفت بیا
رفتم براش غذا گذاشتم
و گفت دیگه هیچ وقت برام غذا نیار
قلبم شکست گفتم چشم
گفت حالا گمشو برو
و من رفتم بیرون که لیا آمد تا سر مرگ زدم و من گریه کردم که یهو ارباب آمد و به لیا گفت چه مرگته چرا کتکش زدی هاا
گفت ارباب بحرفم گوش نداد گفت مکه چی کار کرد با داد بعد لیا ترسید گفت ار ارباب بهش گفتم خودم براتون غذا میارم ولی خودش براتون آورد
ارباب گفت گمشو برو از جلو چشام
........
پارت ۱
مثل همیشه بیدار شدم و باز لیا آمد سرم داد زد بعد موهام کشید خیلی بدنم درد داشت خیلی همش گریه میکردم
خونه رو تمیز کردم خواستم غذا ببرم برا ارباب ( یعنی تهیونگ)
داشتم می بردم که لیا دیدم و نیش خندی زد
گفت بیا گمشو خودم میبرم ولی من به حرفش گوش ندادم
و بدو بدو رفتم اتاق ارباب در زدم گفت بیا
رفتم براش غذا گذاشتم
و گفت دیگه هیچ وقت برام غذا نیار
قلبم شکست گفتم چشم
گفت حالا گمشو برو
و من رفتم بیرون که لیا آمد تا سر مرگ زدم و من گریه کردم که یهو ارباب آمد و به لیا گفت چه مرگته چرا کتکش زدی هاا
گفت ارباب بحرفم گوش نداد گفت مکه چی کار کرد با داد بعد لیا ترسید گفت ار ارباب بهش گفتم خودم براتون غذا میارم ولی خودش براتون آورد
ارباب گفت گمشو برو از جلو چشام
........
۵۲.۱k
۱۷ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.