جهت مخالف
جهت مخالف
پارت ۳۰
ادمین ویو:
این بار دیگه حوصله نداشته مقاوت کنه و خیلی راحت گذاشت لیان بیاد سمت شونش جونگکوک از بغل چشم نگاهی کرد و دید لیان یه از لباس اتو برداشت توی دلش هوفی کشید و قلبش محکم تر توی سینش کوبید ولی برگشت با هر بدبختیی بود تحمل میکرد...
لیان باید باندو باز میکرد ولی انگار ات اصلن راحت نبود و شونش خیلی درد میکرد لیان از همه درخواست کرد کمک کنن لیان و جونگکوک باندو باز میکردن و بقیه دست اتو یلند میکردن از اونجایی که ات بدنسازی میکرده اصلن دستش برای هانا و اجوما سبک نبود ولی این بار اصن ات براش مهم نبود جونگکوک داشت میدیدش فقط به فکر خرابیای بود که جیانگ به بار اورده بود...کلی از ادماشو از دست داده بود و عمارتش افتضاح شده بود...
یرش پایین بود و هوفی کشید
لیان:درد دار... ولی حرف ماسید
لیان:اوه خدای من
همه از دیدن زخم بد ات موندن هانا از حدقه دراومد و نگران دستشو روی دهنش گذاشت
ات:دید زدنتون تموم شد؟
کوک:اخه ا...(داد)
با نگاه ات دستشو گذاشت رو دهنش و صداشو قطع کرد نزدیک بود بگه ات
کوک:منظور اینکه که موران... اره... نمیبینی چقد زخمت بده ب...بعد میخوای لجبازی کنی؟
ات چشماشو توی حدقه چرخوند و بلند شد رفت سمت اینه خودشم ندیده بود وقتی که دیدش سرشو خیلی کم کج کرد و به قیافه های وحشت زده ی بقیه از توی اینه پوزخند زد دستشو نوازش وار کشید روی زخمش و لبخند زد
ات:ولی دوسش دارم بهم میاد
نفسای همه بیشتر حبس شد
ات نگاهی برگشت و نگاهی بهشون کرد
ات:چیه؟ من که مث شماها اینقد نمیترسم از همه چیز
هانا:چطوری میتونی از این خوشت بیاد؟
اجوما:وای خدایا دخترم این چه حرفیه؟
ات:خب چیه؟دوسش دارم!
باندشو این باز خودش تندی بست و به حرفای لیان اهمیت نداد و لباسشو درست کرد و با همون شلوارک راه افتاد پایین پله خب نه اینکه راه بره ها چند تا پله رفت پایین تا اینکه وقتی رسید به پلهایی که پایین پایینش یه ده پونزده تایی پله بود و با یه پشتک راحت راحت رفت روی زمین
لیان:یااااا مگه نگفتم از این کارا نکنی...
ات از گوشهی چشم نگاهی بهش کرد
ات:خب بزار ببینم چی داریم
و در یخچالو باز کرد
ات:عا نه اینم نه نه نه
همنطوری که حرف میزد میرفت پایین ترو نگاه میکرد
درو یخچالو بست و هوفی کشید بعد دوباره باز کرد و تندی وسایل دوکی بوکی رو اورد بیرون
اجوما:دخترم سنگینن بده من
ات:خب امروز من شام میپزم البته به سبک من هم شام میخوریم
هانا:جدی؟(پوزخند)
ات:یه روز واسه خودم مرخصی زدم حوصله نداشتم نه عمارت رسیدگی کنم اجوما تا شما اینا رو یکم سر و سامون بدین من برم یه زنگ بزنم
و رفت توی اتاقش
پارت ۳۰
ادمین ویو:
این بار دیگه حوصله نداشته مقاوت کنه و خیلی راحت گذاشت لیان بیاد سمت شونش جونگکوک از بغل چشم نگاهی کرد و دید لیان یه از لباس اتو برداشت توی دلش هوفی کشید و قلبش محکم تر توی سینش کوبید ولی برگشت با هر بدبختیی بود تحمل میکرد...
لیان باید باندو باز میکرد ولی انگار ات اصلن راحت نبود و شونش خیلی درد میکرد لیان از همه درخواست کرد کمک کنن لیان و جونگکوک باندو باز میکردن و بقیه دست اتو یلند میکردن از اونجایی که ات بدنسازی میکرده اصلن دستش برای هانا و اجوما سبک نبود ولی این بار اصن ات براش مهم نبود جونگکوک داشت میدیدش فقط به فکر خرابیای بود که جیانگ به بار اورده بود...کلی از ادماشو از دست داده بود و عمارتش افتضاح شده بود...
یرش پایین بود و هوفی کشید
لیان:درد دار... ولی حرف ماسید
لیان:اوه خدای من
همه از دیدن زخم بد ات موندن هانا از حدقه دراومد و نگران دستشو روی دهنش گذاشت
ات:دید زدنتون تموم شد؟
کوک:اخه ا...(داد)
با نگاه ات دستشو گذاشت رو دهنش و صداشو قطع کرد نزدیک بود بگه ات
کوک:منظور اینکه که موران... اره... نمیبینی چقد زخمت بده ب...بعد میخوای لجبازی کنی؟
ات چشماشو توی حدقه چرخوند و بلند شد رفت سمت اینه خودشم ندیده بود وقتی که دیدش سرشو خیلی کم کج کرد و به قیافه های وحشت زده ی بقیه از توی اینه پوزخند زد دستشو نوازش وار کشید روی زخمش و لبخند زد
ات:ولی دوسش دارم بهم میاد
نفسای همه بیشتر حبس شد
ات نگاهی برگشت و نگاهی بهشون کرد
ات:چیه؟ من که مث شماها اینقد نمیترسم از همه چیز
هانا:چطوری میتونی از این خوشت بیاد؟
اجوما:وای خدایا دخترم این چه حرفیه؟
ات:خب چیه؟دوسش دارم!
باندشو این باز خودش تندی بست و به حرفای لیان اهمیت نداد و لباسشو درست کرد و با همون شلوارک راه افتاد پایین پله خب نه اینکه راه بره ها چند تا پله رفت پایین تا اینکه وقتی رسید به پلهایی که پایین پایینش یه ده پونزده تایی پله بود و با یه پشتک راحت راحت رفت روی زمین
لیان:یااااا مگه نگفتم از این کارا نکنی...
ات از گوشهی چشم نگاهی بهش کرد
ات:خب بزار ببینم چی داریم
و در یخچالو باز کرد
ات:عا نه اینم نه نه نه
همنطوری که حرف میزد میرفت پایین ترو نگاه میکرد
درو یخچالو بست و هوفی کشید بعد دوباره باز کرد و تندی وسایل دوکی بوکی رو اورد بیرون
اجوما:دخترم سنگینن بده من
ات:خب امروز من شام میپزم البته به سبک من هم شام میخوریم
هانا:جدی؟(پوزخند)
ات:یه روز واسه خودم مرخصی زدم حوصله نداشتم نه عمارت رسیدگی کنم اجوما تا شما اینا رو یکم سر و سامون بدین من برم یه زنگ بزنم
و رفت توی اتاقش
۳.۱k
۳۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.