ₚ₁₄
ا/ت ویو:
جیهوپ دوید سمت اتاق تهیونگ بیهوش شده بود خیلی ترسیده بودم جیهوپ گلوله ها رو از تو پاش در آورد چهار تا گلوله تو یه پا!!!!
جیهوپ: باید مراقبش باشی حتما خیلی درد کشیده
ا/ت : باشه
جیهوپ: تا دو هفته باید خونه بمونه
ا/ت: دارو ها و زمانشون رو برام بنویس
پرش به دو ساعت بعد*
ا/ت ویو:
داشتم فرنی درست میکردم که صدای تهیونگ امد نالان مامانشو صدا میکرد دویدم سمت اتاق دیدم تو خواب داره هزیون میگه
تهیونگ: مامان مامان نرو بابام نمیر مامان خواهش میکنم منو تنها نزار عمو بزار مامان بابامو ببینم
سر و پاشو تکون میداد که با نفس تنگی از خواب پرید و گریه کرد اولین بار بود که میدیدم گریه میکنه به عاج تخت تکیه دادم و نشستم بغلش کردم
ا/ت: تهیونگ تموم شد هیچی نیست خواب بود به خودت بیا
موهاشو آروم نوازش کردم داشت تو تب میسوخت خواستم برم پارچه و تشت آب رو بیارم که دستمو گرفت
تهیونگ: ا/ت تنهام نزار
ا/ت: باید پاشویه شی نترس تنهات نمیزارم
رفتم تب بر و پارچه رو اوردم نشستم رو مبل کنار تخت داشتم پارچه رو خیس میکردم که تلو تلو خوران پاشد امد رو پاهام خوابید سمت شکمم برگشت دستشو دور کمرم حلقه کرد و گفت:
وقتی بچه بودم مامانم با یه مرد فرار کرد و بابام رفت دنبالشون بابام با مرده درگیر شد و توی همون درگیری کشته شد زمانی که درگیر بودن من اونجا بودم انتظار داشتم مامانم جلوشونو بگیره اما فرار کرد رفتم دنبال مامانم که دستمو فشار داد و گفت که کاش منو هیچوقت به دنیا نیاورده بود بعد از مرگ بابام مامانم تو یه تصادف مرد من اون روز گم شدم و تا وقتی عموم پیدام کنه تو یه آلونک با سگ زندگی میکردم برای پول هم کفاشی میکردم دوسال گذشت تا عموم پیدام کرد اما سگه مرد من یه مدت افسردگی گرفته بودم تا هشت سالگی بعد از اون یجی و پسرا بهم کمک کردن خوب شم بعد از اون از عشق متنفر شدم چون اگر عشق نبود مامانم با یکی دیگه فرار نمیکرد
موهاشو آروم ناز کردم میتونستم حس کنم چقدر درد کشیده و چقدر آسیب دیده میتونستم بفهمم چقدر براش سخت بوده این قلب زخمی رو تسکین بده
بهش گفتم: تو قلبت زخمیه
زیر لب گفت: قلب زخمی
بهش دارو شو دادم تو بغلم خوابید منم سرمو به عقب تکیه دادم و خوابیدم
پرش به بعدظهر*
تهیونگ ویو:
بیدار شدم ساعت پنج بود روی پاهای ا/ت خوابیده بودم دستمو از دور کمرش رها کردم پام خیلی درد میکرد یهو گفتم اخ یهو ا/ت بیدار شد دستشو گذاشت رو صورتم
زیر لب گفت:خوبه
بهش نگاه کردم از رو پاهاش بلند شدم بدون حرفی رفتم دوش گرفتم امدم بیرون لباسامو پوشیدم در اتاقو باز کردم ا/ت با یه ظرف سوپ دم در بود بهش طعنه زدم افتاد زمین سوپ ریخت رو لباس و دستش بلند داد زد اخ اما بدونه ذره ای توجه رفتم سوار ماشین شدم وسط راه زدم کنار دستمو تو موهام بردم و فشار دادم محکم کوبیدم به فرمون اخه چرا باهاش اینطوری کردم مهم نیست
پرش به دو هفته بعد*
ا/ت ویو:
دوهفته خبری از تهیونگ نبود
منم دیگه به نبودش عادت کرده بودم یک هفته بود که دانشگاه تموم شده بود و شروع به کار کرده بودم از سر کار خسته امدم ساعت تقریبا۱۱بود داشتم آشپزی میکردم که صدای چرخیدن کلید امد......
جیهوپ دوید سمت اتاق تهیونگ بیهوش شده بود خیلی ترسیده بودم جیهوپ گلوله ها رو از تو پاش در آورد چهار تا گلوله تو یه پا!!!!
جیهوپ: باید مراقبش باشی حتما خیلی درد کشیده
ا/ت : باشه
جیهوپ: تا دو هفته باید خونه بمونه
ا/ت: دارو ها و زمانشون رو برام بنویس
پرش به دو ساعت بعد*
ا/ت ویو:
داشتم فرنی درست میکردم که صدای تهیونگ امد نالان مامانشو صدا میکرد دویدم سمت اتاق دیدم تو خواب داره هزیون میگه
تهیونگ: مامان مامان نرو بابام نمیر مامان خواهش میکنم منو تنها نزار عمو بزار مامان بابامو ببینم
سر و پاشو تکون میداد که با نفس تنگی از خواب پرید و گریه کرد اولین بار بود که میدیدم گریه میکنه به عاج تخت تکیه دادم و نشستم بغلش کردم
ا/ت: تهیونگ تموم شد هیچی نیست خواب بود به خودت بیا
موهاشو آروم نوازش کردم داشت تو تب میسوخت خواستم برم پارچه و تشت آب رو بیارم که دستمو گرفت
تهیونگ: ا/ت تنهام نزار
ا/ت: باید پاشویه شی نترس تنهات نمیزارم
رفتم تب بر و پارچه رو اوردم نشستم رو مبل کنار تخت داشتم پارچه رو خیس میکردم که تلو تلو خوران پاشد امد رو پاهام خوابید سمت شکمم برگشت دستشو دور کمرم حلقه کرد و گفت:
وقتی بچه بودم مامانم با یه مرد فرار کرد و بابام رفت دنبالشون بابام با مرده درگیر شد و توی همون درگیری کشته شد زمانی که درگیر بودن من اونجا بودم انتظار داشتم مامانم جلوشونو بگیره اما فرار کرد رفتم دنبال مامانم که دستمو فشار داد و گفت که کاش منو هیچوقت به دنیا نیاورده بود بعد از مرگ بابام مامانم تو یه تصادف مرد من اون روز گم شدم و تا وقتی عموم پیدام کنه تو یه آلونک با سگ زندگی میکردم برای پول هم کفاشی میکردم دوسال گذشت تا عموم پیدام کرد اما سگه مرد من یه مدت افسردگی گرفته بودم تا هشت سالگی بعد از اون یجی و پسرا بهم کمک کردن خوب شم بعد از اون از عشق متنفر شدم چون اگر عشق نبود مامانم با یکی دیگه فرار نمیکرد
موهاشو آروم ناز کردم میتونستم حس کنم چقدر درد کشیده و چقدر آسیب دیده میتونستم بفهمم چقدر براش سخت بوده این قلب زخمی رو تسکین بده
بهش گفتم: تو قلبت زخمیه
زیر لب گفت: قلب زخمی
بهش دارو شو دادم تو بغلم خوابید منم سرمو به عقب تکیه دادم و خوابیدم
پرش به بعدظهر*
تهیونگ ویو:
بیدار شدم ساعت پنج بود روی پاهای ا/ت خوابیده بودم دستمو از دور کمرش رها کردم پام خیلی درد میکرد یهو گفتم اخ یهو ا/ت بیدار شد دستشو گذاشت رو صورتم
زیر لب گفت:خوبه
بهش نگاه کردم از رو پاهاش بلند شدم بدون حرفی رفتم دوش گرفتم امدم بیرون لباسامو پوشیدم در اتاقو باز کردم ا/ت با یه ظرف سوپ دم در بود بهش طعنه زدم افتاد زمین سوپ ریخت رو لباس و دستش بلند داد زد اخ اما بدونه ذره ای توجه رفتم سوار ماشین شدم وسط راه زدم کنار دستمو تو موهام بردم و فشار دادم محکم کوبیدم به فرمون اخه چرا باهاش اینطوری کردم مهم نیست
پرش به دو هفته بعد*
ا/ت ویو:
دوهفته خبری از تهیونگ نبود
منم دیگه به نبودش عادت کرده بودم یک هفته بود که دانشگاه تموم شده بود و شروع به کار کرده بودم از سر کار خسته امدم ساعت تقریبا۱۱بود داشتم آشپزی میکردم که صدای چرخیدن کلید امد......
۹.۷k
۰۱ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.